0

اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:35 AM

كارواني ز انتهاي شفق

همچو خطي شكسته مي امد

روزن نور بود و تا شهري

به سياهي نشسته مي امد

 

همه اماده ي پذيرايي

همه سرگرم شهر ارايي

در نگاه حراميان پيداست

شده اين كاروان تماشايي

 

ناقه ها بي عماري و پرده

رنگ و روي تمامشان نيلي

كودكان قبيله طاها

پاسخ هر سؤالشان سيلي

 

دور هر محملي كه مي امد

سر بر نيزه اي هويدا بود

هدف سنگ بازي مردم

هم سر بر ني و هم انها بود

 

در شلوغي سنگ اندازان

گاه يك سر ز نيزه مي افتاد

تا دوباره به نيزه بنشيند

كس و كارش دوباره جان مي داد

 

گوئيا عيد شهر امروز است

رخت هر كس كه امده نو شد

خاك عالم به سر زبانم لال

زينب و كاروان او هو شد

 

بعد يك انتظار طولاني

سنگ و چوب و طناب اماده ست

روي هر پشت بام مي بيني

كه بساط شراب اماده ست

 

در ميان تمام سر ها بود

يك سري روي نيزه بالاتر

برق چشمان غيرتي او

بود حتي به نيزه زيباتر

 

نيزه داران به فخر مي گفتند

همه از قاتلين او هستند

بسكه از روي نيزه مي افتاد

سر او را به نيزه مي بستند

 

نيزه داران سنگدل حتي

از سر او حساب مي بردند

دور از چشم زخمي عباس

سر طفل رباب مي بردند

 

نيزه داري به حالت مستي

رقص پايي به نيزه اش مي داد

پيش چشم رباب كودك او

بار ها روي خاك مي افتاد

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها