0

ارسطو و فلاسفه مسلمان چه دیدگاهی نسبت به عدالت دارند؟

 
taha_h
taha_h
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 5282
محل سکونت : تهران

ارسطو و فلاسفه مسلمان چه دیدگاهی نسبت به عدالت دارند؟
پنج شنبه 18 آذر 1395  2:32 PM

عدالت، یکی از خواسته‌های درونی و فطری انسان است و هر انسانی به مقتضای فطرت سالم خود از نابرابری و تبعیض بیزاری می‌جوید.

عدالت نسبت به برخی ارزش‌های معنوی از جایگاه والاتری برخوردار است، همان‌گونه که در روایتی می‌خوانیم: از امام علی(ع) پرسیدند: عدل یا بخشش، کدام‌یک برتر است؟ آن‌حضرت فرمود: «عدالت، هر چیزی را در جای خود می‌نهد، در حالی‌که بخشش آن‌را از جای خود خارج می‌سازد. عدالت تدبیر عمومی مردم است، در حالی‌که بخشش گروه خاصی را شامل می‌شود، پس عدالت شریف‌تر و برتر است».[1]

در طول تاریخ اندیشه بشر، اندیشمندان بسیاری بدان توجه نموده و هر یک متناسب با دیدگاه‌های معرفت‌شناختی خود، معنا و مفهومی از آن ارائه کرده‌اند.

معنای لغوی عدالت

«عدالت» از ریشه «عدل» در لغت به معانی «برابری»،[2] «دادگری کردن»،[3] «حدّ متوسط بین افراط و تفریط به گونه‌ای که زیادی و کمی در آن نمی‌باشد؛ یعنی اعتدال و قسط حقیقی»،[4] «انصاف»[5] آمده است.

عدالت از دیدگاه ارسطو

ارسطو از جمله اندیشمندانی است که تقسیم‌بندی متفاوتی از عدالت دارد. در این‌جا مروری کوتاه بر دیدگاه ارسطو درباره عدل و عدالت خواهیم داشت و برای آگاهی بیشتر باید به کتاب‌ها و مقالات تخصصی مراجعه شود.

یک. ارسطو سعادت را که خیر نهایی اعمال انسان‌ها است[6] به «فعالیت نفس در انطباق(موافق و برابر شدن) با فضیلت» تعریف می‌کند[7] و عدالت را در رأس فضایلی می‌داند که تحقق‌بخش سعادت بشر است. از دیدگاه ارسطو؛ عدالت فضیلت کامل است؛ چون عدل ورزیدن مستلزم به‌کار بردن همه فضایل است. عدالت از این جهت نیز فضیلت کامل است که آدمی آن‌را نه تنها در خویشتن بلکه در ارتباطش با دیگران نیز تحقق می‌بخشد.[8]

دو. ارسطو عدالت را به حد وسط میان افراط(از اندازه گذشتن) و تفریط(کوتاهی کردن) تفسیر می‌کند.[9]  

سه. ارسطو عدالت اجتماعی را به دو معنای اعم و اخص بیان می‌کند؛ عدالت به معنای اعم عبارت است از احترام به قوانین و برابری شهروندان.[10] عدالت به معنای اخص به دو نوع توزیعی و تصحیحی تقسیم می‌گردد؛ در عدالت توزیعی؛ افتخار و کرامت انسانی و پول و دیگر موارد اثر گذار در جامعه میان شهروندان تقسیم می‌شود. در عدالت تصحیحی؛ معاملات و ارتباط‌های میان افراد جامعه تصحیح می‌شود.[11]

چهار. ارسطو بر اساس فکر خود عدل را نه برابری بلکه تناسب می‌داند و می‌گوید که جایگاه حقوق هر کس در جامعه باید به اندازه شایستگی و دانایی او باشد.[12]

عدالت از دیدگاه فلاسفه مسلمان

عدالت در آثار اندیشمندان و فلاسفه مسلمان جایگاه خود را حفظ کرده است. در این‌جا پیش از نقل عبارت‌های برخی  متفکران و فلاسفه مسلمان؛ به طور خلاصه دیدگاه کلی آنها بیان می‌شود.

فیلسوفان، عدالت را یک اصل آرمانى می‌دانند که به وسیله آن معناى حق مشخص می‌شود؛ از این‌رو؛ احترام و رعایت عدالت لازم است. اگر عدالت مطابق با حق باشد، دلالت بر برابرى و راستى می‌کند، و نسبت به رعایت کننده آن، دلالت بر یکى از فضایل اصلى دارد که عبارتند از: حکمت، شجاعت، عفت و عدالت.[13]

عدالت از این جهت که یک فضیلت است داراى دو جهت است: یک جهت فردى و یک جهت اجتماعى. اگر از جهت فردى لحاظ شود دلالت بر هیأت راسخى در نفس است که کارهای مطابق با حق از آن صادر می‌شود؛ و ماهیت آن اعتدال، توازن، پرهیز از کار زشت، و دورى از اخلال کردن در امور واجب است، و اگر از جهت اجتماعى مورد توجه واقع شود دلالت بر احترام به حقوق دیگران و دادن حق هر صاحب حقى است.[14] به دیگر سخن؛ عدالت اجتماعى عبارت است از احترام به حقوق دیگران و رعایت مصالح عمومى، و یا عبارت است از شناخت حقوق طبیعى و قراردادی‌اى که جامعه براى تمام افراد قائل است.

اکنون به عبارات برخی از اندیشمندان و فیلسوفان مسلمان درباره عدالت اشاره می‌شود:

1. ابن مسکویه(متوفای 421ق): «عدالت جزئى از فضیلت نیست، بلکه خود تمام فضیلت است».[15]

2. ابوحامد غزالی(متوفای 505ق‏): «عدالت در توازن سه قوّه عاقله، غضبیه و شهویه است. چنان‌که زیبایی صورت با زیبایی چشم بدون زیبایی بینی و دهان و گونه تمام نمی‌شود بلکه باید همه از اعتدال و هماهنگی برخوردار باشند تا زیبایی صورت کمال یابد، همچنین در باطن آدمی نیز چهار رکن است که باید همه از اعتدال برخوردار باشند و در این صورت است که حُسن خُلق حاصل می‌شود، این چهار رکن عبارتند از: قوه علم، قوه غصب، قوه شهوت و قوه اعتدال میان این سه قوه».[16]

غزالی با ارسطو هم‌آواز شده و معتقد است فضیلت، حد وسط میان دو حد متقابل(افراط و تفریط) است و می‌گوید: «هر کس که همه این خصال در او به حد اعتدال برسند دارای حُسن خُلق به‌طور مطلق است و هر کس که فقط بعضی از این صفات در او به حد اعتدال برسد، نسبت به آن معنای خاص دارای حُسن خُلق است؛ مثل کسی که پاره‌ای از اجزای صورتش زیبا باشد. حُسن قوّه غضبیه و اعتدال آن‌را شجاعت می‌گویند و حُسن قوّه شهویه و اعتدال آن‌را، عفّت خوانند. اگر قوّه غضبیه به‌سوی زیادی مِیل پیدا کند تهوّر(ویران شدن و بی‌باکی کردن) خوانده می‌شود و اگر به نُقصان گرایش پیدا کند جُبن و سستی نام می‌گیرد. اگر شهوت به جانب زیادت میل کند شَرَه(حرص و طمع) باشد و اگر به جانب نقصان میل کند جمود باشد. پس صفت پسندیده در حد وسط است و فضیلت همان است و دو جانب افراط و تفریط هر دو مذموم می‌باشند و رذیلت. اما عدل طرف زیادت و نقصان ندارد و نقطه مقابل آن جور و ظلم است. اما حکمت اگر در اغراض فاسد به‌کار رود و در آن افراط شود به آن خبث(پلیدی) می‌گویند و جانب تفریط آن بُله(بی‌خردی) است و آنچه در وسط است همان است که شایسته عنوان حکمت می‌باشد پس مهم‌ترین اصول اخلاق چهار اصل است: حکمت، شجاعت، عفت و عدل.

مقصود از حکمت، حالتی برای نفس است که به وسیله آن در همه کارهای اختیاری، درست را از نادرست تشخیص می‌دهد و مقصود از عدالت، حالت و قوّه‌ای که در آن غضب و شهوت را بر مقتضای حکمت باشند اجازه حرکت می‌دهند. مقصود از شجاعت این است که قوّه عفّت در اعمالی که انجام می‌دهد در اختیار عقل باشد و مقصود از عفّت ادب کردن قوّه شهوت است بر حسب موازین عقل و شرع و از اعتدال این چهار، همه اخلاق جمیله حاصل می‌شود».[17]

3. خواجه نصیر طوسی(متوفای 672ق‏): «اجناس فضایل چهار است: حکمت و شجاعت و عفت و عدالت».[18] «و در فضایل هیچ فضیلت کامل‌تر از فضیلت عدالت نیست».[19]

ایشان عدالت را در امور مربوط به زندگی بر سه نوع می‌داند:

اول: آنچه تعلق به اموال و کرامات انسانی دارد؛
دوم: آنچه تعلق به معاملات و معاوضات دارد؛
سوم: آنچه تعلق به تأدیبات و سیاسات دارد.[20]

4. شمس الدین شهرزوری(قرن هفتم): «اصول فضایل انسانى که البته در حد وسط قرار دارند، عبارتند از: حکمت، شجاعت، و عفت که به ترتیب به حالت اعتدالى عقل و غضب و شهوت منتسب هستند، و فضیلت عدالت

که مبیّن وجود حالت اعتدالى هر سه قوه با یکدیگر است چهارمین اصل از اصول فضائل اخلاقى است».[21]

5. کمال الدین عبد الرزاق کاشانی(متوفای 730ق): «عدالت هیأتى وجدانى است در نفس که با وجود آن تنازع أهوا (خواهش‌های نفسانی) و تجاذب(یکدیگر را کشیدن) قوا برخیزد و احوال او بر جادّه مستقیم منطبق گردد... و آن فضیلتى است مشتمل بر جمیع فضائل اخلاق و صوالح اعمال و صوائب افکار و سدائد اقوال که هر که بدان موصوف شد، در خود جمعیّتى کافى و سلامتى شافى یافت، و میان خود و حق و خلق به صلاح آورد و محبوب و مراد حق گشت...».[22]

6. امام خمینی: «بدان که عدالت عبارت است از: حد وسط بین افراط و تفریط. و آن از امّهات فضایل اخلاقیه است؛ بلکه عدالت مطلقه، تمام فضایل باطنیه و ظاهریه و روحیه و قلبیه و نَفْسیه و جسمیه است».[23]

7. استاد مرتضی مطهری: ایشان سه معنا برای کلمه عدل بیان می‌کند:

الف. موزون بودن؛ اگر یک مجموعه و یا یک مرکبی را در نظر بگیریم که در آن اجزاء و ابعاض مختلفی به‌کار رفته است و هدف خاصی از او منظور است. برای رسیدن به آن باید شرائط خاصی در آن از حیث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ کیفیت ارتباط اجزاء با یکدیگر رعایت شود و تنها در این صورت است که آن مجموعه یا مرکب می‌تواند باقی بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش مورد نظر را ایفا نماید. اگر در یک چیزی تناسب رعایت شود آن چیز عدل است.

ب. تساوی و نفی هرگونه تبعیض؛ معمولاً وقتی که می‌گویند فلانی عادل است، منظور این است هیچ‌گونه تفاوتی میان افراد قائل نمی‌شود، بنابراین عدل؛ یعنی مساوات.

ج. رعایت استحقاق‌ها و عطا کردن به هر ذی حقی آنچه استحقاق آن‌را دارد.[24]

گفتنی است؛ همان‌طور که دیدیم، میان دیدگاه‌های ارسطو و فلاسفه مسلمان درباره عدالت تفاوت چندانی وجود ندارد. و آن‌را جزو فضایل اصلی می‌دانند.
 
 
 
 
 
 
 

[1]. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، حکمت 437، ص 553، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[2]. «العَدْل: الحکم بالاستواء. و یقال للشَّى‏ء یساوى الشى‏ء: هو عِدْلُه‏»؛ ابن فارس، أحمد، معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 246 – 247، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، 1404ق.
[3]. زمخشرى، محمود بن عمر، مقدمة الأدب‏، ص 186، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران‏، چاپ اول؛ لغت نامه دهخدا، واژه «عدالت».
[4]. مصطفوى، حسن‏، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج ‏8، ص 55، بیروت، قاهره، لندن‏، دار الکتب العلمیة، مرکز نشر آثار علامه مصطفوی،‏ چاپ سوم.
[5]. «العَدل: الإنصاف»؛ موسى، حسین یوسف‏، الإفصاح‏، ج 1، ص 242، قم، مکتب الاعلام الاسلامی‏، چاپ چهارم.
[6]. ارسطو، علم الاخلاق الى نیقوماخوس، ج ‏1، ص 175، قاهره، دار صادر، چاپ اول، بی‌تا.  
[7]. همان، ج ‏1، ص 189،
[8] . همان، ج ‏2، ص 60 – 61.
[9]. همان‏، ج ‏2، ص 55. 
[10]. همان، ج ‏2، ص 62.
[11]. ر.ک: همان، ج ‏2، ص 62 – 77.
[12]. عنایت، حمید، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب(از هراکلیت تا هابز)، با مقدمه و اهتمام، مصدق، حمید، ص 111 – 112، تهران، دانشگاه تهران، 1351ش.
[13]. صلیبا، جمیل، صانعی دره بیدی، منوچهر، فرهنگ فلسفی، ص 461، تهران، انتشارات حکمت، چاپ اول، 1366ش.
[14]. همان، ص 461.
[15]. ابن مسکویه، أبو علی أحمد بن محمد، تهذیب الأخلاق و تطهیر الأعراق، ص 128، بی‌جا، مکتبة الثقافة الدینیة، چاپ اول، بی‌تا.
[16]. غزالى، محمد بن محمد، إحیاء علوم الدین‏، ج ‏8، ص 97، بیروت، دار الکتب العربى‏، چاپ اول، بی‌تا.
[17]. همان، ج ‏8، ص 98 – 99.
[18]. نصیر الدین طوسى، محمد بن محمد، اخلاق ناصرى، ص 72، تهران، علمیه اسلامیه، چاپ اول، بی‌تا.‏
[19]. همان، ص 95.
[20]. همان، ص 96.
[21]. شهرزوری، شمس الدین، رسائل الشجرة الالهیة فى علوم الحقایق الربانیة، مقدمه، تصحیح، تحقیق، حبیبی، نجفقلى، ص 479 – 480، تهران، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، 1383ش.
[22]. کاشانی، کمال الدین عبد الرزاق، مجموعه رسائل و مصنفات، مقدمه، تصحیح، تعلیق، هادى زاده، مجید، ص 347، تهران، میراث مکتوب، چاپ دوم، 1380ش.
[23]. خمینی، سید روح الله‏، شرح حدیث «جنود عقل و جهل»، ص 147، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره)، چاپ هفتم، 1382ش. 
[24]. مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار، ج ‏1، ص 78 – 80، تهران، انتشارات صدرا.

 

 

 

 

 

منبع: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/id23304

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها