پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)
یک شنبه 10 بهمن 1395 11:54 PM
خورشید نهاد، سر به دامان تنور
پیچیده شرار، بر دل و جان تنور
آن مهر سپهر عشق، در شب تابید
بر كون و مكان، ز شرق ایوان تنور
تا عرش از این واقعه گردید خبر
لرزید به سانِ قلبِ لرزانِ تنور
لفتا كه چرا زینب من، گشت چنین
خاكسترى از دامنِ زندانِ تنور
بانگى زدل تنور برخاست به عرش
كِاى عرش بُود جانِ تو مهمانِ تنور
اى كاش شكسته بود دستى كه بُرید
سَر از تن اطهرِ سلیمان تنور
جاداشت اگر كه سیل اشكى گردد
جارى زِسحاب پر ز طوفان تنور
آن شب چه شبى بود كه عالم تا حشر
سوزد زغمِ شامِ غریبان تنور
تا حشربود نقش به دیباچه دل
آن قصه پر غصه به عنوان تنور
آن شب چه شبى بود كه با امر خدا
جبرئل «امین» بود نگهبانِ تنور