0

داستان هایی از بحارالانوار

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:داستان هایی از بحارالانوار
پنج شنبه 31 تیر 1395  10:11 AM

 از من بپرسيد


امير المومنين عليه السلام براي مردم سخنراني مي كرد، در ضمن سخنراني فرمود:
مردم از من بپرسيد پيش از آن كه در بين شما نباشم، به خدا سوگند! از هر چيز بپرسيد پاسخ خواهم گفت.
سعد بن وقاص به پا خاست و گفت:
اي امير المؤمنين! چند تار مو در سر و ريش من است!
حضرت فرمود:
به خدا قسم! دوستم رسول خدا به من فرموده بود تو همين سوال را از من خواهي كرد!
آنگاه فرمود:
اگر حقيقت را بگويم از من نمي پذيري، همين قدر بدان در بن هر موي سر و ريش تو شيطاني لانه كرده و در خانه تو گوساله اي (عمر بن سعد) است كه فرزندم حسين را مي كشد. عمر سعد در آن وقت كودكي بود كه بر سر چهار دست و پا راه مي رفت.

جلد ۳ بحارالانوار
 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها