0

جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس
پنج شنبه 16 دی 1389  10:09 PM

 او در ميان ماست >سيدجليل ميرمحمدي

 


 

 

 

نام خانوادگی:ميرمحمدي

نام :سيدجليل

محل تولد :

تاریخ تولد ://

نوع مجروحیت :

در صد جانبازی :


جانباز  سيدجليل  ميرمحمدي

پدر من فرهنگي بودند و سي سال بود كه به تدريس اشتغال داشتند و عربي و تعليمات اسلامي درس مي‌دادند. ايشان بسيار به نماز مقيّد بودند و مي‌توانم به جرأت بگويم كه در ظرف سي چهل سال، نماز شب ايشان ترك نشد.
در زمان انقلاب هفده سالم بود. با وجود حضرت آيت‌الله صدوقي، ساواك و شهرباني و امثالهم خيلي جرأت اين‌كه اظهار وجودي كنند، نداشتند؛ علي‌رغم تظاهرات خيلي گسترده در يزد، تعداد شهداي ما خيلي زياد نبود. بعد از جريان شهيد حاج آقا مصطفي اول قم شلوغ شد. چهلم آن در تبريز و شهر سوم، يزد بود و واقعه‌ي دهم فروردين پيش آمد كه چند نفر شهيد شدند. من هم در اكثر تظاهرات‌ها شركت مي‌كردم.
در زمان جنگ 19 ساله بودم و هنوز ديپلم نگرفته بودم. سال 1360 رفتم آموزش بسيج در باغ خان يزد. بعد هم ما را بردند باشگاه اسب دواني تهرانپارس. من قد بلندي نداشتم و فرمانده آمد و چند نفري را از صف بيرون كشيد كه شما نمي‌توانيد براي جنگ برويد كه من به گريه افتادم. به من گفت برو آشپزخانه. شش هفت نفري بوديم كه قهر كرديم و برگشتيم و گفتيم خودتان برويد آشپزخانه! كه ما نرفتيم.
بيست روز بعد باز اعزام آموزشي پيش آمد كه اين بار ما را بردند شهركرد. آبان‌ماه بود و هوا بسيار سرد. چند روزي در ساختمان صدا و سيماي آن‌جا ما را آموزش‌هاي سختي دادند و بعد ما را به شوش اعزام كردند. يادم هست من خيلي نگران بودم كه نكند باز فرمانده‌اي مثل نفر قبلي بيايد و مانع رفتن من بشود.
اولين بار به منطقه‌ي عملياتي فتح‌المبين رفتم. در آن‌جا پس از چهار ماه تركش بسيار مختصري به ستون فقرات من اصابت كرد؛ درد خيلي شديدي گرفت كه ديگر نتوانستم بمانم و مرا به ميبد برگرداندند. اين تركش را هنوز هم دارم ولي به لطف خدا مشكلي برايم پيش نياورده است. بعد از آن در عمليات محرم دست چپم قطع شد و گوش چپ و كليه‌ي چپم كارآيي خود را از دست دادند. طحالم را كلاً بيرون آوردند. الحمدالله روي پا هستم. بعد از مجروحيت مرا بردند شيراز و در آن‌جا دست چپم را از مچ به طور كامل قطع كردند. بعد از بهبودي به عضويت سپاه پاسداران درآمدم. آن زمان هنوز ديپلم نداشتم. سه سال مسئول اعزام نيروي بسيج ميبد شدم و تقريباً هر چند مدت يك بار سري هم به جبهه‌ها مي‌زدم و بالاخره سال 1368 ديپلم گرفتم. سال 1369 در كنكور پذيرفته شدم و به دانشكده‌ي علوم پزشكي يزد رفتم. در هفت سالي كه درس خواندم، معدلم به لطف خدا بالا بود.
در سال 1376 فارغ‌التحصيل شدم و گفتم كه كار اجرايي نمي‌كنم. ولي مسئول ستاد دانشجويي شاهد و ايثارگر را به من دادند. كار هم رسيدگي به امور دانشجويان شاهد و ايثارگر بود. در يك سالي كه اين مسئوليت را داشتم، به عنوان دبير نمونه‌ي شاهد و ايثارگر شناخته شدم و دوستان لطف كردند به عنوان جايزه مرا به زيارت بيت‌الله الحرام فرستادند.
در حال حاضر رياست دانشگاه علوم پزشكي شهيد صدوقي يزد را پذيرفتم و مشغول فعاليت هستم. همسرم در موفقيت‌هاي من عمده نقش را داشته و بي‌تعارف مي‌گويم بدون پايداري، صبر و مقاومت ايشان نه من مي‌توانستم با خيال آسوده به تحصيل ادامه بدهم و نه بچه‌ها مي‌توانستند موفق شوند.

 منبع: مجله الغديريان   -  صفحه: 18

 

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها