پاسخ به:اشعار عید مبعث
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 4:38 PM
شاعر : رکنالدين اوحدى مراغهاي
عاشقى ، خيز و حلقه بر در زن
دست در دامن پيمبر زن
حبّ اين خواجه پايمرد تو بس
نظر او دواى درد تو بس
اوست معنى و اين دگرها نام
پخته او بود و اين دگرها خام
آنكه از اصطفا بر افلاكاند
در ره مصطفى كم از خاكاند
هر كسى از پى شكاري تاخت
بر نشان تير راست، او انداخت
از در او توان رسيد به كام
ديگران را بهل بر اين در و بام
اوست در كاينات مردم و مرد
او خداوند دين و صاحب درد
سفر آدم ، سفير نامه اوست
درج ادريس درج خامه اوست
بيعه در بيعتش ميان بسته
زانكه ناقوس را زبان بسته
بر سر او ز نيكنامي تاج
همه شبهاى او شب معراج
پيش او خود مكن حكايت شب
و چراغ، آنگهي شكايت شب
گوهر چار عقد و نه درج اوست
اختر پنج ركن و نه برج اوست
شقّه عرش، عطف دامانش
ملك از زمره غلامانش
آنكه مه بشكند به نيم انگشت
آفتابش چه باشد اندر مشت؟
و آنكه در دست اوست ماه فلك
پايش آسان رود به راه فلك
شب معراج كوس مهر زده
خيمه بر تارك سپهر زده
گذر از تير و از زحل كرده
مشكل هفت چرخ حل كرده
سرّ سرجملهها بدانسته
شرح و تفصيل آن توانسته
درد ميشد نود هزار سخن
كشف بر جان او ز عالم كن
به دمى رفته، باز گرديده
روى او را به چشم سرديده
ميم احمد چو از ميان برخاست
بيقين خود احد بماند راست
راه دان اوست، جبرئيلش ساز
هر چه او آورد، دليلش ساز
اى فلك موكب، ستاره حشر
وى ز بشرت گشاده روى بشر
هاشمى نسبت قريشى اصل
ابطحى طينت، تهامى فصل
علم نصرتت ز عالم نور
يزك لشكرت صبا و دبور
چرخ نه پايه پاي منبر تو
به سر عرش جاى منبر تو
معجزت سنگ را زبان بخشد
بوى خلقت به مرده جان بخشد
روز محشر، كه بار عام بود
از تو يك امّتي تمام بود
زايزد و ما درود چون باران
به روان تو باد و بر ياران