پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
سه شنبه 15 فروردین 1396 12:55 PM
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیشکی نبود!
یه موش بود، تو سولاخ نمیرفت، جارو به دنبش بست؛ اومد بره تو سولاخ، دنبش وراومد.
موش رفت پیش دولدوز گفت: «دولدوز، دنبِ منو درز و وادرز ده.»
دولدوز گفت: «از جولا نخ بسون بیار، تا من دنبتو درز و وادرز دم.»
موشه رفت پیشِ جولا گفت: «جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دنب منو درز و وادرز ده.»
جولا گفت: «یه تخممرغ واسة من بیار تا بهت نخ بدم.»
موشه رفت پیش مرغه گفت: «توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دنبِ منو درز و وادرز ده.»
مرغه گفت: «برو از علاف ارزن بسون بیار، تا بهت تخم بدم.»
موشه رفت پیش علاف گفت: «علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دنب منو درز و وادرز ده.»
علافه گفت: «برو از کولی غربیل بگیر بیار تا بهت ارزن بدم.»
موشه رفت پیش کولی گفت: «کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دنبِ منو درز و وادرز ده.»
کولی گفت: «برو از بزی روده بگیر بیار، تا برات غربیل ببافم.»
موشه رفت پهلوی بزی گفت: «بزی روده ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دنب منو درز و وادرز ده.»
بزی گفت: «برو از زمین علف بگیر بیار من بخورم، انوخت سرم را ببر، رودههام را دربیار بده به کولی.»
موشه رفت پهلوی زمین گفت: «زمین علف ده، علف بزی ده، بزی روده ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دنب منو درز و وادرز ده.»
زمین گفت: «برو آب از میراب بگیر بمن بده تا علفت بدم.»
موشه رفت سر جوب دید قورباغهه تو آب بالا پایین میره، بگمون اینکه قورباغهه میرابه گفت: «میراب آبی ده، آبی زمین ده، زمین علف ده، علف بزی ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دنب منو درز و وادرز ده.»
قورباغه جوابی نداد، هی غوری کرد رفت بالا، رفت پایین. موشه اوقاتش تلخ شد، جست زد رو قورباغهه، آب بردش.
قصه ما بسر رسید،
کلاغه به خونهش نرسید.
بر گرفته از کتاب نوشته های پراکنده صادق هدایت