سیب زمینی ترسو
دوشنبه 12 مهر 1395 4:18 PM
توی سینی نشسته بود تا که نوبتش بشه. پیاز هم جلوتر از اون تو صف نشسته بود.
نوبت پیاز که شد با چشمان اشک آلود گفت: خاله پیرزن من که پیازم برات قصه می سازم. چاک چاکی بشم برم؟
بعدهم چاک چاکی شد و رفت تو قابلمه. نوبت سیب زمینی شد رنگ و روی سیب زمینی پرید. زد تو سرش. خاک های کله اش ریخت تو سیب زمینی.
ترسان و لرزان گفت: خاله پیرزن قربون چار قد گل گلیت برم. من که وقتی خواب بودی جیغ و داد نکردم. چاک چاکی بشم برم؟
خاله خندید و گفت: حالا صبر کن.
خاله سیب زمینی را هم شست و رنده کرد و از تو سینی هلش داد تو دیگ.یک ساعت گذشت. یک دفعه خاله دید صدای جیغ و داد و خنده میاد. این ور را نگا کرد خبری نبود، آن ور را نگاه کرد خبری نبود.
در دیگ را باز کرد دید وای تو دیگ چه خبره. سیب زمینی ها و پیاز ها توی سوپ بالا و پایین می پریدند و شیرجه می زدند توی آب سوپ.
سیب زمینی ها پخته شده بودند و جک خنده دار قلقلکی می گفتند و می خندیدند.
رشته ها روی حباب ها نشسته بودند و این ور و آن ور می رفتندو قل قل می خندیدند.
بعضی ها هم حباب روی آب را با کله هایشان می ترکاندند.
وقتی خاله را دیدند همگی دست تکان دادند و خندیدند.
- نویسنده: عباس عرفانی مهر