0

زندگی نامه ی (( پدر داستان نويسی ايران ))

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

مارکز ، از ابتدا تا انتها
چهارشنبه 15 دی 1389  12:52 AM

گابريل گارسيا مارکز ( gabriel garsia markez ) بزرگترين نويسنده ي کلمبيا و نام‌آورترين نويسنده ي جهان و برنده ي جايزه ادبي نوبل سال 1982 ، در ششم ماه مارس 1928 ميلادي در دهکده آراکاتاکا در منطقه سانتامارياي کلمبيا متولد شد و تا سن هشت سالگي در اين دهکده نزد مادربزرگش زندگي ‌کرد.
در سال 1935 به قصد زندگي با والدينش به شهر بارانکيا رفت و تحصيلات ابتدايي خويش را در مدرسه سيمون بوليوار به اتمام رساند.

در سال 1941 اولين نوشته هايش در روزنامه‌اي به نام خوونتود که مخصوص شاگردان دبيرستاني بود ، منتشر شد. تحصيلات دبيرستاني او با وقفه روبه‌رو گشت و مارکز ، يک سال به سوکو رفت. در سال 1943 پس از پايان سال تحصيلي ، ساحل آتلانتيک را جهت رفتن به بوگوتا ترک کرده و جهت گرفتن بورسيه در کنکوري شرکت کرد.
گابريل در آن روزگار که در دبيرستان زيپاکوئيرا به تحصيل مشغول بود ، با انتشار مجله اي به نام ليتراتورا قدرت ادبي خويش را به ساير همکلاسي هايش بازشناساند ، ولي متاسفانه نشريه ي فوق بعد از يک شماره توقيف شد.

در سال 1947 مارکز تحصيل در رشته ي حقوق در دانشگاه بوگوتا را آغاز کرد. بي آنکه نوشته اي را منتشر کند ، مسئوليت ضميمه ي دانشگاهي مجله ي هفتگي رازون را بر عهده گرفت و با پيلينو مندوزا و کاميلو تورس آشنا شد. در سپتامبر همان سال ، اولين نوول خود را در ضميمه ادبي ال اسپکتادو منتشر کرد و در ماه دسامبر ، مارکز امتحانات سال اول حقوق را گذراند.
در ژانويه سال 1950 ، مقاله نويس روزنامه ي ال ارالدوي بارانکيا شد.
نوشتن کتاب "برگ‌ريزان" را همان سال آغاز کرد و در سال 1951 ، مارکز به کارتاخنا ، جايي که والدينش در آن مستقر شده بودند ، برگشت.

اما در سال 1952 ، دوباره به بارانکيا برگشت و دست‌نويس برگ‌ريزان را به انتشارات لوساداي بوينس آيرس داد ، اما رد شد. با اين حال او همچنان به خواندن ، سير و سفر کردن و نوشتن ادامه داد و سرانجام در سال 1955 کتاب برگ ريزان منتشر شد.
در ژانويه سال 1957 ، "کسي به سرهنگ نامه نمي نويسد" را تمام کرد. همراه مندوزا به آلمان شرقي رفت و در ژوئيه ، باز به همراه پلينيو مندوزا ، به شوروي سفر کرد و از آنجا ، به مجارستان رفت. در ماه اکتبر ، به پاريس برگشت و گزارشي طولاني درباره ي ممالک بلوک شرق نوشت.

Gabriel Garsia Markez

مارکز در مارس 1958، در جريان يک سفر کوتاه به کلمبيا ، با نامزدش مرسدس بارکاپاردو ازدواج کرد. در همان سال سردبير مجله ي ونزوئلا گرافيکا شد و کتاب "کسي به سرهنگ نامه نمي‌نويسد" را منتشر کرد. همچنين بسياري از قصه هاي کتاب مراسم تدفين مادربزرگ و رمان ساعت شوم را به پايان رساند.
در آوريل 1961 ،"کسي به سرهنگ نامه نمي نويسد" مجددا چاپ شد.در همين سال به مکزيک رفت و با زن و فرزند دو ساله‌اش زندگي کرد. براي فيلمهاي سينمايي فيلمنامه نوشت و همچنين دست نويس داستان ساعت شوم را به مسابقه ي ملي رمان که در بوگوتا توسط شرکت نفت اسو ترتيب يافته بود ، فرستاد و جايزه ي اول آن را از آن خود کرد.

در سال 1962 کتاب"کسي به سرهنگ نامه نمي‌نويسد" وي در مکزيک منتشر شد.همچنين ترجمه ي همان کتاب در پاريس. اولين روايت پاييز پدرسالار را هم در همين سال نوشت. در سال 1965 ، نوشتن صد سال تنهايي را آغاز کرد و در آوريل 1968 ، صد سال تنهايي در بوينس آيرس منتشر شد و به موفقيتي فوري و چشمگير رسيد. طوري که کتاب به طور مداوم تجديد چاپ مي‌شد.
در سال 1969 ، صد سال تنهايي ، جايزه فرانسوي بهترين کتاب خارجي را نصيب خود کرد.

1970 در بارسلون ، سرگذشت يک غريق چاپ شد. مارکز پس از اينکه پست "سفير" بودن در بارسلون را رد کرد ، به سفر طولاني در کشورهاي کاراييب پرداخت.
انتشار نوول هاي کتاب داستان غم‌انگيز و باورنکردني ارندييراي ساده‌دل و مادربزرگ سنگ‌دلش ، باعث شد که جايزه رومولوگايه‌گوس را در مورد بهترين رمان به دست آورد.
در سال 1976 ، پاييز پدرسالار منتشر شد و در فوريه سال 1981 ، اولين مجموعه آثار روزنامه نگاري‌اش در بارسلون چاپ شد. در ماه مارس همان سال ارتش کلمبيا او را تهديد کرد فورا کشورش را ترک کند و او هم ناچار به مکزيک بازگشت.
در سال 1982 ، کتاب چشمان آبي رنگ سگ را منتشر کرد و نيز در همين سال موفق به اخذ جايزه ادبي نوبل گرديد. ( البته نه براي چشمان آبي رنگ سگ ! )

کتاب عشق سالهاي وبا را در 1986 منتشر کرد و با انتشار کتاب ژنرال در هزار توي خويش در سال 1989 در سطح جهاني جنجال آفريد.
در 1992 ، کتاب از عشق و شياطين ديگر ،1996انتشار پرونده يک گروگانگيري ، 1998 کارگاه سناريو نويسي و فرهنگ جامع اصطلاحات آمريکاي لاتين،1999 سرزمين کودکان و براي آزادي و در سال 2000 دو عنوان کتاب به نام ياداشت‌ها و خانه بزرگ از او منتشر شد.

تا همين اواخر ، مارکز با همسر ، دو فرزند ، عروس و نوه ي شش‌ ساله‌اش در شهر نيومکزيکو زندگي مي‌کردند ، اما با وخامت اوضاع جسماني و سرطان روبه‌پيشرفت ، همچنين با احساس نزديکي مرگ ، به سرزمين بوگوتا رفت. از چندي پيش ، عنوان بزرگ‌ترين مرد و مرد سال 1999 آمريکاي لاتين رسماً به وي داده شد.
آخرين کتابي که از مارکز در ايران چاپ شد "زيستن براي بازگفتن" بود.
در ميان آثار گوناگون مارکز ،صد سال تنهايي ، پاييز پدر سالار ، عشق در سالهاي وبا ، کسي براي سرهنگ نامه نمي نويسد و ژنرال در هزارتوهاي خود ، اهميت و ارزش ويژه‌اي دارند .

او در بين کشورهاي آمريکاي لاتين با نام (( گابو )) مشهور است و پس از درگيري با رئيس دولت کلمبيا در مکزيک زندگي مي کند . مردم کلمبيا در سال 2000 با ارسال طومارهايي خواستار پذيرش رياست جمهوري کلمبيا توسط مارکز بودند که او نپذيرفت .

گابو

آثار مهم او عبارتند از :

طوفان برگ
پاييز پدر سالار
کسي به سرهنگ نامه نمي نويسد
زائران غريب ( مجموع داستان کوتاه ، با عنوان ديگر ده داستان سرگردان )
ماجراي النديرا و مادربزرگ سنگدلش ( مجموعه داستان کوتاه )
سفر پنهاني ميگل ليتين به شيلي
زنده ام که روايت کنم
صد سال تنهايي
از عشق و شياطين ديگر
عشق در سال هاي وبا
ساعت نحس
خانه ي بزرگ
وقايع نگاري يک قتل از پيش اعلام شده
ژنرال در هزارتوی خويش

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها