پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
سه شنبه 15 فروردین 1396 12:38 PM
نکند من در چهل سالگیِ غریبی ،
در یک روزِ بارانی کنار کسی نفس بکشم اما سالها قبل ،
در یک خاطره ی دور ،
در کافه نادری ،
لاله زار ،
در یک سینمای کهنه ای که بعد از ما دیگر هیچ فیلمی نشان نداده است
دفن شده باشم ؟؟
میدانی که چقدر درد دارد
جسم و روح ات در دو زمانِ متفاوت گیر کرده باشد ...
آنوقت ممکن است درحالی که ضبط صوت ،آهنگ موردعلاقه ی تورا پخش میکند و میخواند
"قلب تو قلب پرنده
پوستت اما پوست شیر"
من به این فکرکنم که چقدر امروز باتجربه تر شده ام اما ...واقعا چقدر سالها قبل ، مادرِ بچه های تو بودن به من می آمد
غزاله نظر