پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.
سه شنبه 12 بهمن 1395 2:17 PM
خدای من
آنقدر بیمارم که تاب راه رفتن ندارم بیماریم ناعلاج نیست ، سخت و دردناک است چراکه سبب شده انقدر در جایم بنشینم و فکر کنم که لحظه لحظه های زندگیم را چون البوم گذشته ورق بزنم و بیشتر بگریم و لبخندی از سر دلسوزی به دلم بزنم.
با تو خلوتی محرمانه دارم و تو را که خیلی بزرگتر از منی رفیق خود میدانم و براحتی رازهایم را ریسه ریسه به تو نمایان میسازم و ازتو برای رسیدن به کلبه مقصود یاری میخواهم چراکه بزرگی و فهیم چراکه چیزهایی میدانی که من روحم هم از انها بی خبرا ست.
چقدر لبریز گریه ام چقدر این خلوت تاریک و سکوت شب را دوست دارم چراکه در اغوش تو میگریم.این روزهای بیماری دستان گرمت را بر سرم گذاشتی حتی چشمانم را نوازش دادی تا بهتر ببینم تا محبتها و عشق های خالصانه بگیرم تا زخمهای گذشته ام التیام پیدا کند.
آری دیگر از گذشته زخمی به دلم نیست و آنکس که مرا سوزاند و رفت آنقدرکودکانه مرا آرام کرد که دلم نرم شد و فراموش کردم سیل اشکها و درد دوریها چه بر سر دلم آورده بود.تورا در اغوش گرفتم تو که بزرگتر از منی اری خدایا چه بگویم که لبریز از محبتهائی شدم که تو به من بخشیدی من آرامم چراکه با درد و غم گذشته کنار آمدم و با لبخندی از سر مهر نه بی مهری اورا به تو سپردم و راهی آینده شدم.
چگونه مهرت را پاسخ بگویم در حالی که میدانم چقدر کموکاستی و گنه دارم میدانم که چقدر راه را اشتباه رفتم و چقدر لغزشها در پا و دلم انداختم وتو مهربان تر از همیشه دستانم را گرفتی
خدایا تنهایم نگذار
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.