0

.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.
سه شنبه 12 بهمن 1395  4:20 PM

 

به نام او که هست و خدایی می کند

ساعتها و دقیقه ها و ثانیه هایش دیگر فراموش شده است.
زمانی را میگویم که در ایستگاه آرزوها نشسته بود تا قطار مهربانی هایت از راه برسد.
نشسته بود با بلیط انتظار در دست و دلی بی تاب دیدار!
ابتدای نشستنش ایستگاه پر بود از مسافر .زن و مرد و جوان و پیر !
هرکس بی صبرانه بلیطش را در دست داشت و گه گاهی که قطاری از راه می رسید مشتاقانه به بلیط نگاه می کرد که جا نماند.
ثانیه ها آمدند و رفتند و دقیقه ها یک به یک گذشتند.
و قطارها نیز آمدند و رفتند و ایستگاه خالی و خالی تر شد!
اینک مدتهاست که ساعتها تبدیل به سالها می شوند و دخترک همچنان در ایستگاه منتظر نشسته است!
تنهای تنها!
او همچنان منتظر است تا قطار از راه برسد.
نزدیکش نشستم و گفتم : دختر تنها ! خسته نیستی از اینهمه انتظار و دلتنگی؟ مدتهاست که در و دیوار ایستگاه صدای بوق قطاری را نشنیده است. برگرد و برو !
لبخندی زد و گفت : هر شب که هوا تاریک می شود ، نا امید تر از همیشه من و همدمم اشک، ساعتهای شب را به روز می رسانیم و من هر شب تصمیم میگیرم که همینکه همدمم آرام شد دستش را بگیرم و به خانه تنهایی ام برگردم ، اما هر صبح که خورشید نورافشانی اش را شروع میکند دوباره ندایی در درون من فریاد می زند که دخترک ! آفتاب بالا آمده است ، نگاه کن ! خدا هنوز هست و دارد خدایی میکند.
ومن همچنان می مانم تا قطاری دیگر از راه برسد!


خدایا من هم منتظرم ، مدتهاست که منتظرم، دستم را بگیر که تاب و توانم از دست رفته است! 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها