مورچه ناراضی
چهارشنبه 12 آبان 1395 4:58 PM
یه روز یه دونه مورچه
دید و رفت تو کوچه
مورچه ناراضی بود
همه ش فکر بازی بود
می گفت: کاشکی بتونم
قور و قور آواز بخونم
زبونم و در آرم
پشه ها رو گیر بیارم
برم زیر لحافم
شال و کلاه ببافم
مورچه تو کتاب بود
اینا همه ش یه خواب بود!
شاعر: انسیه موسویان