0

شهدا و دفاع مقدس

 
Mehdi__alizadeh
Mehdi__alizadeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 490
محل سکونت : مازندران

شهدا و دفاع مقدس
چهارشنبه 15 مهر 1388  12:42 AM

یک شب از عشاق جاماندیم و بس

قصه‌ی نالایقی خواندیم و بس

گل شکفت و قاصدک از جان گذشت

بلبل از سرشاخه‌ی ایمان گذشت

آن زمان مست خدا شد جان ما

از همه هستی رها شد جان ما

نغمه‌ای آمد مرا یکجا شکست

هر چه را دل بسته بودم جان گسست

فکر کردم عاشقی یعنی همین

دیدن جان داده‌های روی مین

کربلا را فکه می‌پنداشتم

کعبه را در مکه می‌پنداشتم

در کنار ساحل اروند رود

دیده‌ام یک سر که روی نیزه بود

در طوافش هفت‌بار عاشق شدم

عاشق و دیونه‌ی خالق شدم

سر به روی نی‌ سرآواز داشت

با خدای خود هوای راز داشت

در شلمچه عاشقی دیرینه بود

دستهای عاشقان بر سینه بود

عاشقی را عین و سین و قاف است

قلبها را یک تلنگر کافی است

قلب ما چون بشکند جان می‌دهد

«عاشقان را عشق فرمان می‌دهد»

دیده‌ها را پر از محرم می‌شود

راه ما تا کربلا کم می‌شود

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها