ترکیبات عربی ـ فارسی حافظ
دوشنبه 27 دی 1395 4:07 PM
اگر به همه زبان های دنیا نگاهی بیندازیم، می بینیم که هیچ زبانی بسیط و خالص نیست، بلکه هر زبانی کم و بیش با دیگر زبانان متعلق به اقوام و ملل مختلف آمیخته شده است. زبان فارسی نیز از این قاعده مستثنا نیست و با زبان عربی به نحو قابل توجهی ترکیب و ممزوج شده است. این اختلاط و امتزاج، دایره کلمات فارسی را افزون تر و حوزه معانی آن را گسترده تر و توانمند تر کرده است.
بنابر این علاقه خاص به زبان فارسی و پرهیز از واژگان عربی، به معنای وداع با همه کتب علمی و ادبی ایرانیان است؛ چرا که کلمات عرب در فصیح ترین نثر و نظم های فارسی آمده است. همچنین نباید برای به کار بردن کلمات عربی اصرار داشت و خواننده فارسی را به مراجعه به فرهنگ عربی ـ فارسی محتاج کرد. و یا لغات عربی را به آن چه تا کنون در کتب نظم و نثر به کار رفته است محدود کرد و تنها از همان ها بهره برد. شاید نظر صواب، دیدگاه مرحوم دهخدا باشد که «بی شک هیچ حد و سدی برای استعمال لغت عرب در زبان ما نیست و تنها ملاک احتیاج شاعر و نویسنده است».
دهخدا در یادداشت هایش می نویسد: «بیرون ریختن عربی از فارسی بدان ماند که کسی به آمریکایی پیشنهاد کند که من در تاریخ تجسس کرده و یافته ام که زرهای شما و معادن زر شما اصلاً مال سرخ پوستان بومی بوده و حالا شما با این تمدن و ترقی سزاوار نیست که از مردهریگ آنان داشته باشید؛ بیایید تمام زرها، و تمام عمارات و شهرها و کارخانه های شما که بدان زر تهیه شده، از جا برکنیم و به دریای محیط بریزیم».
از آن رو که بیرون ریختن عربی از فارسی چاره کار نبوده است، فارسی زبانان و نویسندگان آن، مفاهیمی را که در نظر داشتند، با ترکیب کلمات دو زبان عربی و فارسی ارائه و مطرح کرده اند. از نگاه مرحوم دهخدا «یکی از اسرار فصاحت غیر قابل تقلید حافظ ساختن این الفاظ مرکبه، یا نیک به جا نشاندن آن است از ساخته های پیشینیان».
مرحوم دهخدا، خود ترکیب های دیوان حافظ (اعم از ترکیب دو واژه فارسی ـ عربی یا واژه عربی با پسوند و پیشوند فارسی) را استخراج کرده است. این ترکیب ها در جلد مقدمه «لغت نامه دهخدا» (ص 517 ـ 519) به ترتیب الفبایی آمده است. قبل از آوردن ترکیبات، در تأیید نظر دهخدا، به بیتی از حافظ اشاره شده است که مشهور و زبانزد عام و خاص است. حافظ در این بیت، در مصرع اول، کل کلمات را از لغات عربی انتخاب کرده و در بیت دوم، همه واژگان را از فرهنگ فارسی برگزیده است. هر چند از این جهت این دو مصرع، نا برابر و ناهمگون باشند اما استواری و انسجام آن به گونه ای است که کسی در آن ناهماهنگی نمی بیند:
ساکنان حرم ستر عفاف ملکوت
با من راهنشین، باده مستانه زدند
در این جا اشاره به برخی از ترکیبات حافظ که دهخدا استخراج کرده است، خالی از لطف نیست و شاید باعث شود برای واژه جایگزین لغات انگلیسی، گاهی هم از ترکیب لغات فارسی و عربی استفاده شود نه این که فقط از ترکیب کلمات و پسوند و پیشوند های فارسی استفاده شود.
آ
آب حیوان؛ آخر زمان.
الف
ارباب معرفت؛ ازرق پوشان؛ اسلام پناه؛ اطوار سیر؛ اهل خلوت؛ اهل راز؛ اهل نظر.
ب
باد صبا؛ بار منت؛ باغ خلد؛ بساط قرب؛ بلاکش؛ بلند جناب؛ بی جنایت؛ بی غش؛ بی وفایی؛ بدعهد.
پ
پرده عظمت؛ پرده عنبی؛ پرعتاب؛ پیر خرابات؛ پیر مناجات.
ت
تکیه گاه؛ تماشاگه؛ تنگ حوصله؛ توبه شکن؛ توبه فرمایان؛ توبه کار.
ث
ثبات قدم؛ ثناخوان.
ج
جام تجلی؛ جام عالم بین؛ جرعه کش؛ جرم پوش؛ جفاکیش؛ جلوه گاه؛ جولانگه.
ح
حال گردان؛ حباب وار؛ حسن خداداد؛ حسن فروشان؛ حقوق نمک؛ حقه باز؛ حلقه بندگی؛ حلوا بها.
خ
خاطر مجموع؛ خال مشکین؛ خجسته لقا؛ خراب آباد؛ خرقه پوشان؛ خمارکش؛ خیال انگیز؛ خیال بستن.
د
دا فنا؛ دام بلا؛ دردنوش؛ دردی کشان؛ دعاگوی؛ دلق پوشان؛ دل صنوبری؛ دنیاپرست؛ دولت پناه؛ دیوسیرت.
ر
رواق خم؛ رطل گران؛ رند عافیت سوز؛ رقص کنان؛ روح فزای؛ روز الست؛ روز حشر.
ز
زاد سفر؛ زهد فروش؛ زهره جبین؛ زیارتگه.
س
ساز طرب؛ سجاده نشین؛ سحرگاه؛ سرحلقه؛ سعادتمند؛ سفله پرور، سفله طبع؛ سوز غم؛ سیلاب؛ سیل دمادم؛ سیم ساق؛ سیمین ساق.
ش
شام غریبان؛ شب دیجور؛ شرب مدام؛ شش جهت؛ شعبده باز؛ شفاخانه؛ شکرانه؛ شمشاد قد؛ شهره شهر؛ شیرین حرکات.
ص
صاحب جاه؛ صاحبقران؛ صافی دل؛ صبح خیزی؛ صبحگاهی؛ صبوحی فروشی؛ صف شکن؛ صنم پرست؛ صورت گر؛ صومعه داران.
ط
طاق ابرو؛ طرب آشیان؛ طرب خانه؛ طرب شکار؛ طربناک؛ طره شبرنگ؛ طمع خام.
ظ
ظاهر پرست.
ع
عابد فریب؛ عاشق کش؛ عافیت سوز؛ عالم سوز؛ عذرخواه؛ عشق بازی؛ عمرکاهی؛ عنان کشیده؛ عنبرافشان؛ عیسی دم؛ عیش خوش.
غ
غائبانه؛ غارتگری؛ غالیه سا؛ غرق گناه؛ غم پرست؛ غم خواری؛ غم زده؛ غمگسار؛ غول نمایان؛ غیرت ماه.
ف
فتنه انگیز؛ فرح بخش؛ فرخنده فال؛ فیض بخش.
ق
قباپوش؛ قدسیان؛ قرض دار؛ قلب شناسی؛ قلب گاه.
ک
کافردلان؛ کافرکیش؛ کج طبعان؛ کم حوصله؛ کم عیار؛ کمینگه؛ کوته نظر؛ کیسه پرداز؛ کیمیای سعادت.
گ
گداصفتی؛ گلبن عیش؛ گلعذار.
ل
لاله عذار؛ لقمه پرهیزی؛ لوح ساده.
م
ماتم زده؛ ماه تمام؛ ماه سیما؛ مبارک آباد؛ مجلس افروز؛ محنت آباد؛ مرغ سحر؛ مسئله آموز؛ مشکل گشائی؛ معشوقه باز؛ ملامتگر؛ منزلگه؛ مه سیما؛ می بی غش؛ میراث خوارگان؛ میر مجلس.
ن
ناانصافی؛ ناتمام؛ ناخلف؛ نادره گفتار؛ نازک طبع؛ نازک عذار؛ ناصواب؛ نامحرم؛ نرگس جماش؛ نزهتگه؛ نظربازان؛ نظربازی؛ نقش باز؛ نقشبندی؛ نودولتان؛ نورچشم؛ نوسفر؛ نوعروس؛ نیلی حصار.
و
ورد زبان؛ وفادار؛ وفاداری؛ وقت شناس؛ وقت شناسان.
هـ
هشت خلد؛ همعنان؛ همقرآن؛ همنفسان؛ همنفسی؛ هواخواه؛ هواداران؛ هواگیر.
ی
یار سفرکرده؛ یک جهت؛ یک قبا.
منبع : تبیان