انواع دامهاي شيطان - 7- يأس و نااميدي
جمعه 17 دی 1389 12:17 AM
يأس از رحمت خدا و نااميدي از برآورده شدن خواستهها و نيازها بحران ميآفريند، چون شيطان در جستجوي انسان هايي است كه از درگاه خدا قطع اميد كرده و بي پناه شدهاند. حضرت امام خميني رحمت الله در كتاب شريف عرفاني و اخلاقي چهل حديث، سخن زيبايي دارد آن جا كه ميفرمايد: «مبادا شيطان و نفس اماره وضع را براي تو بزرگ نمايش داده و تو را از بازگشت (به راه مستقيم و خوبيها) منصرف كنند. بدان كه در تمام امور هر قدر كه ممكن باشد ولو به مقدار كمي نيز اقدام نمايي بهتر است... از لطف خدا مأيوس مشو و از رحمت حق نااميد مباش!» و در جمله ديگر ميفرمايد: «هيچ وقت يأس را به ذهنتان وارد نكنيد.» «يأس از جنود ابليس است يعني شيطان انسانها را به يأس وا ميدارد.» ابونصر بزنطي كه از اصحاب امام هشتم علي بن موسي الرضا عليه السلام است ميگويد: خدمت امام عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! چند سالي است كه از خدا حاجتي ميطلبم و در دلم از تاخير اجابت، احساس يأس دارم؛ حضرت فرمودند: «مواظب باش! شيطان از اين رهگذر، تو را وسوسه نكند، تا آن كه مأيوست كند.» عبدالله بن بزاز نيشابوري گويد: بين من و حميدبن قحطبه رفت و آمد بود. روزي خواستم بر او وارد شوم، خبر ورودم به او رسيد، كسي را فرستاد تا مرا نزدش ببرد من با لباس سفر در ماه رمضان هنگام ظهر بر او وارد شدم. ديدم او در خانهاي است كه آب در وسط حياط جاريست، بر او سلام كردم و نشستم، پس آب و طشتي آوردند و دست خود را شست و به من هم امر كرد دستم را بشويم تا غذا بخوريم. گفتم ماه رمضان است و من كه بيمار نيستم و روزه دارم. او گريان شد و طعام خورد بعد از غذا گفتم: چرا گريه كردي و غذا خوردي؟! گفت: زماني كه هارون الرشيد خليفه عباسي در شهر طوس بود، شبي مرا احضار كرد. وقتي بر او وارد شدم، سرش را بلند كرد و به من گفت: اطاعت تو از خليفه چه قدر است؟ گفتم: به جان و مال اطاعت ميكنم. پس سر خود را به زير افكند و اذن برگشتن داد. وقتي به خانه برگشتم لحظاتي نگذشت كه فرستاده خليفه آمد و گفت: خليفه را اجابت كن! گفتم: انا لله و انااليه راجعون، شايد قصد كشتنم را كرده باشد. چون بر او وارد شدم سرش را برداشت و گفت: اطاعتت از خليفه چگونه است؟ گفتم به جان و مال و اهل و فرزندان. پس تبسم كرد و اذن رفتن به من داد. وقتي به خانه برگشتم، زمان كوتاهي نگذشت كه فرستاده خليفه آمد و گفت: خليفه را اجابت كن... ! بر او وارد شدم، گفت: اطاعتت از امير چقدر ميباشد؟ گفتم به جان و مال و زن و فرزند و دينم!! خليفه خنديد و گفت: اين شمشير را بگير و آنچه اين خادم ميگويد، امتثال كن. با غلام خليفه به خانهاي كه درش بسته بود وارد شديم، درب خانه را گشود، ديدم سه اطاق بسته و يك چاهي در وسط وجود دارد. يكي از دربها را باز كرد ديدم در آن اطاق بيست نفر از سادات از پير و جوان در زنجيرند غلام خليفه گفت: اينها را بكش. من هم كه آنها را سادات و اولاد علي عليه السلام و فاطمه عليهم السلام بودند بقتل رساندم و غلام همه اجساد را به چاه ميافكند. درب اطاق دوم را گشود و بيست نفر از سادات را لب چاه آورد و من آنها را كشتم. درب اطاق سوم را گشود و آنها را لب چاه آورد و من سر از تن آنها جدا كردم. يكي از آنها پيرمردي بود كه موهايش هم زياد شده بود (به خاطر طولاني بودن زندان) به من گفت: «دستت بريده باد، اي بد ذات، چه عذري برايت روز قيامت ميباشد زماني كه خدمت جد ما پيامبر برسي و حال آنكه شصت نفر از فرزندان او را كشتهاي»، پس ناگهان دست و بدنم لرزيد. غلام به من نگاهي كرد كه زود او را بكش و من او را كشتم و بدنش را به چاه افكندم. اي عبدالله، وقتي شصت نفر از اولاد پيامبر صلي الله عليه و آله را كشتم باشم با اين گناه سنگين، نماز و روزه چه سودي برايم دارد و شك ندارم كه جايگاهم در آتش است. خطر اين كمين - كه خود ابليس هم گرفتار آن است - به حدي است كه گاهي شخص عابدي را نيز فرو ميبلعد؛ مولوي در داستاني آموزنده ميگويد: «مردي بود كه هميشه با خداي خود راز و نياز ميكرد و داد الله، الله سر ميداد؛ شيطان، روزي بر او ظاهر شد و وسوسهاش كرد، و كاري كرد كه اين عابد براي هميشه خاموش شد؛ شيطان گفت: اي مرد!اين همه كه تو الله الله ميگويي، آخر يك مرتبه شد كه تو لبيك بشنوي؟ تو اگر در هر خانهاي رفته بودي و اين اندازه ناله ميكردي لااقل يك بار جوابت را داده بودند، و يك دفعه گفته بودند: لبيك!اين مرد ديد حرف منطقي است - البته در ظاهر - و سبب شد كه دهانش بسته شود و ديگر الله الله نگويد؛ در عالم رؤيا، هاتفي به او گفت: تو چرا مناجات را ترك كردي؟ گفت: اين همه مناجات كه ميكنم، اين همه درد و سوزي كه دارم، يك مرتبه هم در جواب من لبيك گفته نشد؛ هاتف به او گفت: ولي من مأمورم از طرف خدا جوابت را بدهم: گفت، آن الله تو لبيك ماست - و آن نياز و درد و سوزت پيك ماست حيله و چاره جوييهاي تو - جذب ما بود و گشاد اين پاي تو ترس و عشق تو كمند لطف ماست - زير هر يا رب تو لبيكهاست |
||
|
برای ِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستاش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای ِ من، قلبی برای ِ انسانی که من میخواهم
تا انسان را در کنار ِ خود حس کنم.