پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
پنج شنبه 21 بهمن 1395 7:03 PM
اشعار فاطمیه – امام حسن(ع)
مثل هر روز مادرم برخواست
تا نماز و نوافلش را خواند
نگهی سوی همسرش انداخت
با نگاهی غم دلش را خواند
**
پدرم مرد لحظه های خطر
پدرم مرد روزهای نبرد
ولی این روزها شکسته شده
وای اگر بشکند غرور مرد
**
فاطمه یک تنه سپاه علی است
تا نگوید کسی علی تنهاست
حیدری بود کار زهرایی ش
مادرم امروز جلوه ی باباست
**
زخمها را خرید با جانش
چون برای علی است می ارزد
و ستونهای مسجد شهر از
ترس نفرین هنوز می لرزد
**
همه ی پیکرش سیاه شد و
در عوض شد سپید گیسویش
پهلو و بازو و ؛ چه می گویم
که فقط مانده روی و ابرویش
**
از سر صبح صورت او را
خیره خیره نگاه می کردم
چشمم از اشک تار و چشمش را
تیره تیره نگاه می کردم
**
بهر احقاق حق خود امروز
در سر خود خیال دیگر داشت
زیر لب ذکر یا علی می گفت
چادرش را که از زمین بر داشت
**
چادرش را سرش که کرد انگار
آسمان در حصار ماه افتاد
گفت برخیز دیر شد حسن
دست من را گرفت و راه افتاد
**
دست من را گرفت را با یک دست
دست دیگر ز کار اوفتاده
تا که هر دفعه میبرد بالا
باز بی اختیار اوفتاده
**
بر سرش ابر سایه می انداخت
از رهَش باد خار را پس زد
راه کوتاه و ما هم آهسته
مادر اما نفس نفس می زد
**
تا رسیدیم حق خود را خواست
با روایات و تکیه بر آیات
شیر زن مثل همسر شیرش
زیر بار ستم رود ؟ هیهات
**
حق خود را گرفت آخر سر
دلم اما نمی گرفت آرام
سوی خانه روانه شدیم اما
رمقی که نبود در پاها
**
شور و آشوب و دلهره یک ریز
در تب کوچه هر قدم می ریخت
هر قدم سمت خانه می رفتیم
قلب من می زد و دلم می ریخت
**
در سکوتی غریب و شوم از دور
ناگهان یک صدای پا آمد
گردبادی از آن سر کوچه
بی محابا به سمت ما آمد
**
آمد و آمد و رسید به ما
او که از هرکسی ست بی دین تر
سایه ی او چو سرد و سنگین بود
دستش اما ز سایه سنگین تر
**
نا جوانمرد حق یک زن را
وسط راه کوچه میخواهی ؟
خانه را که کشیده ای آتش
دیگر از جان ما چه میخواهی ؟
**
دست او مثل باد بالا رفت
مثل یک صاعقه فرود آمد
در حوالی چشم و گونه ی ماه
ابر بارانی و کبود آمد
**
من شدم گوشه ای زمین گیر و
مادرم یک کنار افتاده
حرکتی در تنش نمی بینم
حالت احتضار افتاده
**
آفتابا بیا ز گوشه ی ماه
بر زمین یک ستاره افتاده
با دو دستش پی چه می گردد؟
نکند گوشواره افتاده؟
**
گل دیوار هم ترک برداشت
عرض کوچه چقدر وا شده بود
گویی از ضربه ای که مادر خورد
جای دیوار جا به جا شده بود
**
کمکی نیست بین این کوچه
چقدر او کمک به مردم کرد
دو قدم مانده بود تا خانه
دو قدم راه مانده را گم کرد
**
درد بازوش رفت از یادش
دست خود را گرفت بر دیوار
جلوی پای خود نمی دیدم
چشم من اشک و چشم مادر تار