همچنانکه قرآن و نهج البلاغه از نظر بینش تاریخى با منابع معمولى تاریخ متفاوتاند، از نظر شیوه تحلیل نیز تفاوت زیادى با آنها دارند و مسائل تاریخ را با اصول و روشهاى خاصى تحلیل میکنند که فراخور دقت و بحث و بررسى است. برخى از آن روشها بدین شرح هستند.[1]
1. اسناد یقینى
قرآن و نهج البلاغه، در بُعد تاریخ چون دیگر ابعادشان متّکى بر «وحى» و «علم یقینى» هستند. و مانند کتابهاى تاریخى و مورّخان معمولى نیاز به اسناد و مدارک تاریخى و ارجاع به افراد و شاهدان عینى ندارند و خودشان سند معتبر و قطعى هستند؛ چرا که گوینده آن؛ یعنى خداوند «گواه صادق»، «حىّ و ناظر» و حاضر در تمام صحنهها است و همه حوادث با علم حضورى او انجام گرفته است. چنانکه خداوند میفرماید: «و از روى دانش به آنان گزارش خواهیم داد و ما [از احوال آنان] غایب نبودهایم».[2]
البتّه قرآن اگرچه در اصل تاریخ با اتّکا بر اعتبار وحى سخن میگوید، ولى در مورد آثار و پیامدهاى دنیوى حوادث، به روش تجربى توصیه کرده و بهطور مکرّر پیروانش را به ملاحظه آثار گذشتگان فرا میخواند: «قطعاً پیش از شما سنّتهایى [بوده و] سپرى شده است. پس، در زمین بگردید و بنگرید که فرجام تکذیبکنندگان چگونه بوده است؟».[3]
حضرت على(ع) میفرماید: «آیا در آثار گذشتگان براى شما جلوگیرى از ارتکاب فساد نیست! و آیا در سرگذشت نیاکانتان اگر تعقّل کنید عامل بینایى و عبرت براى شما وجود ندارد! آیا نمیبینید که گذشتگانتان برنمیگردند و جانشینانى که از آنان ماندهاند، بقایى ندارند».[4]
2. الگوسازى
از آنجا که وجود الگو از نظر تعلیم و تربیت تأثیر زیادى بر افراد و جامعه دارد، قرآن و نهج البلاغه براى درسآموز بودن تاریخ و تجربه و تربیت از آن، به «سمبل» و «اسوه» قرار گرفتن چهرههاى شایسته، توصیه و تصریح میکند؛ مانند اینکه درباره حضرت رسول اکرم(ص) میفرماید: «قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکو است. براى آنکس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد میکند».[5]
این دو منبع بزرگ همچنانکه از جبهه حق، شخصیتهایى؛ مانند ابراهیم، موسى، صالح، شعیب و یوسف و ... را به عنوان اسوه معرفى میکنند، از جبهه باطل هم افرادى را که در تاریخ نقش منفى داشته و منشأ انحرافات فکرى و عملى گشتهاند، به عنوان شخصیتهاى «عبرتآموز» معرفى میکنند؛ مانند «فرعون»، «قارون»، «نمرود»، قوم «عاد و ثمود»، «ابولهب» و «زلیخا» و ... .
حضرت على(ع) در خطبهاى از این دو گروه (حق و باطل) سخن گفته و با استعانت از تاریخ، سیماى هر یک از اقوام حق و باطل را مجسم میسازد و میفرماید: «برادران ما که در صفّین خونشان ریخته شد، از اینکه امروز در دنیا نیستند چه زیانى بردند؟ نیستند تا لقمه گلوگیر بخورند، و آب تیره ناگوار بنوشند. به خدا سوگند! حق را ملاقات کردند و خداوند هم اجرشان را کامل و تمام عنایت فرمود، و آنان را از پس بیم در جایگاه امن جاى داد. کجایند آن برادرانم که راه را به حقیقت طى کردند، و بر اساس حق از دنیا گذشتند؟ عمّار، ابن تیهان و ذو الشهادتین کجا هستند؟ و کجایند نظیران آنان از برادرانشان که بر جانبازى پیمان بستند، و سرهاى پاکشان براى تبهکاران فرستاده شد؟!».[6]
در خصوص افراد باطل که براى آیندگان میتوانند مایه عبرت باشند، میفرماید: «بى شک تاریخ قرون گذشته، براى شما بسى عبرتآور است: کجایند "عمالقه"؟ و فرزندانشان؟ کجایند فرعون و فرعونیان؟ کجایند دار و دسته شهرهاى "رس"؟ همانها که پیامبران را کشتند، سنتهاى رسولان را خاموش کردند و به جایشان سنتهاى جباران را احیا کردند. کجایند آن زورمداران که ارتشهاى عظیمى را بسیج میکردند رقباى خود را هزارهزار درهم میشکستند، لشگرها آرایش میدادند و شهرها پى مینهادند».[7]
3. توجه به ارزشهاى معنوى
قرآن، آنجا که افرادى را به عنوان «اسوه» معرفى میکند، توجّهى به شخصیّت دنیایى آنها ندارد، اعتبارات ظاهرى؛ مثل ثروت، مقام، حسب و نسب و ... را به حساب نمیآورد، شخصیت اخلاقى و انسانى را در نظر میگیرد، آنچنانکه از غلام سیاهى به نام «لقمان» - که نه در شمار پادشاهان است و نه در شمار فیلسوفان و ثروتمندان، بلکه بردهایاست روشنبین - به عنوان حکیم یاد کرده و او را صاحب حکمت معرفى میکند.[8] از این قبیل است «مؤمن آل فرعون»[9] و «مؤمن آل یاسین».[10]
4. آمیختگى با نقل و علم
شیوه قرآن در تبیین رویدادها نه «روش نقلى» و یا «علمى» خالص است و نه به سبک فلسفه تاریخ است؛ بلکه آمیختهاى از سبکهاى سهگانه است؛ یعنى نقل تاریخ را از فلسفه و تحلیل تاریخ جدا نکرده است؛ زیرا هدف قرآن در طرح مسائل تاریخى نشان دادن علل پیشرفتها و انحطاطها است و میخواهد سنّتهاى حاکم بر جامعه و تاریخ را بیان کند و راز صعود و سقوط اقوام گذشته را آشکار نماید. بدین جهت، گاهى مقطعى از تاریخ را نقل میکند و در ضمن آن، عوامل تحولات و قوانین کلى و قابل تعمیم در آنرا، براى آیندگان روشن میسازد.[11] براى مثال؛ وقتى آیات 30 تا 39 سوره بقره را که اختصاص به خلقت حضرت آدم(ع) دارد به دقت میخوانیم درمییابیم که مطالب تاریخى و فلسفه تاریخ به صورت فشرده و غیرقابل تفکیک بیان شده است:
الف. کیفیت پیدایش انسان.
ب. موقعیت انسان در پیشگاه خداوند.
ج. مقام و منزلت انسان در مقابل فرشتگان.
د. وضعیت و سرشت شیطان.
هـ. مقابله او با دو خط و دو جریان شیطانى و رحمانى.
و. ویژگیهاى فسق و کفر و استکبار در جریان شیطانى.
ز. ویژگیهاى فرمانبردارى، ایمان و تواضع در جریان الهى که سمبل آن در اینجا فرشتهها است.
ح. ویژگیهاى علم، اراده، قدرت و نیروى سنجش که انسان را شایسته تکلیف میسازند.
ط. پایان هر یک از دو جریان، به عنوان سنّت الهى و امر حتمى.[12]
همچنین ماجراى شنیدنى حضرت یوسف(ع) از این مقوله است؛ یعنى به صورت نقلى و انعکاس واقعه و یکجا نقل شده است که علاوه بر خود سرگذشت زیباى آنحضرت، درسها و نکاتی، در مقولههاى روانشناسى، جُرمشناسى، جامعهشناسى، اخلاق، سیاست، مدیریت و اقتصاد و ... به دست میدهد.[13]
5. نگرش مجموعى
قرآن مجموع امت را شخصیت واحد میبیند و در آن به تأثیر و تأثّر متقابل قائل است.
فردی که در جامعه زندگى میکند، هرگز ممکن نیست از پیامدها و آثار کارهاى ناشایستى که جامعه مرتکب میشود، مستثنا گردد، هرچند کارهاى شخصى و نهانى او پسندیده و مشروع باشد. بسان بیمارى مُسرى که پیدایش آن در محیطى بزرگ، آن دسته از افراد خانوادهها را که اصول اولیّه بهداشت را رعایت میکنند نیز خواهد گرفت، چنانکه قرآن میفرماید: «و از فتنهاى بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمیرسد؛ [بلکه همه را فرا خواهد گرفت؛ چرا که دیگران سکوت اختیار کردند.]».[14]
قرآن کریم عمل فردى را که مورد رضایت همگان است به امت، نسبت میدهد؛ مانند کشته شدن شتر حضرت صالح(ع) که توسط یک نفر انجام گرفت ولى آنرا به جامعه نسبت میدهد و همه را شریک جرم آن معرفى میکند: «ولى آنها او را تکذیب و ناقه را پى کردند [و به هلاکت رساندند]؛ از اینرو پروردگارشان آنها [و سرزمینشان] را به دلیل گناهانشان در هم کوبید و با خاک یکسان و صاف کرد!».[15] زیرا آنها با سکوت، رضایت خود را از این عمل اعلام داشتند و آن جرم را تأیید و مجرم را یارى نمودند و گرنه چنین جنایتى را نمیتوان به تنهایى و به طور پنهانى انجام داد.
امام علی(ع) میفرماید: «ای مردم! خشنودى و خشم [از چیزى] همگان را [در پیامد آن] فرامیگیرد چنانکه ماده شتر ثمود را یک نفر پى نمود و خدا همه آنان را عذاب کرد؛ چرا که همگى آنرا پسندیدند و خداى سبحان گفت: مادّه شتر را پی کردند و سرانجام پشیمان شدند».[16]
نهج البلاغه نیز چون قرآن، در بیشتر موارد مخاطبانش را به عنوان «امّت» میخواند و آنرا داراى شخصیت مستقلّ میداند؛ در این رهگذر کافى است به واژهها و اصطلاحاتى که نمایانگر وحدت شخصیت امّت است و در آن بهکار رفته دقّت کنیم؛ مانند: قبیله، طایفه، قوم، امّت، فئه، فرقة، حزب، عصابة، جماعة، جیل، مَعشر، قَرْن و ... .[17]
6. موازنه و تطبیق
قیاس و موازنه در پدیدههاى مادى و معنوى از شیوههاى مؤثّر و کارآمد کسب دانش و از پایههاى استحکام معرفت است. قرآن، در مواردى دو یا چند رویداد تاریخى را به طور تطبیقى و مقایسهاى بیان میکند تا خواننده آنها را با هم بسنجد و به ارزش هر کدام بیشتر واقف شود و به معرفت خود بیفزاید؛ از جمله آنها، تاریخِ گوشهاى از زندگى شخصى است که مالک دو باغ بود با درختانى پرثمر و فضاگستر، با مزارع با برکت و چشمهسارهاى زُلال همراه با فرآوردههاى مطلوب کشاورزى. رفته رفته به وجود آنها مغرور گشت، به دوست خود مباهات ورزید، آنرا فناناپذیر تلقّى کرد و در نهایت منکر قیامت شد. به تذکرات دوستش هم توجّه نکرد و همچنان سرمست ثروت خود گشت و سرانجام عذاب الهى فرا رسید و هر دو باغ را نابود ساخت.[18]
این حادثه در ردیف گوشههایى از تاریخ، سفرهاى سهگانه و سدّسازى، ذوالقرنین آمده است تا ظرفیّت روحى، قدرت معنوى و قدرت مالى او با صاحب دو باغ موازنه شود و معلوم گردد که اوّلى با داشتن دو باغ که نسبت به دارایى دومى یعنى ذوالقرنین بسیار اندک بود، مغرور و منکر خدا گشت ولى او نه تنها خود باخته قدرت سیاسى، مالى، فکرى و فنّى خود نگشت، بلکه با ساختن سدّ فولادین، به سپاسگزارى و خضوع خود در برابر خدا افزود و به ناچیز بودن آن در برابر قدرت الهى اعتراف کرد و گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است، [ولى] چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را در هم کوبد، و وعده پروردگارم حق است».[19]
[1]. برای آگاهی بیشتر به این کتاب مراجعه شود: وفا، جعفر، تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه، تهران، اداره آموزش عقیدتى سیاسى نمایندگى ولى فقیه در سپاه، چاپ سوم، 1382ش.
[2]. اعراف، 7.
[3]. آل عمران، 137.
[4]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص 145، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[5]. احزاب، 21.
[6]. نهج البلاغه، خطبه 182، ص 264.
[7]. همان، ص 263.
[8]. مطهرى، مرتضى، جامعه و تاریخ، ص 65، تهران، صدرا.
[9]. ر. ک: غافر، 28 – 33.
[10]. ر. ک: یس، 20.
[11]. تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه، ص 34.
[12]. مجله یاد، بخش نظری: قرآن و تاریخ، سال اول، شماره اول، زمستان 1364ش، ص 23.
[13]. ر. ک: رادمنش، عزت الله، تاریخ در قرآن، ص 141 - 167. مشهد، آستان قدس رضوى، 1368ش.
[14]. انفال، 25.
[15]. شمس، 14.
[16]. نهج البلاغه، ص 319.
[17]. تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه، ص 39 – 40.
[18]. ر. ک: کهف، 32 – 44.
[19]. کهف، 98.