بهلول عاقل و ديوانه >> بهلول و غلامي كه از طوفان دريا مي ترسيد
چهارشنبه 15 دی 1389 7:19 PM
يكي از بازرگانان بغداد با غلام خود در كشتي نشسته و بعزم بصره در حركت بودند .در همان كشتي بهلول و جمعي ديگر سوار بودند .
غلام از تلاطم دريا وحشت داشت و گريه و زاري مي نمود . مسافرين از گريه و زاري آن غلام خسته شدند . بهلول از صاحب غلام خواست تااجازه دهد به طريقي آن غلام را ساكت كند .
بازرگان اجازه داد .
بهلول فوري امر نمود تا غلام را به دريا انداختند و چون نزديك به هلاكت رسيد ، او را بيرون آوردند .غلام از آن پس به كوشه اي كشتي ساكت و آرام نشست . اهل كشتي از بهلول سئوال كردند در اين عمل چه حكمت بود كه غلام ساكت و آرام شد ؟
بهلول گفت :
اين غلام قدر عافيت كشتي را نمي دانست و چون به دريا افتاد ، فهميد كه كشتي جاي امن وآرامي است .