0

اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:17 PM

ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام

 

كاروانی ز انتهای شفق

هم چو خطی شكسته می آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می آمد

×××

همه آمادۀ پذیرایی

همه سرگرم شهر آرایی

در نگاه حرامیان پیداست

شده این كاروان تماشایی

×××

ناقه ها بی عماری و پرده

رنگ و روی تمامشان نیلی

كودكان قبیله طاها

پاسخ هر سؤالشان سیلی

×××

دور هر محملی كه می آمد

سر بر نیزه ای هویدا بود

هدف سنگ بازی مردم

هم سر بر نی و هم آن ها بود

×××

در شلوغی سنگ اندازان

گاه یك سر ز نیزه می افتاد

تا دوباره به نیزه بنشیند

كَس و كارش دوباره جان می داد

×××    

گوئیا عید شهر امروز است

رَخت هر كس كه آمده نو شد

خاك عالم به سر، زبانم لال

زینب و كاروان او هو شد

×××

بعد یك انتظار طولانی

سنگ و چوب و طناب آماده ست

روی هر پشت بام می بینی

كه بساط شراب آماده ست

×××

در میان تمام سر ها بود

یك سری روی نیزه بالاتر

برق چشمان غیرتی او

بود حتی به نیزه زیباتر

×××

نیزه داران به فخر می گفتند

همه از قاتلین او هستند

بس كه از روی نیزه می افتاد

سر او را به نیزه می بستند

×××

نیزه داران سنگدل حتی

از سر او حساب می بردند

دور از چشم زخمی عباس

سر طفل رباب می بردند

×××

نیزه داری به حالت مستی

رقص پایی به نیزه اش می داد

پیش چشم رباب، كودك او 

بارها روی خاك می افتاد

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها