پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.
سه شنبه 12 بهمن 1395 11:30 AM
بخوان ما را
بخوان ما را ؛ منم پروردگارت ، خالقت از ذره اي ناچيز. صدایم کن. صدا كن آموزگار قادر خود را. قلم را ، علم را، من هديه ات كردم. بخوان ما را ؛ منم معشوق زيبايت ، منم نزديك تر از تو به تو. اينك صدايم كن. رها كن غير ما را ، سوي ما باز آ. منم پروردگار پاك بي همتا. منم زيبا كه زيبا بنده ام را دوست مي دارم. تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو مي گويد: تو را در بيكران دنياي تنهايان رهايت من نخواهم كرد. بساط روزي خود را به من بسپار، رها كن غصه يك لقمه نان و آب فردا را. تو راه بندگي طي كن ، عزيزا من خدايي خوب مي دانم. تو دعوت كن مرا بر خود به اشكي يا خدايي ميهمانم كن كه چشمان اشك آلودت را دوست مي دارم. طلب كن خالق خود را، بجو ما را ، تو خواهي يافت. كه عاشق مي شوي بر ما و عاشق مي شوم بر تو كه وصل عاشق و معشوق هم خدايي عالمي دارد. قسم بر عاشقان پاك با ايمان ، قسم بر اسب هاي خسته در ميدان ، تو را در بهترين اوقات آوردم. قسم بر عصر روشن، تكيه كن بر من. قسم بر روز هنگامي كه عالم را بگيرد نور ، قسم بر اختران روشن اما دور ، كه مي گويد كه تو خواندن نمي داني؟! تو بگشا لب. تو غير از ما خداي ديگري داري؟! رها كن غير ما را. آشتي كن با خداي خود. تو غير از ما چه مي جويي؟! تو با هر كس به جز با ما چه مي گويي؟! و تو بي من چه داري ؟! هيچ... بگو با من چه كم داري عزيزم؟! هيچ... هزاران كهكشان و كوه و دريا را ، و خورشيد و گياه و نور و هستي را، براي جلوه خود آفريدم من. ولي وقتي تو را من آفريدم، بر خودم احسنت مي گفتم. تويي زيباتر از خورشيد زيبايم. تويي والاترين مهمان دنيايم، كه دنيا بي تو چيزي چون تو را كم داشت. تو اي محبوب ترين مهمان دنيايم، نمي خواني چرا ما را؟! مگر آيا كسي هم با خدايش قهر مي گردد؟! هزاران توبه ات را گرچه بشكستي ، ببينم من تو را از درگهم راندم؟! اگر در روزگار سختيت خواندي مرا اما به روز شاديت يك لحظه هم يادم نمي كردي ، به رويت بنده من هيچ آوردم؟! كه مي ترساندت از من؟! رها كن آن خداي دور، آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را. اين منم پروردگار مهربانت. خالقت. اينك صدايم كن ؛ با قطره اشكي. به پيش آور دو دست خالي خود را. با زبان بسته ات كاري ندارم ، ليك غوغاي دل بشكسته ات را من شنيدم. غريب اين زمين خاكيم ، آيا عزيزم حاجتي داري؟! تو اي از ما ، كنون برگشته اي اما كلام آشتي را تو نمي داني؟! ببينم چشم هاي خيست آيا گفته اي دارند؟! بخوان ما را ؛ بگردان قبله ات را سوي ما ، اينك وضويي كن. خجالت مي كشي از من؟!! بگو. جز من كسي نمي فهمد. به نجوايي صدايم كن. برايت آغوش من باز است ، براي درك آغوشم ، شروع كن يك قدم با تو ؛ تمام گام هاي مانده اش با من.
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.