پاسخ به:اشعار شب یازده (شام غریبان)
شنبه 9 بهمن 1395 7:50 PM
يا سيدناالعريان
چون قوم بني اسد رسيدند
يك دشت، تمام كشته ديدند
شه كشته همه سپاه كشته
يك طايفه بي گناه كشته
صحرا همه لاله زار گشته
يك كُشته دو صد هزار گَشته
***
گفتند كه يا رب اين چه حال است؟
اين واقعه خواب يا خيال است؟
اينان كه ز سر گذشتگانند
نِي آدميان ، فرشتگانند
گر آدمي ، از چه سر ندارند؟
ور خود ملك از چه پَر ندارند؟
اين جسم بريده سر، كدام است؟
تا كيست پسر ، پدر كدام است؟
ماندند به كار ِ خويش حيران
يك چاك به دل، يكي به دامان
كز دور بلند گشت گَردي
آمد ز ميانِ گَرد، مَردي
***
ديدند به ره ، شتر سواري
خورشيد وشي، نقاب داري
پيش آمد و زار زار بگريست
چون ابر به نوبهار بگريست
***
رفتند و به هر طرف دويدند
هر يك بدني به بَر كشيدند
بردند تني به پيش رويش
جسمي شده چاك چار سويش
تن كوفته، سينه چاك گشته
نارفته به خاك ، خاك گشته
گفتند كه اين شكسته تن كيست؟
اين نوگل چاك پيرُهن كيست؟
گفت اين تن قاسم ِ فكار است
پور ِ حسن است و نامدار است
***
ديدند تني چو نو نهالي
بر خاك فتاده پاي مالي
پيكان به برش، به سر نشسته
تير آمده تا به پر نشسته
شمشير گرفته در دلش راه
از سينه دريده تا تهيگاه
گفت اين گُل ِ گُلشن ِ امام است
فرزند حسين تشنه كام است
***
جمعي دگر آمدند جوشان
رخساره پُر آب و دل خروشان
گفتند تني به پايِ آب است
كآب از لبِ خشك او كباب است
گفت اين تن ِ مير ِنامدار است
عباس ِ دلير نامدار است
***
ميگفت ز هر تني نشاني
گِردَش همگي به نوحه خواني
هرگوشه نشان ز شاه ميجُست
از خيل ِ ستاره ماه ميجُست
تا بر تن شه گذارش افتاد
رفت از خود و در كنارش افتاد
(داوري شيرازي)