پاسخ به:داستانها و حکایتهای مسجد
پنج شنبه 23 دی 1395 6:58 PM
او از مخالفين بود، به مسجد امام خمينى نمى آمد اما...
شيخى است پيرمرد، مازندرانى ، ايشان بى سبب به خوش بين نبود، چند سالى شايد خوش بين نبود، حتى به بعضى ها مى گفت به درس امام نرويد.
طبق معمول كه امام ساعت ده و ربع مى رفت براى درس كه من تندى مى آمدم بيرون كه مبادا امام تنها به درس برود، چون بعضى از اوقات امام تنها مى رفت و من از عقب مى دويدم تا به امام برسم ، چون به ما خبر نمى كرد.
روزى من تند آمدم بيرون ، ديدم دم در بيرونى اين پيره مرد شيخ درب را مى بوسد و بعد هم خم شد عتبه را بوسيد، من از روى ناراحتى كه از ايشان داشتم گفتم : عجب ، برگشت و رو كرد به من و گفت (الحمدالله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا الله ) گفتم چه شده مگه ، گفت درس مى رويد، آقا مسجد مى آيد، گفتم بلى گفت من هم مى آيم مسجد.
ايشان مسجد نمى آمد، بچه اش را نمى گذاشت دست امام را ببوسد، همين را گفت ، در باز شد اتفاقا كتاب همراه نياورده بودم كه مجبور شوم پاى منبر بروم ، همان دم در نشستم و اين شانس او بود، آمد و كنار من نشست ، گفت تو كه مى دانى از همنشينى بد به ما اثر كرده بود، از بس زياد از مغرضين شنيده بوديم كه آقا روزنامه خونه ، آقاى فلان اين مجاهدت را كرد و جلو افتاد و چه شد.پيرمرد اضافه كرد يك شب من خواب ديدم در حرم حضرت امير عليه السلام هستم ، ديدم عده اى صف كشيده اند و دور هم نشسته اند، يكى يكى حساب كردم ديدم هر كدام مطابق سنشان قيافه اش نور مى باريد، خيلى زيبا بود، همچنين ملكوتى بود، و در صف آخر نشسته بود، بعد علماى گذشته يكى يكى آمدند و همه از مقبره مقدس اردبيلى بيرون مى آمدند، نگاه كردم ديدم آيا كسى از ايشان رامى ناسم ، يك شخصى از آنها را گفتند شيخ شلال است ، يك شيخ عرب است خيلى خوشحال شدم ، خواستم حركت كنم ، ولى انگار من را به زمين بسته اند، نمى دانستم تكان بخورم ، وقتى علماء هر كدام مى آمدند، اين دوازده نفر تعظيم مى كردند، بعضى وقتها حضرت امير عليه السلام و يكى دو نفر از دو طرف و بقيه مشغول صحبت بودند.
بعضى وقتها هم هفت هشت نفرشان تعظيم مى كردند، يك وقت ديدم آقاى خمينى از گوشه ايوان وارد شد شما هم دنبالشان هستى و در كفشدارى كفشهايش را كند و شما كفشها را كنار گذاشتى و به سرعت به دنبال او رفتى ، بك وقت ديدم آن دوازدهمى تا چشمش افتاد بلند شدند، بعد همه نشستند، دوازدهمى تا چشمش به افتاد بلند شد، يازدهمى بلند شد، دهمى بلند شد، يك مرتبه ديدم همه بلند شدند، بعد همه نشستند؛يازدهمى نفرشان نشستند، دوازدهمى ايستاد گفت : روح الله خمينى عبايش را جمع كرد و گفت بله آقا گفت بيا جلو، و آقا تند تند جلو رفت ، وقتى خدمت امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج )رسيد، ديدم قدها مثل هم مساوى است جورى نبود كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى له الفرج )بلند يا آقاى خمينى كوتاهتر باشد، طورى ايستاد كه گوش آقاى خمينى دم دهان امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج )بود.
گفت ربع ساعت تندتند حضرت : چشم ، فلان چيز را انجام مى دهم انشاء الله درست ربع ساعت تندتند حضرت تو گوش روح الله مى گفت ، وقتى مطلب تمام شد، دو متر و يا يك مترى فاصله گرفت و حضرت رفت بنشيند، آقاى خمينى دستى تكان داد و آن يازده نفر تعظيمى كردند و آقاى خمينى برگشت عقب عقب ، نه اينكه پشتش را بكند و به حرم نرفت .
پيرمرد مى گويد: من گفتم چرا آقاى خمينى به حرم نرفت گفتند حضرت امير عليه السلام اينجا نشسته ، كجا برود، سپس رفت دم كفشدارى ، شما كفشش را گذاشتى جلو حركت كرد تند و از درب صحن آمد بيرون ، بعد از آن من از خواب بيدار شدم شروع كردم به گريه كردن ، خانمم بيدار شد ديد گريه مى كنم .
ساعت را نگاه كرديم ديدم يك ساعت به اذان است ، گفتم جفا كردم و خدايا از سر تقصيرم درگذرد، من از حالا به ايشان ايمان آورده ام .
ولى هنوز هم ناراحتم و اول كارى كه كردم همان بود كه ديدى ، در مقابل نظر هيچ كس نبود. فقط تو مى دانى و من ، من بايد اين عتبه را ببوسم ، نمى دانم تو از كجا پيدا شدى ، من گفتم بايد، فضائل را منتشر كرد و بايد انتشارش بدهم .خلاصه گفت : اين قصه من بود. يك خواهش هم از تو دارم ، بينى و بين الله اگر مى توانى به امام بگوئى كه حاج آقا از من بگذرد، گفتم مى توانم ، همين الان انجام مى دهم . از مسجد كه آمديم بيرون در راه به آقا گفتم قصه كذا و كذاست و ايشان از شما خواهش دارند كه از ايشان بگذرى .
آقا گفت من از ايشان گذشتم ، من بخشيدم ، هر چه بود بخشيدم ، بعد از اينكه امام رفت داخل ، دوان دوان آمد گريه مى كرد، گفت چى شد، گفتم آقا گفتند كه من هر چه بود بخشيدم ، افتاد به سجده ، ديگر شب و روز هميشه مى آمد آقاى خمينى قدس سره شريف هم يك نظر خاصى به ايشان پيدا كرد و دنيا و آخرتش خوب شد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.