پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)
دوشنبه 11 بهمن 1395 12:24 AM
راوی رسیده بود به پایان داستان
جایی شبیه شام غریبان داستان
راوی رسیده بود به جایی که می چکید
خون مؤلف از لب و دندان داستان
فصلی که سرو حسرت هیزم شدن کشید
از بس بلند بود زمستان داستان
یکباره ریختند سر باغ و باز شد
پای کلاغ ها به درختان داستان
در ازدحام معرکه شیطان رسید و برد
انگشتری ز دست سلیمان
داستان گودال شد دوات پر از خون
نیزه ها همچون قلم شدند به دستان داستان
متنش ورق ورق شده بر خاک و همچنان
بر روی نیزه میرود عنوان داستان
بعد از هزار فصل از این ماجرا هنوز
هستند واژه ها همه گریان داستان
القصه روز واقعه از بس فراز داشت
ماندم کجاست سطر درخشان داستان
حاجت گرفت مثل همه شمر تعزیه
ای جان فدای تعزیه گردان داستان
علی عباسی