پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)
دوشنبه 11 بهمن 1395 11:08 AM
مي رفت و زيرِ ماه دلي را پسند كرد
در كُنجِ دِيرِ، سرزدهاش در كمند كرد
خوش كرده بود دل ببرد پيرمرد را
از سجدههاي پايِ صليبش بلند كرد
زُنّار و روح و اِبن و اَبش را گرفت و بعد
از فيضِ نورِ فاطمياش بهرمند كرد
ذكرِ شهادتينِ لبِ زخمياش چشيد
گوئي دهانِ خويش پُر از حَبّه قند كرد
مي برد رشكِ تازه مسلمانيش، مسيح
آن شب سري بريده رهايش ز بند كرد
چه عزّتي براي حسين انتخاب شد
كاهي كه داده بود ، به كوهي حساب شد
اي ماهِ خون گرفته كه از در درآمدي
اي عرشِ نِي به دامن من با سر آمدي
من مِثلي اي عزيزِ خدا وقتِ ديدنم
بر بالِ اشك، مادرِ نيلوفر آمدي
بر مَقدمِ تو مژدهي طوبي لَكُم رسيد
شَيب الخضيب گشتهترين، دلبر آمدي
بر چهرهي تو اين همه ابرو چه مي كند؟
از زيرِ پايِ غارتِ لشكر در آمدي؟
عيسي براي غربتِ تو لطمه مي زند
آه اي گلو بريده كه يحييتر آمدي
اين گيسوانِ سوخته نه، درخورِ تو نيست
مي شويمت كه از دلِ خاكستر آمدي
اعجازِ خشكيِ لبِ روحاني توام
از اين به بعد مستِ مسلماني توام