پاسخ به:اشعار عید غدیر
سه شنبه 30 شهریور 1395 8:26 AM
نشسته ام لب ايوان خانه ام تنها
كه يك غزل بنويسم بدون چون وچرا
غزل براي كسي كه مرا بزرگم كرد
كسي كه داده به من خرج آب و نانم را
غزل براي همان كس كه سفره اش پهن است
براي هرچه فقير و براي هرچه گدا
همان كه اوج فلك هست خاك نعلينش
همان كه مرتبه اش ميرسد به عرش خدا
همان كه دست دلم ازل اسيرش بود
اسير بركه ي سبز خم غديرش بود-
دلم شكسته وخسته ز جنب و جوش شده
دلم چه گوشه نشين و چه بي خروش شده
دلم دوباره خمار پياله ي ساقيست
دلم خراب شرابي ز مي فروش شده
صداي قمري ام از چه دگرنمی آید
قناري ام به قفس ازچه رو خموش شده
دلي كه ازهمه دل ها بريده ام حالا
اسير غمزه ي يك پير كهنه پوش شده
براي اينكه "علي" بشنوم من از زهرا
ببين چگونه زبانم شبيه گوش شده
خدا كند كه دگر تا هميشه خواب شوم
فداي خاك قدم هاي بوتراب شوم
دوباره بازهواي نجف به سر دارم
از اينكه بال ندارم دو چشم تر دارم
به جان مادر پيرم بدان كه ممكن نيست
كه دست از دراين خانه ي تو بر دارم
به خاطر نظر مهربان حضرت توست
ميان اين قفس سينه جان اگر دارم
همه مرابه خدابنده ي تو ميگويند
به جاي كعبه ز بس بر رخت نظر دارم
تويي كه لطف وعطا خانه زاد خانه ي توست
تمام ثروت دنيا كم ازخزانه ي توست
تو شاه هستي ومن سائل درت هستم
گداي دائمي دست قنبرت هستم
كبوترانه به سوي تو بال و پر زده ام
كه باورت بشود من كبوترت هستم
ميان اين همه اسم و لقب كه داري تو
هلاك نام خدايي حيدرت هستم
خداست شاهد حرفم كه از طفوليت
هميشه ماهي آن حوض كوثرت هستم
امام اول من آخرين پناه مني
تو نور مطلق حق درشب سياه مني
شاعر : محمد حسن بیاتلو