به گزارش فرهنگ نیوز : فیلم دوبار ساخته میشود. یک بار از منظر زبان و نوشتار و بار دوم به اعتبار تصویر. «دعوتنامه» ممکن است در بخش اول که نوشتار است، موفق بوده اما آنجایی که به تصویر میرسد؛ موفقیت چندانی ندارد.
از نشانههای نوشتاری تا نشانههای تصویری
به یک اعتبار، نشانههای نوشتاری اعم هستند از رفتارهای پر تکرار شخصیتها، عناصری که انسانی یا غیر انسانی هستند اما موکداً قرار است راوی مسألهای باشند که اتفاقاً موضوع فیلم به آنها خیلی ارتباط دارد.
برخی از این نشانهها قرار است پیامی یا تاکیدی بر موضوعی داشته باشند و شاید هم همان نشانهها قرار است بعد از فیلم با مخاطب از سینما بیرون بیایند و او را درگیر خود کنند.
نشانههای فیلم «دعوتنامه» روی کاغذ نشانههایی منسجم و در خدمت ساختار اثر هستند؛ این را میشود از خط روایی داستان فهمید؛ اما آنجایی که در اجرا قرار است تصویری شوند، با آنچیزی که در نوشتار آمده بسیار متفاوت میشوند و سطح پایینتری از نوشتار دارند.
به بیان دیگر؛ «تعالی» نوشتار در فیلمنامه، این است که در تصویر تاثیر بیشتری بر مخاطب بگذارد؛ در غیر این صورت فیلمنامه همان به صورت نوشتار به حیات هنری خود ادامه دهد بهتر و متعالیتر است؛ تا اینکه تصویری شود و نزول کند؛ بنابراین اگر قرار اثر ادبی (اینجا فیلمنامه) به تصویر تبدیل شود باید تکامل یافته و ضریبنفوذ بیشتری داشته باشد.
شما به «حاج آقا» (با بازی حمیدرضا آذرنگ) حرفهای او نسبت به همسر عقدیاش (با بازی میترا حجار)، فرزندی که شهید امر به معروف است، مادری که میخواهد از او رضایت بگیرد (با بازی شقایق فراهانی)، دزدی که کیفش را سرقت کرده و مردی که قرار است در پایان فیلم از او رضایت بگیرد برای اینکه قلب فرزندش در قلب کودک دیگر به تپیدن ادامه دهد نگاه کنید. ببینید کدام یکی از اینها موقعیتی کمیک است! اما چرا وقتی فیلم به نمایش در میآید مخاطب (اهالی رسانه در برج میلاد) آن پیامی را که قرار است روح فیلم به او انتقال دهد، دریافت نمیکند و نسبت به آن موضع میگیرد؟
یا به شخصیت مردی که از بیکاری و بیماری فرزندش و فقر دست به دزدی میزند؛ اما در آن کار هم اخلاق را فراموش نمیکند دقت کنید. حدس بزنید در فیلمنامه چه ارتباط منطقیای بین این شخصیتها و معنایی که قرار بوده از این اثر استنباط بشود بر قرار بوده و در اثر تصویری چه اتفاقی برای این معنا، افتاده است؟
روایت مهرداد فرید از این انسانها بسیار متعالیست؛ به موقع میبخشند، به موقع انسانیت به خرج میدهند؛ به موقع هدیه میکنند و ... ؛ اما تمام این شخصیتهای متعالی وقتی به تصویر تبدیل شدند؛ تمام این نشانهها به جای اینکه مخاطب را متأثر کنند، مخاطب را در سالن رسانهها خنداندند! چرا؟ به این دلیل که مُقَوِمِ تبدیلکنندۀ فیلمنامه به تصویر باید ساختارها را با تناسب بهتری میچید؛ باید بهتر عمل میکرد؛ فیلم پر شده بود از پلانسکانسهای گاهی بیربط به هم؛ پلانهایی که با روح فیلمنامه همسان نبودند؛ قدشان کوتاه بود؛ بازیها آنی نبود که نوشتار از تصویر میخواست.
تلاش برای روایت غیر خطی داستان هم اگرچه در نوشتار – احتمالاً – برایش به طور دقیق برنامهریزی شده اما در اجرا بیشتری از هم گسیختگی را نمایان میکرد تا تلاش برای روایتی متفاوت و غیر خطی را.
از نشانههای تصویری تا ارتباط با مخاطب/ شاید برای شما هم اتفاق بیافتد!
تمام این اتفاقات «شاید برای شما هم اتفاق بیافتد» اما وقتی آن را میبینید تأثیر چندانی بر شما نمیگذارد. از همین اشتباه در جملهبندیهای تصویری است که مخاطب به فیلم عکسالعمل احساسی ندارد. از این بابت است که تحت تأثیر مفاهیم ارزشی فیلم قرار نمیگیرد؛ تحت تاثیر این قرار نمیگیرد که گذشت بهوقت قدرت (رضایت حاج آقا برای قصاص نکردن قاتل پسرش، گذشت از سارق مدارکش)؛ بخشیدن به وقت نیاز و ... چقدر احساس خوبی به انسان میدهد.
اگرچه بازی حمیدرضا آذرنگ و شقایق فراهانی طراز فیلم را بالا بردهاند؛ اما در میان فضایی که بازیگران دیگر ایجاد کردهاند؛ تفاوت این بازیها دیده نمیشود؛ و باعث میشود حتی تمام ارزشهای معنوی فیلم به شکلی کمیک جلوهگر شوند.
مخاطب از تصویر انتظار قابلباور بودن دارد؛ وقتی مادری که فرزندش مرگ مغزی شده اینقدر مصنوعی بازی میکند که به آدم احساس یخکردگی دست میدهد، چه انتظاری از تاثیرش بر مخاطب دارید؟ هر کدام از جملههای تصویریای که قرار است بر مخاطب تاثیر معنوی داشته باشد، موقعیتی ایجاد میکند که مخاطب بین دو راهیِ «خندیدن» و «باور کردن»! میماند.