پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
پنج شنبه 21 بهمن 1395 4:59 PM
دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه…
بوسه زند حسین ، کفِ پاهای فاطمه
تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه
تازه شروع شد غمِ مولای فاطمه
قصّه تمام میشود اینجا ، ولی هنوز…
زهرا خلاص میشود اما ، علی هنوز…
دارد به غصّه ی پسرش فکر میکند
قدری به قصّه ی جگرش فکر میکند
گاهی به زخمِ بر کمرش فکر میکند
دارد به اوج دردِ سَرَش فکر میکند…
وقتی که بچه ها همه گریانِ مادرند ،
مبهوتِ خونِ تازه ی مانده بر این درند ،
حیدر شکست ، فضّه به حیدر نگاه کرد ،
اربابِ عالمین ، به خواهر نگاه کرد ،
طفلی حسن ، فقط به این “دَر” نگاه کرد
بعدش کمی به بسترِ مادر نگاه کرد ،
آرام میگریست ، به حالِ برادرش
آرام میگریست ، به احوالِ خواهرش
گریه نکن حسین ، بمیرم برای تو
عالم بسوزد از غمِ در خیمه های تو
جانم فدای آن سرِ از تن جدای تو
گریه نکن عزیزِ دلم ، من فدای تو
مادر بلند شو ، که حسین کربلا رَوَد
رأسِ بریده اش ، به سَرِ نیزه ها رَوَد
باشد قرارِ بعدیِ مان قتلگاهِ او…
باشیم هر سه تا ، سِپَر و جانْ پناهِ او
آن لحظه ای که میزند آتش نگاهِ او
زینب شَوَد برای نجاتش سپاهِ او
مادر بلند شو ، سَرِ زینب شکسته شد
در کوچه های شام بلا دست بسته شد…
پوریا باقری