شهدا و دفاع مقدس
چهارشنبه 15 مهر 1388 12:43 AM
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
ها! گفت تماشا کن گل خاک شهیدان را
خالص نشدی ورنه، این خاک تو را میبرد
!
من بودم و من بودم، در حال شدن بودم
انگار مرا شوری، رقصان به سما میبرد
هنگامهی محشر بود، یا وعدهی دیگر بود
آن پای که بی سر بود، تن را چه رها میبرد
رو سوی خطر میرفت، یا سیر و سفر میرفت!؟
هم باورمان میداد، هم باور ما میبرد
پیری که غریبی را، از کرب و بلا آورد
این بار غریبان را، تا کرب و بلا میبرد
منبع: کتاب حماسه های همیشه جلد1