0

ديد موسي يك شباني را به راه

 
salamat
salamat
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 324
محل سکونت : اصفهان

ديد موسي يك شباني را به راه
یک شنبه 5 مهر 1388  1:33 PM

 

ديد موسي يك شباني را به راه

كو همي گفت اي خدا واي اله

توكجايي تا شوم من چاكرت

چارقت دوزم كنم شانه سرت

دستك بوسم بمالم پايكت

وقت خواب آيد بروبم جايكت

اي فداي توهمه بزهاي من

اي به يادت هي هي وهي هاي من

زين نمط بيهوده مي گفت آن شبان

گفت موسي با كه هستت اي فلان

گفت با آن كس كه ما را آفريد

اين زمين و چرخ از او آمد پديد

گفت موسي،  هاي خيره سرشدي

خود مسلمان ناشده كافر شدي

اين چه ژاژاست وچه كفراست و فشار

پنبه اي اندر دهان خود فشار

گرنبندي زين سخن تو حلق را

آتشي آيد بسوزد خلق را

گفت اي موسي دهانم دوختي

وز پشيماني تو جانم سوختي

جامه را بدريد و آهي كرد و تفت

پافتاد اندر بيابان و برفت

وحي آمد سوي موسي از خدا

بنده ي ما را ز ما كردي جدا

تو براي وصل كردن آمدي

ني براي فصل كردن آمدي

درحق او مدح و درحق تو ذم

در حق او شهد و درحق تو سم

ما بري از پاك و ناپاكي همه

از گران جاني و چالاكي همه

من نكردم خلق تا سودي كنم

بلكه تا بربندگان جودي كنم

ما برون را ننگریم و قال را

ما درون را بنگریم و حال را

خون شهيدان را زآب اولي تر است

اين خطا از صد ثواب اولي تر است

لعل را گر مهر نبود باك نيست

عشق را درياي غم غمناك نيست

در دل موسي سخن ها ريختند

ديدن و گفتن به هم آميختند

چون كه موسي اين خطاب از حق شنيد

در بيابان در پي چوپان دويد

عاقبت دريافت او را و بديد

گفت مژده ده كه دستوري رسيد

هيچ آدابي و ترتيبي مجوي

هر چه مي خواهد دل تنگت بگوي

تشکرات از این پست
mrazeghi
دسترسی سریع به انجمن ها