0

زندگی نامه ی (( پدر داستان نويسی ايران ))

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

ارنست همينگوی
چهارشنبه 15 دی 1389  12:50 AM

ارنست همينگوی ( Ernest Hemigway ) در 21 ژوئيه 1899 در ايالت ايلينويز در آمريکا متولّد شد . پدرش کلارنس ادموند پزشک و عاشق طبيعت بود . مادرش گريس هال معلم پيانو و آواز بود و قبل از او دختري به نام مارسلين را به دنيا آورده بود .
ارنست کوچک يک ساله بود که خانواده اش از ايلي نويز به ميشيگان نقل مکان کردند . خانه ي جديد آن ها در ساحل درياچه اي با دشت هاي وسيع و تپّه هاي زيبا بود ، اما زندگي در ساحل آب هاي نيلگون آن درياچه چندان هم راحت نبود . زندگي فقيرانه ي اين خانواده با نور چراغ نفتي و به دور از ساير همسايگان مي گذشت . بچه ها هم بدون تن پوش روي شن هاي مرطوب مشغول بازي بودند . زبان که باز کرد سرگرمي مورد علاقه اش شنيدن قصّه هايي بود که کسي برايش تعريف مي کرد به خصوص در مورد حيوانات .
همينگوي به محض اينکه خواندن ياد گرفت ، با ولع شروع به خواندن سفرنامه ها و کتاب هاي ماجراجويانه کرد . والتر اسکات ، دانيل دفو و چارلز ديکنز اولين نويسنده هايش بودند .
در آن سال ها او شروع کرد به قصّه پردازي هايي که در اغلب آن ها قهرمان خودش بود . کمي که بزرگ تر شد کارهاي کوچکي انجام مي داد تا درآمد مختصري داشته باشد . کارهايي مثل پارو کردن برف يا پخش کردن روزنامه .

او پس از اتمام دوره ي دبيرستان ، در سال 1917 براي مدّتي در کانزاس سيتي به عنوان گزارشگر گاهنامه ي استار مشغول به کار شد . در جنگ جهاني اوّل او داوطلب خدمت در ارتش شد امّا ضعف بينايي او را از اين کار بازداشت . در عوض به عنوان راننده ي صليب سرخ در نزديکي جبهه ي ايتاليا به خدمت گرفته شد . در 1918 مجروح و براي ماه ها در بيمارستان بستري شد .

ازدواج هاي ارنست
سال هاي آغاز جواني او مصادف شد با آشنايي با دختري که خيلي زود همينگوي را وارد مرحله ي بلوغ کرد . نويسنده ي جوان پس از مدّت کمي به تورنتو نقل مکان کرد و خيلي زود همکاري با روزنامه ها را شروع کرد . در عين حال سعي مي کرد داستان هايش را براي مجلّه ها بفرستد ، اما داستان هايش يکي پس از ديگري رد مي شدند . پس از چندي دوباره به اوک پارک برگشت . حالا او بيست و يک سال داشت . پدرش فوت و مادرش با شخص ديگري ازدواج کرده بود . در نتيجه او نه حمايت خانواده اش را داشت ، نه حمايت تحصيلي ، نه شغل و نه پول ، امّا نااميد نشد و اين بار به سوي آينده اش به عنوان يک نويسنده ي بزرگ به شيکاگو رفت . شيکاگو سکوي پرتابي شد که او را به پاريس فرستاد . در آنجا با همسر اوّلش ( هدلي ريچاردسون ) ازدواج کرد ، اما چند سال بعد با همسر و فرزندش به دهکده ي کوهستاني شرونز در اتريش نقل مکان کرد و اين نقل مکان براي همينگوي باب آشنايي تازه اي را گشود که همسرش را به شدّت متأثّر کرد و بالاخره هم اين تأثر پس از مدت ها کش و قوس به طلاق انجاميد ، امّا همينگوي هرکز از ندامت اين طلاق بيرون نيامد . هدلي هميشه همسر واقعي اش باقي ماند ، همسري زيبا ، صديق ، باوفا ، صبور و هوشمند ، اما اين ندامت باعث نشد که با بانوي زيبايي که حسادت و تأثر همسرش را برانگيخته بود و موجب طلاقشان شده بود ، ازدواج نکند !

همينگوي معروف مي شود !
حالا همينگوي به جز نوشتن به ساختن فيلم هم رو آورده بود و نوشته هايش را خود کارگرداني مي کرد . در همين سال ها بود که آقاي نويسنده به شدّت مورد انتقاد قرار گرفت که فضاي کارهايش خشن است و بيش از اندازه به مردانگي خود مي نازد . اين اتّهامات حتّي بعد از جايزه ي نوبلي که برد هم او را رها نکرد .
در آوريل 1928 تصميم گرفت دوباره به آمريکا باز گردد . در آنجا فرزند دومش متولد شد .
زندگي او تازه روي روال افتاده بود . فرزند سومش در همان جا متولّد شد و همينگوي هر روز معروف تر از ديروز مي شد . چند سال بعد زندگي او به ماهيگيري ، معاشرت با دوستان و رفت و آمد بين اسپانيا و آمريکا گذشت .
اين جريانات تا زماني ادامه يافت که حضور پر رنگ زن ديگري زندگي خانوادگي او را تحت الشعاع قرار داد . قصّه ي هدلي دوباره تکرار شد و همسر سومش مري نام گرفت . بيشتر زندگي مشترک اين دو نفر در آفريقا گذشت .

سال هاي افتخار
در تمام طول عمرش زير انتقاد شديد منتقدان قرار داشت ، امّا در سال 1953 برنده ي جايزه ي پليتر شد . سال بعد هم جايزه ي نوبل را برد . دنباله ي اين افتخارات حتّي بعد از مرگش شد . در ششم ژوئيه 1968 نيم تنه ي برنزي اش در پامپلونا نصب شد .

خودکشی
همينگوي 57 سال بيشتر نداشت که مشکلات جسماني عديده اي پيدا کرد ؛ فشار خون ، مشکل کبدي ، چربي خون زياد و . . .
در پايان اکتبر 1959 همينگوي به آمريکا برگشت . در اين سال ها کم کم جنون تعقيب شدن توسط اف . بي . آي در او شکل گرفت . نويسنده هر روز ناآرام تر مي شد و هر روز افسرده تر از سابق . بالاخره کار به جايي رسيد که سال بعد او در بيمارستان بستري شد . در آنجا نوعي مرض قند ، فشار خون خيلي بالا ، احساس گناه با جنون تعقيب شدن و ترس از فقر به شدّت آزارش مي داد . مدّتي در بيمارستان بستري بود ولي هيچ کاري از دست پزشکان برنمي آمد ، پس بستگانش دوباره او را به خانه برگرداندند .
افسردگي او هر روز شديدتر مي شد تا جايي که در سپيده دم دوم ژوئيه 1961 ( در 62 سالگي ) گلوله ي تنفگ را به سر خود شلّيک کرد .

عکسي از ارنست همينگوی

ارنست همینگوی

آثار همينگوی :
سه داستان و ده شعر ( 1923 )     در زمان ما ( 1924 )
سيلاب هاي بهاري ( 1926 )         خورشيد همچنان مي درخشد ( 1926 )
مردان ، بدون زنان ( 1927 )           وداع با اسلحه ( 1929 )
مرگ در بعد از ظهر ( 1932 )         داشتن و نداشتن ( 1933 )
تپّه هاي سبز آفريقا ( 1935 )        ستون پنجم ( 1938 )
          زنگ ها براي که به صدا در مي آيد ( 1940 )
پيرمرد و دريا ( 1954 )                مجموعه ي اشعار ( 1960 )

آثاري که پس از مرگ او منتشر شد :
عيد متغيّر ( 1964 )    داستان هاي کانزاس سيتي استار ( 1970 )
جزاير در طوفان ( 1970 )    حقيقت در اوّلين تابش ( 1999 )

Ernest  Hemingway 1950

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها