پاسخ به:خاطرات دانشگاهی (روز دانشجو + امتیاز وِیژه)
سه شنبه 16 آذر 1395 11:33 PM
یه روزی هم قرار بود برای دوستمون جشن پتو بگیریم و برق اتاقو خاموش کردیم و همه آماده بودیم و یکی هم یرون زیر پله ها مونده بود که دوستم که خواست بیاد بالا علامت بده. بالاخره این علامت داد و بعد از چند دقیقه در باز شدش و ما انداختیمش زیر پتو و تا می خورد با بالش زدیمش و فقط صدای آی و اوخ می شنیدیم تا اینکه خسته شدیم و برقو روشن کردیم و دیدیم سرپرسته هممون یهو رفتیم رو تختامون و کتاب برداشتیم ( یکی از دوستام یهو گفت الله اکبر و نماز خوندش)خخخخ
سرپرست شانس آوردیم که خودش تو دوران دانشجویی از این شوخیا کرده بکدش و جوون بودش و هیچی نگفت بنده خدا.خخخ
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*