دلگیر،دلخسته،پریشان،راه رفتم
چهارشنبه 20 مرداد 1395 12:49 PM
دلگیر،دلخسته،پریشان،راه رفتم
نوری نمی دیدم به سمت ماه رفتم
همدرد تنهایی ما بی او که می شد؟
قم بی حضورش شهرکی متروکه میشد
برآب عصار اگرنمی زد دخت موسی
یکباره سیل بی امان میبرد مارا
عکس حرم را روی سینه قاب کردم
قلب خودم را دورآن بیتاب کردم
آیین این آیینه ها مهمان پذیریست
دیریست آهم میهمان اوست دیریست
بر جذبه های گنبدش دلداده خورشید
هرکس نخستین زائرش...همزاد خورشید
هر شاعری با لطف او مأجور باشد
دروصف او هر بیت، بیت النور باشد
بانو برایت شعر آوردم بخوانم
بگذار امشب تا سحر اینجا بمانم
روز نخستین مهر تو دیوانه ام کرد
یادت می آید من همانم من همانم
می افتد از چشمانم اشک قطره قطره
اما نمی افتد تمنا از زبانم
وقت ورود تو همان روز دل انگیز
ای کاش بودم تا تو بودی میهمانم
آن روز عشق و احترام و مهربانی
گل ریختن از پشت بام و مهربانی
چندین محافظ در میان کاروان بود
شکر خدا آن ساربان هم مهربان بود
جمعیت آن روز مرهم بود،مرهم
دور و برآن ناقه محرم بود،محرم
تاریخ رنج عشق را تمدید کردی
با رفتنت صد خاطره تجدید کردی
شرح کتاب فاطمی را طرح کردی
طرح کتاب زینبی را شرح کردی
کم می شود اشک من اما لطف تو نه
من مستحق آتشم با لطف تو نه
بانو شما از ریشه ی عشقی اصیلی
محض رضای مهربانی «اشفعی لی»
مجید تال