0

.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.
سه شنبه 12 بهمن 1395  2:39 PM

سلام



 

گنجشگ و خدا



 

روزها گذشت وگنجشک با خدا هیچ نگفت .


 

*فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند.


*و خدا هر بار با فرشتگان این گونه می گفت : می آید ؛ من تنها گوشی هستم


*که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که درد هایش را در خود نگاه می دارد .


*و سرانجام گنجشک روی شاخه ای ازدرخت دنیا نشست .


*فرشتگان چشم به لبهایش دوختند . گنجشک هیچ نگفت


*و خدا لب به سخن گشود ، با من بگو از آن چه سنگینی سینه ی توست .


*گنجشک گفت : غم من همه از توست . از نامهربانی ات . چه بگویم ؟


*خدا گفت : بگو ، می شنوم !


*گنجشک گفت : لانه ی محقری داشتم . آرامگاه خستگی هایم بود وسرپناه بی کسی ام .


* تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟


*چه می خواستی از لانه ی محقرم ؟کجای مملکت تو را گرفته بود ؟


* سنگینی بغضی ، راه کلامش را بست .


*سکوتی درعرض طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند .


*خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی .


* باد را گفتم تا لانه ات را واژگن کند . آن گاه تو از کمین مار پر گشودی .


*گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود .


*خدا گفت : و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم


* و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی .


*اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود .


* ناگاه چیزی از درونش فرو ریخت .


* های های گریه هایش ملکوت خدا را رد کرد .....

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها