پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.
سه شنبه 12 بهمن 1395 2:39 PM
سلام
گنجشگ و خدا
روزها گذشت وگنجشک با خدا هیچ نگفت .
*فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند.
*و خدا هر بار با فرشتگان این گونه می گفت : می آید ؛ من تنها گوشی هستم
*که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که درد هایش را در خود نگاه می دارد .
*و سرانجام گنجشک روی شاخه ای ازدرخت دنیا نشست .
*فرشتگان چشم به لبهایش دوختند . گنجشک هیچ نگفت
*و خدا لب به سخن گشود ، با من بگو از آن چه سنگینی سینه ی توست .
*گنجشک گفت : غم من همه از توست . از نامهربانی ات . چه بگویم ؟
*خدا گفت : بگو ، می شنوم !
*گنجشک گفت : لانه ی محقری داشتم . آرامگاه خستگی هایم بود وسرپناه بی کسی ام .
* تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟
*چه می خواستی از لانه ی محقرم ؟کجای مملکت تو را گرفته بود ؟
* سنگینی بغضی ، راه کلامش را بست .
*سکوتی درعرض طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند .
*خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی .
* باد را گفتم تا لانه ات را واژگن کند . آن گاه تو از کمین مار پر گشودی .
*گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود .
*خدا گفت : و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم
* و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی .
*اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود .
* ناگاه چیزی از درونش فرو ریخت .
* های های گریه هایش ملکوت خدا را رد کرد .....
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.