0

جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:جانبازان و ايثارگران دفاع مقدس
پنج شنبه 16 دی 1389  7:48 PM

 او در ميان ماست >غلام رضا بابايي


 

 

 

نام خانوادگی:بابايي

نام :غلام رضا

محل تولد :مازندران/رويان_شهرنور/

تاریخ تولد :/10/1333

نوع مجروحیت : شيميايي

در صد جانبازی :70%


جانباز  غلام رضا  بابايي

وقتي روح خدا تجلي‌گاه انسان باشد و عشق رمز زندگاني بشر، آن وقت آدم‌ها مي‌توانند مثل حسين (ع) باشند، مثل ابوالفضل (ع) و مثل علي اكبر (ع). انگار بي‌اختيار به وادي خروش خوانده مي‌شوي و سعادتت با خون و جنگ گره مي‌خورد. شايد غلام‌رضا معناي اين حرف‌ها را فهميده كه از همه‌ي كمالات بشري‌اش بهره مي‌برد. گاهي خروش حسين (ع) و گاهي سكوت حسن (ع)، گاهي صبر زينب (س) و گاهي بي‌تابي زهرا (س)، همه را در حد توان بكار مي‌گيرد تا رازي بسازد از عشق و سكوي پروازش جنون باشد و همه‌ي اين‌ها را مي‌دهد تا اسلام بماند.
غلام‌رضا بابايي متولد سال 1333 فرزند نبي اهل مازندران است و دلش مثل درياي خزر فراخ و آرام. عضو سپاه است. سال 1357 با بانويي از تبار خود به نام مرضيه ازدواج كرد و ثمره‌ي صادقانه‌ي عشقش 1 فرزند دختر و 2 فرزند پسر است كه در حال حاضر هر سه دانشجو هستند و در سنگر درس راه پدر را ادامه مي‌دهند. شايد هر سه خوب به ياد مي‌آورند، روزهايي كه بابا هيچ وقت خانه نبود. گاهي خبرش از غرب مي‌آمد و گاهي از جنوب. گاهي آن قدر او را نمي‌ديدند كه چهره‌ي بابا فراموششان مي‌شد. گاهي سوخته از بمباران‌هاي شيميايي، گاهي زخمي از ظلمت تركش‌ها و تيرها و گاهي خاكي و در اوج غم كه چرا شهادت نصيب او نمي‌شود.
و مرضيه صبورانه، آب مي‌شد تا خانه‌ي همسرش با سوختن او گرم و آرام بماند. بارها و بارها براي يك هفته يا بيشتر خبر شهادتش همه جا مي‌پيچيد و همه رخت سياه بر تن مي‌كردند، اما انگار خدا براي او نقشه‌‌اي ديگر داشت. در اكثر قريب به اتفاق عمليات‌ها شركت داشت و همه جا بود. بيت‌المقدس، طريق‌القدس، محمدرسول الله (ص)، سرپل ذهاب، آزادسازي شهر پاوه، والفجر 1 و 4 و 6 و 8 ، كربلاي 4 و هر بار كه عمليات مي‌شد، چه كسي مي‌داند، شايد بچه‌ها دعا مي‌كردند كه بابا مجروح شود و براي مدتي پيش آن ها در خانه بماند، اما اين دعاها هم اثري نداشت. هربار كه مي‌آمد تا قبل از معالجه‌ي كامل دوباره راهي ميدان جهاد مي‌شد. همه ي بچه‌ها او را مي‌شناختند و زود به زود خبرش را براي اهل خانه مي‌آوردند.
تا اين كه عمليات كربلاي 5 شد. اين بار طوري مجروح شد كه ديگر براي برگشتن راهي نبود. از ناحيه‌ي جمجمه‌ي سر و دست و پا به شدت آسيب ديد. پسر بزرگش با ديدن بابا در آن وضع دچار لكنت شد. همه‌ي دست ها به آسمان بلند شد تا شايد خدا نشانه‌اي از آسمان بفرستد. يكي از نزديكان خواب ديد كه غلام‌رضا از امام رضا (ع) شفا مي‌گيرد و اين بار ثامن‌الحجج ضمانت او را كرد و او در كنار همه ماند و صبر پيشه كرد. درحالي‌كه نشان 70% جانبازي را در بدن داشت. شير ژيان روزهاي جنگ و كسي كه يك تنه در برابر صدها نفر مي‌ايستاد، براي مدت 5 ماه در بيمارستان بستري بود: نيمي در شيراز و نيمي در تهران. اول گمشده بود و هيچ‌كس او را نمي‌شناخت، اما نشان روي گردنش باعث شد خانواده او را شناسايي كنند. باز خداوند او را مصداق يك معجزه كرد و به آغوش خانواده بازگرداند. براي عمل جراحي پلاستيك به آلمان رفت و در آن جا پزشكان متوجه شدند كه او شديداً شيميايي است. حالا اين گل نيلوفر ارغواني در بستر به سر مي‌برد و همسرش پروانه‌وار دور او مي‌گردد و بزرگ ترين آرزويش اين است كه تا وقتي شوهرش نفس مي‌كشد، تاب بياورد و به او خدمت كند تا محتاج غير نباشد. آري! اين مصداق يك پيمان عاشقانه است كه خدا پاي آن را مهر و موم مي‌كند و جاودانه مي‌گرداند.
اين همان طلاي نايابي است كه در همه‌ي كوره‌هاي سختي و بلاهاي دنيايي آب ديده‌تر مي‌شود و فقط ارزشش روزبه روز افزوده مي‌گردد... هماني كه من و تو امروز در كوچه‌هاي تاريك اين شهر شلوغ به دنبالش مي‌گرديم...
كاش كمي بهتر نگاه كنيم... و خالصانه‌تر با خدا پيمان ببنديم.

 منبع: ماهنامه سبزسرخ  

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها