پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**
شنبه 5 فروردین 1396 2:54 PM
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
عالمی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:
قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
پس از او شاگرد مغرور همین عالم نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:
آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟
سپس فردی جاهل نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:
احمق،راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:
به چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، عالم بود.
مرد دوم شاگرد مغرور او بود
و مرد سوم یک فرد جاهل بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:
چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد:
فرق است میان آنها … عالم از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد…
ولی فرد جاهل به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست..!