بهلول عاقل و ديوانه >> بهشت فروختن بهلول
سه شنبه 14 دی 1389 10:06 PM
روزي بهلول نزديك رودخانه نشسته و چون بيكار بود ، مانند بچه ها با گلها چند باغچه كوچك ساخته بود .
در اين هنگام (زبيده) زن هارون الرشيد از آن محل عبور مي نمود ، چون به نزديك بهلول رسيد سئوال نمود :
بهلول چه مي كني ؟
بهلول جواب داد :
بهشت مي سازم .
زن هارون گفت :
از اين بهشت ها كه ساخته اي مي فروشي ؟
بهلول گفت :
مي فروشم .
زبيده گفت :
چند دينار ؟
بهلول گفت :
صد دينار .
چون زن هارون مي خواست از اين راه كمكي به بهلول نموده باشد ، به خادم خود گفت :
صد دينار به بهلول بده .
خادم پول را به بهلول داد .
بهلول گفت :
قباله نمي خواهي ؟
زبيده گفت :
بنويس و بياور .
اين بگفت و به راه خود رفت .
بهلول پولهارا بين فقرا تقسيم كرد .
از آنطرف زبيده ، همان شب خواب ديد كه باغ بسيار عالي كه مانند آن در بيداري نديده بود و تمام عمارات و قصور آن با جواهرات هفت رنگ و با طرزي بسيار زيبا زينت يافته و جوي هاي آب روان با گل و رياحين و درختهاي بسيار قشنگ و با خدمه و كنيزه هاي ماه رو و همه آماده را به خدمت او عرضه نمودند و قباله تنظيم شده اي به آب طلا به او دادند و گفتند :
اين همان بهشت است كه از بهلول خريدي .
زبيده چون از خواب بيدار شد خوشحال شده و خواب خود را به هارون گفت .
فرداي آنروز هارون عقب بهلول فرستاد .چون بهلول آمد ، به او گفت :
از تو مي خواهم اين صد دينار را از من بگيري و يكي از همان بهشتها كه به زبيده فروختي ، به من هم بفروشي .
بهلول قهقهه اي زده و گفت :
زبيده نا ديده خريد ، تو شنيدي و مي خواهي بخري ، ولي افسوس ! كه به تو نخواهم فروخت .