0

اشعار روز و شب ششم ماه محرم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار روز و شب ششم ماه محرم
یک شنبه 18 مهر 1395  12:00 AM

 تبریزی

حضرت قاسم(ع)

 

قاسم آن نو باوه باغ حسن

گوهر شاداب دریاى محن

شیر مست جام لبریز بلا

تازه داماد شهید كربلا

چارده ساله جوان نونهال

برده ماه چارده شب را بسال

قامتش شمشاد باغستان عشق

روش مرآت نگارستان عشق

در حیا فرزانه فرزند حسن

در شجاعت حیدرلشگر شكن

با زبان لابه نزد شاه شد

خواستارم عزم قربانگاه شد

گفت شه كاى رشك بستان ارم

رو تودر باغ جوانى خوش به چم

همچو سرو ازباغ غم آزاد باش

شاد زى و شاد بال و شاد باش

مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام

این بیابان سر به سر بنداست ودام

الله‏اى آهوى مشگین تتار

تیر بارانست دشت و كوهسار

بوى خون میآید از دامان دشت

نیست كس را زان امیدباز گشت

چون تو را من دور دارم از كنار

اى مرا تو از برادر یادگار

كى روا باشد كه این رعنا نهال

گردد از سم ستوران پایمال

كى روا باشد كه این روى چو ورد

غلطد اندر خون به میدان نبرد

گفت قاسم كاى خدیو مستطاب

اى تو ملك عشق را مالك رقاب

گرچه خود من كودك نورسته‏ام

لیك دست ازكامرانى شسته‏ام

من به مهد عاشقى پرورده‏ام

خون به جاى شیر مادر خورده‏ام

كرده در روز ولادت كام من

باز، با شهد شهادت مام من

گرچه در دور جوانى كام‏ها است

كام من رفتن بكام اژدها است

كام عاشق غرقه در خون گشتن است

سر به خاك كوى جانان هشتن است

ننك باشد در طریق بندگى

بر غلامان بى شهنشه زندگى

زندگى را بى تو بر سرخاك باد

كامرانى را جگر صد چاك باد

لابه‏هاى آن قتیل تیر عشق

مى‏نشد پذرفته نزد پیر عشق

بازگشت آن نو گل باغ رسول

ازحضور شاه نومید و ملول

شد به سوى خیمه آن گلگون عذار

از دونرگس بر شقایق ژاله بار

چون نگردد گفت سیر از زندگى

آن كه نپسندد شهش بر بندگى  

چون ز بى قدرى نكردت شه قبول

رخت بر بند از تن اى جان ملول

سر كه فتراكش نبست آن شهسوار

گور سر خود گیر وبر سر خاكبار

سر به زانوى غم آن والا نژاد

كآمدش ناگه ز عهد باب یاد

كه به هنگام رحیل آن شاه فرد

هیكلى بر بازویش تعویذ كرد

گفت هر جا سخت گردد بر تو كار

نامه بگشا ونظر بر وى گمار

هر كجا سیل غم آرد بر تو رو

این وصیت باز كن بنگر در او

گفت كارى سخت‏تر زین كار نیست

كه به قربانگاه عشقم بار نیست

یا چه غم زین بیش‏تر كه شاه راد

ره به خلوتگاه خاصانم نداد

نامه را بگشود و دیدش كش پدر

كرده عهدش كاى همایون رخ پسر

اى تو نور چشم عم و جان باب

وى مرا تو در وفا نایب مناب

من نباشم در زمین كربلا

بر تو بخشیدم من این تاج ولا

چون ببینى عم خو را بى معین

در میان كارزار اهل كین

زینهار اى سرو رعناى سهى

لابه‏ها كن تا بپایش سر نهى

جهد كن فردا نباشى شرمسار

در حضور عاشقان جان نثار

جان بشمع عشق چون پروانه زن

خود بر آتش چابك ومردانه زن

بر قد موزون كفن مى‏كن قبا

اندر آن صحرا قیامت كن بپا

شاهزاده خواند چون عهدپدر

با ادب بوسید و بنهادش به سر

مى‏نگنجد از خوشى در پیرهن

حجله داماد شد بیت الحزن

عقدهاى مشكلش گردید حل

وان همه انده به شادى شد بدل

از شعف چون غنچه خندان شگفت

شكر ایزد را به جاى آورد و گفت

اى همایون قرعه اقبال من

كآیه لاتقنط آمد فال من

شكر لله كافتتاح این مثال

كوكب بختم بر آورد از وبال

در فضاى عشق بال افشان شدم

لایق قربانى جانان شدم

عهده نامه برد شادان نزد شاه

با تضرع گفت كاى ظل اله

سوى در گاهت به كف جان آمدم

نك زشه در دست فرمان آمدم

مگر خط امضاده این منشور را

وز جسارت عذر نه مامور را

دید چون شاه آن خط مینو نگار

شد بسیم از جزع مروارید بار

گفت كاى صورت نگار خوب و زشت

جان فداى دست توكاین خط نوشت

جان فداى دست تو اى دست حق

كه گرفته برهمه دستى سبق

این بگفت و راند سوى رزمگاه

با طعنه گفت بامیر سیاه

كاسب خود را داده‏ئى آب اى لعین

گفت آرى گفت و یحك شرم بین

اسب تو سیراب وفرزند رسول

نك زتاب تشنگى از جان ملول

سر به زیر افكند ازشرم آن عنید

كه به پاسخ حجتى در خور ندید

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها