پاسخ به:شب دوازدهم
جمعه 26 شهریور 1395 7:50 PM
کشتی ویولا و برادر دوقلویش غرق میشود و آنها وارد سرزمین دشمن میشوند. ویولا فکر میکند برادرش مرده است. حالا او تنها شده و باید کاری پیدا کند پس لباس پسرانه میپوشد.
ویولا با خود میگوید: « اسم جدید من سزاریو است.»
این دوک اورسینو است. ویولا به قصر او میرود و از او کار میخواهد. سزاریو پیغامرسان اورسینو میشود.
دوک اورسینو عاشق بانو اولیویا است.
دوک اورسینو به سزاریو میگوید: «سزاریو، این پیغام را به بانو اولیویا برسان. به او بگو که عاشقش هستم.»
ویولا ناراحت است چون خودش عاشق دوک اورسینو شده است!
ویولا: «آه»
این بانو اولیویا است. ویولا به خانهی او میرود.
او به بانو اولیویا میگوید: «دوک اورسینو عاشق توست.»
اولیویا میگوید: «من عاشق دوک اورسینو نیستم.»
ویولا نگران است چون بانو اولیویا دارد عاشق سزاریو میشود! ویولا با خود فکر میکند: «عجب اوضاع در هم و بر همی شده! دوک اورسینو عاشق اولیویا است و من عاشق دوک اورسینو هستم و اولیویا عاشق من است! به خاطر تغییر قیافهام نمیتوانم حقیقت را بگویم.»
ویولا میخواهد به دوک اورسینو بگوید که دوستش دارد اما دوک از او میخواهد با جواهری به خانه اولیویا برگردد!
ویولا به بانو اولیویا میگوید که دوک اورسینو هنوز دوستش دارد. اما اولیویا میگوید که عاشق سزاریو است!
سزاریو (ویولا) به اولیویا میگوید: «متأسفم. من نمی تونم با تو ازدواج کنم.»
این سباستین برادر ویولا است. او زنده است! بانو اولیویا او را میبیند و فکر میکند که او سزاریو است.
به سباستین میگوید: «سزاریو ازت خواهش میکنم با من ازدواج کنی!»
سباستین سر در نمی آورد اما با خودش فکر میکند بانو اولیویا بسیار زیباست.
سباستین جواب میدهد: «بله، بسیار خوب. بیا باهم ازدواج کنیم!»
بعداً دوک اورسینو و ویولا به دیدن بانو اولیویا میآیند. دوک اورسینو وقتی میبیند اولیویا، ویولا را شوهرش مینامد، تعجب میکند.
اولیویا میگوید: «سزاریو، همسرم!»
ناگهان سباستین از راه میرسد. ویولا برادرش را میبیند و بسیار خوشحال میشود. ویولا حقیقت را به همه میگوید.
«اسم من ویولا است و این برادرم سباستین است.»
وقتی دوک اورسینو ویولا را میبیند، عاشقش میشود و از او خواستگاری میکند. دوک اورسینو و ویولا خوشحال هستند. بانو اولیویا و سباستین هم خوشحال هستند. آنها تصمیم میگیرند جشن عروسیشان را یکجا و در یک روز برگزار کنند