علل و عوامل صلح امام حسن مجتبی (ع)
یک شنبه 27 تیر 1395 11:10 AM
سال سوّم هجری قمری است. نیمی از ماه مبارک رمضان گذشته است، علی و زهرا این دو نور چشم رسولخدا(ص) لحظه شماری میکنند تا اوّلین هدیه الهی و نخستین گل خوشبوی درخت نبوّت و ولایت را از خدای خود در این ماه خجسته دریافت دارند. سرانجام در نیمه ماه و در بهترین زمان و مکان این گل خوشبو به دنیا آمد و به امر پروردگار منّان "حسن" نامگذاری شد
درباره امام حسن مجتبی(ع) و شخصیت، سیره، تاریخ و زندگی نامه وی بسیار نوشته و گفتهاند و زوایای مهمی از زندگی وی را به روی مردم گشودهاند. ولیکن درباره صلح آن حضرت با معاویه و علل و عوامل پذیرش آن، گرچه سخنهای زیادی گفته شده است، ولی این مبحث هم چنان باز است و جای بحث و بررسی بیشتری دارد. به ویژه در این عصر که طرح پرسشها و یا ایجاد شبههها در میان جوانان و نوجوانان، از سوی مغرضان و بدخواهان به صورت گسترده و همه گیر در جریان است و نیاز به پاسخهای تازهای دارد.
لازم دیدیم، پرسشهایی که درباره صلح آن حضرت در (ربیع الثانی سال 41 قمری) تا کنون مطرح و یا در آینده مطرح خواهند شد، به بیان علمی و تاریخی بررسی و سپس پاسخ آن را عرضه بداریم.
بررسی پرسش
بنابر اعتقاد مذهبی شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت(ع)، خلافت و جانشینی پیامبر خدا(ص)، امری است منصوص و معیّن از جانب پروردگار متعال و خواست و اراده بشری در آن، راه ندارد و ارتباط بین خدا و جانشین واقعی پیامبر خدا(ص)، خود پیامبر(ص) میباشد.
بدین جهت رسول خدا(ص) بارها این مأموریت را بر عهده گرفت و از جانب پروردگار متعال، جانشین خود را معرفی کرد.
آن حضرت، در ماجرای دعوت اقربین و انذار عشیره خود، در واقعه مباهله، در واقعه غدیر به هنگام بازگشت از سفر حجةالوداع و در مناسبتهای گوناگون دیگر، علی بن ابی طالب(ع) را با صراحت به جانشینی خود منصوب کرد و در بسیاری از احادیث و روایات نقل شده از وی، اسامی تمامی امامان معصوم(ع) را به طور مجزّا بیان و امامت آنان را تصریح نمود و علاوه بر شیعیان، بسیاری از علمای اهل سنّت نیز آنها را نقل کردهاند.(1)
امامت بر امت و جانشینی پیامبر خدا(ص)، شؤونی دارد که حکومت و زمام داری بر مردم، از جمله آنها است. امامان معصوم(ع) تا جایی که امکان داشت و زمینه برای آنان مهیا بود، برای به دست گرفتن حکومت اقدام میکردند. امام علی بن ابی طالب (ع) به همراه همسر مهربانش حضرت فاطمه زهرا(س) و یاری برخی از صحابه رسول خدا(ص) پس از رحلت پیامبر خدا(ص) برای به دست گرفتن خلافت اقدام نمود و تلاشهای زیادی به عمل آورد ولی دسیسههای مخالفان و شرارت دنیا طلبان، مانع از دستیابی وی به حق مسلّم خود شد و به ناچار، از حکومت و زمام داری دور ماند.
تا این که پس از بیست و پنج سال شکیبایی و بردباری آن حضرت، مردم به اشتباه خود و پیشینیان خود پی برده و به آن حضرت روی آوردند و حکومت و زمام داری را با وجود آن حضرت زینت دادند.
امام علی(ع) پس از برعهده گرفتن حکومت، برای نیک داشت حکومت و توسعه عدالت تلاشهای زیادی به عمل آورد و با مخالفتها و کار شکنیهای گوناگونی روبهرو گردید و در نتیجه، چند جنگ بزرگ را متحمل شد، ولی از پا ننشست و به خلافت خویش ادامه داد، تا این که مورد توطئه و فتنه منافقین و گروه کژ اندیش خوارج قرار گرفت و به دست یکی از آنان به شهادت رسید.
پس از وی امام حسن(ع) به خلافت رسید و پس از شهادت امام حسن(ع) برادرش امام حسین(ع) به امامت نایل آمد. امام حسین(ع) برای کوتاه کردن دست غاصبان و ظالمان از حکومت و برگرداندن خلافت به مجرای اصلی خود، تلاش فراوانی نمود و قیام بزرگی به نام «قیام عاشورا» پدید آورد، ولی به آن دست نیافت و در این راه، به دست سپاهیان خلیفه غاصب، به شهادت رسید.
امّا امام حسن مجتبی(ع) حکومتی که در اختیار داشت، طی صلحی، آن را به دشمن دیرینه پدرش واگذار کرد.
در حالی که امام حسن(ع) پس از شهادت پدرش امام علی(ع) با میل و رغبت مسلمانان و بیعت فراگیر آنان، به خلافت رسیده و زمان حکومت را به دست گرفته بود. مناطق بزرگی از عالم اسلام مانند یمن، حجاز،بحرین، سواحل خیلج فارس و دریای عمان، عراق، ایران و مناطق شرقی و خراسان در تحت حکومت وی قرار داشته و وی را در برابر دشمنانش یاری میکردند.
با این حال، امام حسن مجتبی(ع) پس از حدود شش و اندی حکومت، با معاویة بن ابی سفیان صلح کرد و حکومت را ناباورانه به وی واگذار و از حق طبیعی و مسلّم خود درگذشت و برای همیشه از حکومت و خلافت ظاهری به دور ماند.
در این جا این پرسش مطرح میگردد که آیا صلح با دشمن و چشمپوشی از حق خود و حقوق مؤمنان و مسلمانان با مبانی شیعه و مکتب اهل بیت(ع) منافاتی ندارد؟ اصولاً راز پذیرش صلح امام حسن(ع) چه بوده است؟ علل و عواملی که وی را وادار به پذیرش صلح نمودهاند، چه بوده است؟
پاسخ
پاسخ پرسشهای فوق را در ضمن چند نکته بیان میکنیم:
1ـ هر یک از پیشوایان و امامان معصوم(ع) به یک فضیلت و برجستگی ویژهای مشهور و معروف شدهاند، در حالی که همه آنان، از عصمت و طهارت بهرهمند و دارای اخلاق و صفات کامل انسانی بودند و در هیچ کدامشان نقص و ضعفی عارض نشده و همگی در قلّه شایستگی و برتری قرار داشتند.
در میان آنان، امام حسن مجتبی (ع) به ویژگی بردباری و صلح خواهی معروف شده است. وی نه تنها پس ازپذیرش صلح، بلکه پیش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران کودکی، به این صفت کامل انسانی متّصف بود. رسول خدا(ص) در حالی که امام حسن مجتبی(ع) کودکی خردسال بود، دربارهاش فرمود: انّ إبنی هذا سیّدٌ یصلح اللّه به بین فئتین عظیمتین، یعنی: این پسرم (حسن بن علی) همانا شخصیت و سیّد بزرگواری است که خداوند سبحان به وسیله او، میان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار میکند.
این حدیث شریف، با عبارتهای مختلف، از سوی راویان شیعه و اهل سنّت نقل شده است.(2)
امامان معصوم (ع) متناسب با شرایط و اوضاع حاکم بر عصر خویش و بنابر وظیفهای که خداوند متعال بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام و به آن پایبند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبی(ع) و شرایط آن زمان، اقتضا میکرد که آن حضرت، علی رغم میل باطنیاش، صلح با معاویه را به پذیرد و حکومت را به وی واگذارد و این، وظیفهای بود که از سوی پروردگار متعال بر عهده وی گذاشته شده بود. بی تردید راز بسیاری از کردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان برای شیعیان و پژوهندگان حقیقت خواه روشن گردیده است، ولی راز و سرّ پارهای از آنها شاید تاکنون شفّاف و روشن نشده و شاید آنچه گفته میشود، تنها گمانهای بیش نباشد و در آینده، ادله روشنتر و گویاتری پیدا گردد.
درباره صلح امام حسن مجتبی(ع) نیز علل و فلسفههایی بیان شده است که برخی از آنها منطقی و قانع کننده است، ولی ممکن است در ورای آنها، راز بزرگتری وجود داشته که غیر از خود آن حضرت و امامام معصوم(ع) کسی از آن اطلاعی نداشته باشد.
به بیان دیگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالیتر از اطلاعات و دانش دیگران است و آنچه که آن بزرگواران از طریق الهام آسمانی به آن دست یافته و عمل کردهاند، عقل سایر دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست یابی به آنها ناتوان است.
2ـ در دین مبین اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، دارای ارج و مقام ویژهای است و از عبادتهای بزرگ خدا شمرده میشود، امّا باید دانست که جهاد، اصالتاً و ذاتاً مطلوب اسلام نیست، بلکه به دلیل ضرورت هایی که اجتناب از آنها غیر ممکن است، واجب و مهم شمرده میشود.
خواسته اصلی اسلام برای بشریت، عبارت است از: آزادگی، حقیقت جویی، رفع محرومیت فکری و اجتماعی، ستم ستیزی و ظلم ناپذیری، رفع تبعیض نژادی و قومی، برقراری قسط و عدالت اجتماعی، تقوا پیشهگی و خدامحوری در تمام مراحل زندگی.
چنین ارزشهای والا و آرمانهای بلند و مقدّس، در محیطی أمن و آسایش به دست میآید و پیامبران الهی (ع) همگی پس از رفع ستم کاریهای مستکبران و مستبدان در صدد تشکیل چنین محیطی بودند. دعوت اصلی اسلام، همزیستی مسالمتآمیز و صلح و آرامش بین مردم، به ویژه میان مسلمانان است.
قرآن کریم، همه انسانهای موحد و مؤمن را به همزیستی و آرامش کامل فرا میخواند و میفرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا ادخلوا فی السّلم کافّةً؛(3) یعنی: ای ایمان آورندگان، همگی به صلح و آرامش در آیید.»
در جای دیگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم؛(4) همانا، ایمان آورندگان برادران یکدیگرند، پس میان برادران خود آشتی برقرار نمایید.»
امام حسن مجتبی(ع) که راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بیش از همه انسانها به پاسداری از تلاشهای جدّش محمد مصطفی(ص) و عدالت پروری پدرش علی مرتضی(ع) میاندیشید. او خود را در برابر آنها مسؤول میبیند و احساس میکند که با ادامه نبرد و خون ریزی به چنین مقصودی دست نخواهد یافت و راه آسانتر و کم خطرتری نیز وجود دارد که آن، صلح است. بنابراین، پذیرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتی با مبانی فکری و عقیدتی مکتب اهل بیت(ع) ندارد، بلکه خواسته اصلی آن میباشد.
3ـ صلح امام حسن مجتبی(ع) از انقراض شیعه و نابودی محبان و پیروان مکتب اهل بیت(ع) به دست سپاهیان معاویه پیشگیری کرده است.
معاویة بن ابی سفیان به دلیل کینههای عصر جاهلیت و نبردهای خونین قریش بر ضد رسول خدا(ص) که بسیاری از آنها با آتش افروزی و فرماندهی پدرش ابوسفیان شعله ور میشود و از این سو با رهبری پیامبر اکرم(ص) و مجاهدتهای امیرمؤمنان(ع) به پیروزی سپاه اسلام میانجامید، قلبی آکنده از عداوت و دشمنی نسبت به خاندان پیامبر(ص)و فرزندان امیرمؤمنان(ع) و یاران و شیعیانش در خود احساس میکرد. خلافت امام علی بن ابی طالب(ع) و جنگ صفین، آتش کینه نهفته وی را شعلهور و او را به تلاش آشکار و پنهان در نابودی مکتب اهل بیت(ع) واداشت.
ادامه نبرد امام حسن(ع) با معاویه و احتمال پیروزی سپاهیان شام بر سپاهیان عراق، آرزوی دیرینه معاویه را برآورده میکرد و او با این بهانه شیطانی، ریشه اسلام ناب محمّدی را میخشکانید و به جای آن، اسلام تحریف و تفسیر شده امویان را ترویج مینمود.
امام حسن(ع) به این مسئله، فطانت داشت و بدین جهت در برابر گلایهها و انتقادهای برخی از یاران و شیعیان میفرمود: «ویحکم، ما علمت، واللّه الُّذی عملت خیر لشیعتی ممّا طلعت علیه الشمس او غربت. ألا تعلمون انّنی امامکم مفترض الطّاعة علیکم واحد سیّدی شباب اهل الجنة بنصّ من رسول اللّه(ص) علیّ؟ قالوا: بلی. قال (ع): أما علمتم انّ الخضر(ع) لمّا خرق السّفینة و أقام الجدار و قتل الغلام، کان ذلک سخطالموسی بن عمران، اذ خفی علیه وجه الحکمة فی ذلک،(5) و کان ذلک عند اللّه تعالی ذکره حکمة و صواباً...(6)؛وای بر شما، چه میدانید به آنچه که من انجام دادم، به خدا سوگند آنچه که من انجام دادم(یعنی صلح با معاویه) برای شیعیان من، بهتر است از هرچه که بر آن خورشید میتابد و بر آن غروب میکند. آیا نمیدانید من امام شما هستم که پیرویم بر شما واجب و فرض است.(آیا نمیدانید) من یکی از دو سید و سالار جوانان بهشت، به نصّ رسول خدا(ص) هستم؟ گفتند: بلی، میدانیم. امام (ع) فرمود: آیا دانستهاید این موضوع را که حضرت خضر(ع) هنگامی که کشتی را سوراخ، دیوار را بازسازی و پسر بچهای را کشت، موجب ناراحتی و خشم حضرت موسی(ع) گردید؟ زیرا حکمت و فلسفه چنین اموری بر موسی(ع) پنهان و ناآشکار بود، در حالی که آنها در نزد پروردگار متعال، حکیمانه و بر طبق صواب بود.
امام حسن مجتبی(ع) در سخنی دیگر، در پاسخ کسی که وی را پس از پذیرش صلح، با جمله «یا مذلّ المؤمنین» خطاب کرد، فرمود: «ما أنا بمذلّ المؤمنین ولکنّی معزّالمؤمنین. انّی لمّا رأیتکم لیس بکم علیهم قوّة، سلمت الأمر لأبقی أنا و أنتم بین أظهر هم، کما عاب العالم السّفینة لتبقی لأصحابها، و کذلک نفسی و أنتم لنبقی بینهم؛(7) من، خوار کننده مؤمنان نیستم، بلکه عزّت دهنده آنان میباشم. زیرا هنگامی که دیدم شما(شیعیان) را توان برابری و ایستادگی با آنان (سپاهیان شام) نیست، أمر حکومت را واگذاردم تا من و شما(علی رغم میل آنان) باقی بمانیم. همان طوری که شخص دانایی، یک کشتی را عیب دار میکند تا برای مالکان و سرنشینانش باقی بماند (و از دستبرد غارتگران و ظالمان محفوظ بماند). داستان من و شما این چنین است، تا بتوانیم میان دشمنان و مخالفان باقی بمانیم.
هم چنین امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش ابوسعید، درباره علت پذیرش صلح با معاویه فرمود: «ولولا ما أتیت لما ترک من شیعتنا علی وجه الأرض احد الّا قتل؛(8) اگر من این کار را انجام نمیدادم(و با معاویه صلح نمیکردم) هیچ شیعهای از شیعیان ما در روی زمین باقی نمیماند و همگی(به دست سپاهیان معاویه) کشته میشدند.
4ـ صلح امام حسن(ع) عمل به تقیه بود.
تقیه، یکی از مختصّات و معارف بلند اسلامی، به ویژه مکتب اهل بیت(ع) است. مفهوم تقیه این است که انسان در مواردی از روی ناچاری و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و یا حکومت غاصب و ستم کار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، یا جان و ناموس خود و یا مسلمانی از ابراز و اظهار برخی از معتقدات و یا کردار و رفتار خود چشم پوشی و وضعیت موجود را تحمل کند.
صلح امام حسن(ع) نیز این چنین بود. آن حضرت برای حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و اعوجاج و جلوگیری از کشتار بیرحمانه مسلمانان، به ویژه کشتار هدفمند پیروان مکتب اهل بیت(ع)، به ظاهر با قدرت و سلطه زمان خود کنار آمد و حکومت را به وی سپرد. پیداست که تصمیمات تقیهای، تصمیمات اجباری و لاعلاجی است و تمامی امامان معصوم(ع) در عصر امامت خویش با این مسئله روبه رو بودند، غیر از آخرین آنان، حضرت حجت بن الحسن(ع) که در عصر قیام و حضور وی، هیچ تقیهای جایز نمیباشد.
امام حسن مجتبی(ع) نیز در حدیثی به آن اشاره کرد و فرمود: أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و یقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه، الّا القائم الّذی یصلّی روح اللّه عیسی بن مریم(ع) خلفه، فانّ اللّه عزّ و جلّ ـ یخفی ولادته یغیب شخصه لئلّا یکون لأحد فی عنقه بیعة اذا خرج؛(9) آیا دانستید به این که از ما (امامان معصوم(ع)) کسی نیست، مگر این که بیعت طاغی زمانش برگردن اوست، مگر قائم (آل محمد(ص)) همان امامی که روح خدا، حضرت عیسی بن مریم(ع) در پشت سرش نماز میخواند. چه این که خداوند متعال، ولادتش را پنهان و وجودش را غایب نمود، تا در آن هنگامی که قیام میکند، بیعت هیچ کس بر عهده او نباشد.
امام حسن مجتبی(ع) در جای دیگر، در پاسخ معترضان به صلح فرمود: «...و انّ أبی کان یقول: و أیّ شیء أقرّ للعین من التّقیّة، انّ التّقیة جنّة المؤمن، ولولا التّقیّة ما عبداللّه...(10) پدرم (امام علی بن ابیطالب(ع)) میفرمود: چه چیزی چون تقیّه، مایه روشنایی چشم است؟ همانا تقیه سپر مؤمن است و اگر تقیه نبود، خداوند سبحان، پرستش نمیشد.
پیش از همه امامان معصوم(ع)، خود امیرمؤمنان(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) به مدت بیست و پنج سال با این وضعیت روبه رو بود و به اجبار و اکراه، از حق خود چشم پوشی کرد.
امام حسن مجتبی(ع) نیز ناچار بود برای حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنین امر مکروهی را به پذیرد. خود آن حضرت در این باره فرمود: «و انّ هذا الأمر الّذی اختلفت فیه أنا و معاویة حقّ کان لی، فترکته له، و انّما فعلت ذلک لحقن دمائکم و تحصین اموالکم،(11) و ان ادری لعلّه فتنة لکم و متاع الی حینٍ؛(12) همانا در این امری که من و معاویه درباره آن اختلاف داشتیم(یعنی حکومت و خلافت اسلامی) حقّ من بود، ولی ان را ترک و به وی واگذاردم و این کار را به خاطر حفظ جان و خونتان و هم چنین حفظ مال و دارائی هایتان انجام دادم، و نمیدانم شاید این آزمایشی برای شماست و مایه بهرهگیری تا مدتی (معیّن) میباشد.»
5 ـ کوتاهی سپاهیان
شاید مهمترین و اصلیترین علت صلح امام حسن مجتبی(ع) یاری نکردن فرماندهان و همراهی نکردن سپاهیان با آن حضرت بود.
از آن سو، معاویة بن ابی سفیان دارای سپاهی یک دست و جرّار بود، که از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذیرش اسلام توسط اهالی این منطقه، سایه شوم وی را بر بالای سرشان احساس کرده و او را امیر فاتح مسلمانان و میزان اسلام و کفر میخواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن میدانستند.
امّا سپاهیان امام حسن مجتبی(ع) دارای چنین نظم و تشکلی نبودند. آنان از میان اقوام و ملیتهای مختلفی برخاسته که پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خلیفه را دیده و در حکومت خلیفه پنجم به سر میبردند. همان مردمی که جرئت و جسارت کرده و سه خلیفه از چهارخلیفه پیشین را (به حق و یا به ستم) کشتند. اینان دارای مرام واحد و اتحاد کلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امکانات و تجهیزات آن برخوردار بودند، ولی در مواقع خطیر و حسّاس، به فکر و سلیقه خودشان عمل میکردند و از فرماندهی کل قوا، پیروی نمیکردند. همان طوری که در عصر امام علی(ع) نیز چنین میکردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها میگذاشتند و به أنحای مختلف، وسیله آزار و رنجش وی را فراهم مینمودند.
چنین مردم و چنین سپاهی، تحمّل و ظرفیت خواستهها و آرمان والای امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظیم و یک دست معاویه تنها گذاشته و بسیاری از رزمجویان و سربازان و حتی فرماندهان به سپاه شام پیوسته و بسیاری دیگر سپاه طرفین را رها کرده و به شهرهای خویش برگشتند و عدّهای نیز با جدا شدن از سپاه، به یاغیگری و غارتگری روی آوردند. تنها عده کمی از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بیعت خود باقی ماندند(شرح این ماجرا را در بخش زندگی نامه امام حسن مجتبی(ع) بیان کردیم.)
امام حسن مجتبی(ع) در ضمن خطبهای به این مطلب اشاره کرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم علی بنی امیّة؛(13) اگر یار و یاوری مییافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمیکردم. زیرا حکومت بر بنی امیّه حرام است.
آن حضرت درباره علت عدم لیاقت بنی امیه برای تصدی حکومت و خلافت، فرمود: لو لم یبق لبنی امیّة الّا عجوز درداء، لنهضت دین اللّه عوجاً، و هکذا قال رسول اللّه(ص)(14)؛ اگر از بنی امیّه، جز پیر زنی فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه برای کج کردن دین خدا و دور ساختن از مسیر الهی، اقدام و تلاش خواهد کرد و این چیزی است که پیامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است.
لازم به یادآوری است که امام حسن مجتبی(ع) نه تنها از سستی، ناهماهنگی و ناهمراهی یاران و سپاهیانش رنج میبرد، بلکه از جانب طیفی از آنان، احساس ناامنی و خطر میکرد و آنها عبارت بودند از طایفه گمراه و منافق پیشه خوارج، که در میان سپاهیان امام حسن(ع) پراکنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) میرسید، از آسیبرسانی به وی هیچ إبا و امتناعی نداشتند (که در بخش زندگی نامه آن حضرت به آن اشاره نمودیم.»
ابن عربی، نویسنده کتاب «احکام القرآن» به این مطلب تصریح کرد و گفت: و منها انّه رای الخوارج احاطوا بأطرافه، و علم انّه ان اشتغل بحرب معاویة استولی الخوارج علی البلاد، و ان اشتغل بالخوارج استولی علیه معاویة؛(15) یکی از علل صلح امام حسن مجتبی(ع) این بود که وی میدید خوارج، اطرافش را احاطه کرده (و در همه جا حضور پیدا کردند) و دانست به این که اگر او، جنگ با معاویه را ادامه دهد و در آن معرکه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامی دست مییازند و بر آنها مستولی میشوند و اگر وی به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر بلاد اسلامی و مناطق تحت حکومت وی مستولی میگردد.»
گروه فتنه جوی خوارج، گرچه در ظاهر برای نبرد با سپاهیان شام به سپاه امام حسن مجتبی(ع) پیوسته و از امکانات وی بهرهمند میشدند، ولی با حماقتها و افراط کاریهای خود، همیشه آب در آسیاب دشمن میریختند و موجب تضعیف سپاه کوفه و تقویت سپاه شام میشدند. این گروه، چالشهای بزرگی برای امام علی بن ابی طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وی تحمیل کرده و سرانجام در مسجد کوفه، وی را به شهادت رساندند.
هم اینک در سپاه امام حسن مجتبی(ع) به فتنهانگیزی و پخش شایعات دروغین و بی اساس بر ضد امام حسن(ع) و یاران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتی بودند، تا امام حسن(ع) را از سر راه خویش بردارند و به آمال و آرزوهای شیطانی خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهای سپاه شام خلاصی مییافت، از دسیسههای این گروه ستم پیشه رهایی نداشت و با کید و کین ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت میرسید.
6ـ احساس خستگی مردم از جنگ
از دیگر عوامل پذیرش صلح از سوی امام حسن مجتبی(ع) بود. گرچه برخی از بیعت کنندگان با امام حسن مجتبی(ع) در کوفه انتظار داشتند که آن حضرت، جنگ با معاویه را ادامه دهد تا او را از حکومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سیطرهاش بیرون آورد، امّا توده مردم به دلیل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلی و دادن کشتههای زیاد و خسارتهای قابل توجه، رغبت چندانی در ادامه نبرد با شامیان نشان نمیدادند. مسلمانان، طی چهل سال که از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامی میگذشت، علاوه بر غزوات و سریههای زمان پیامبر اکرم(ص)، در عصر خلفای سه گانه نیز جنگهای بزرگ و طولانی مدت با رومیان، ایرانیان و برخی از اقوام و ملل همجوار جزیرة العرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام علی بن ابی طالب(ع) نیز سه جنگ بزرگ داخلی را تحمّل کرده بودند.
بدین جهت، روحیه رزمی و جنگی چندانی از آنان مشاهده نمیشد و جز عدهای از شیعیان مخلص و جوانان رزمجو، بقیه در لاک عافیتطلبی فرو رفته و به وضع موجود رضایت داده بودند.
به همین لحاظ هنگامی که امام حسن(ع) و یاران نزدیکش چون حجربن عدی و قیس بن سعد انصاری، مردم را به بسیج عمومی و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمی پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتی به آن نشان ندادند.
گردآوری چهل هزار رزمجوی و داوطلب جبهههای جنگ برای سپاه امام حسن(ع) به آسانی فراهم نگردید، بلکه با تبلیغات و تلاشهای فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و یاران و اصحاب فداکارش مهیا گردید.
شایان ذکر است که با توجه به جمعیت بالای شهر کوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومی و بسیج سراسری صورت میگرفت، میبایست بیش از یکصد هزار نفر از این منطقه آماده نبرد میشدند. این غیر از نیروهایی بود که از سایر مناطق عراق، ایران، حجاز، یمن، عمان و ساحل نشینان خلیج فارس میتوانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند.
قطب راوندی از حارث همدانی نقل کرد که امام حسن(ع) به مردمی که با وی بیعت کرده و قول مساعدت و همکاری داده بودند، فرمود: ان کنتم صادقین، فموعدما بینی و بینکم معسکر المدائن، فوافونی هناک فرکب، و رکب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه خلق کثیر لم یفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه کما غروا امیرالمؤمنین (ع) من قبله؛(16) اگر(در گفتارتان) صادقید، وعده گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپیوندید.
پس آن حضرت، سوار شد و به سوی مدائن حرکت کرد، کسانی که قصد جنگ کرده بودند با وی حرکت نمودند ولی جمعیت زیادی تخلف کرده و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نیامدند و او را فریب دادند، همانطوری که پیش از وی پدرش امیرمؤمنان(ع) را فریب داده بودند.
مردم عراق چنان خسته و بیرمق بوده و احساس کسالت و بیحالی مینمودند، که نشاط و خوشی را از سبط پیامبرخدا(ص) و خلیفه وقت مسلمانان، یعنی امام حسن(ع) سلب نمودند و وی را وادار نمودند تا آنان را با این سخن نکوهش و سرزنش کند: یا عجبا من قوم لاحیاء لهم و لادین مرة بعد مرة، ولو سلمت الی معاویة الأمر، فایم اللّه لاترون فرجا ابداً مع بنی امیة، واللّه لیسومنّکم سوء العذاب، حتی تتمنّون ان یلی علیکم حبشیا؛(17) شگفت از ملتی که نه حیا دارد و نه هیچ مرتبهای از مراتب دین را. اگر من أمر حکومت را به معاویه تسلیم نمایم، پس به خدا قسم هیچ گاه شما در دولت بنی امیه، فرجی نخواهید یافت(و یا فرح و شادی نخواهید دید). سوگند به خداوند متعال، با بدترین عذاب و آزار با شما بدی خواهند کرد، به طوری که آرزو کنید که (سیاهان) حبشی بر شما حکومت کنند(بهتر است از تحمّل حکومت بنی امیه).
ابن اثیر در این باره گفت: هنگامی که معاویة بن ابی سفیان به امام حسن بن علی(ع) پیشنهاد صلح داد، مردم به گرمی آن را پذیرفتند. امام حسن(ع) در خطبهای پیشنهاد معاویه را به اطلاع لشکر خود رسانید و خاطرنشان کرد: ألا و انّ معاویة دعانا الی أمر لیس فیه عزّ و لانصفة. فان اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه الی اللّه ـ عزّ و جلّ ـ لظبی السّیوف، و ان اردتم الحیاة قبلناه و أخذنا لکم الرضی؛(18) آگاه باشید، معاویه ما را به امری فرا میخواند که نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر دارای روحیه شهادتطلبی هستید، درخواستش را رد کنیم و دست به شمشیر ببریم تا خداوند سبحان میان ما حکم کند، ولی اگر زندگی دنیا را میطلبید، خواستهاش اجابت کرده و رضایت شما را فراهم کنیم.
هنگامی که کلام امام(ع) به این جا رسید: فناداه النّاس من کلّ جانب: البقیه، البقیه، فلمّا افردوه أمضی الصلح؛(19) مردم از هر سو فریاد برآوردند که ما زندگی و بقای دنیایی را میخواهیم، (با این سخن، صلح را بر امام(ع) تحمیل کردندو) امام(ع) پس از آن که از آنها جدا شد، صلح با معاویه را امضاء نمود.
7ـ اضمحلال و از هم پاشیدگی کشورهای اسلامی، خطر دیگری بود که جامعه مسلمانان را تهدید میکرد.
مسلمانان آن عصر، چه آنانی که در ظلّ حکومت عدالت جویانه امام حسن مجتبی(ع) زندگی میکردند و چه در سیطره حکومت غاصبانه معاویة بن ابی سفیان به سر میبردند با دشمنان مشترکی رو به رو بودند که از هر سو آماده هجوم به مناطق اسلامی و باز پسگیری سرزمینهای آزاد شده بودند. آنان گرچه دارای ملیت، قومیت و دینهای متعدد و مختلف بودند، ولی در یک چیز اتفاق و اتحاد داشتند و آن نابودی اسلام و کشتار بی رحمانه مسلمانان و غارت سرزمینهای اسلامی بود.
از این رو، ادامه اختلاف و کشمشهای داخلی، دشمنان بیرونی، به ویژه رومیان را خوش حال و امیدوار میکرد و زمینه هجوم و تجاوزشان را فراهم مینمود.
امام حسن مجتبی(ع) به عنوان سبط اکبر رسول خدا(ص) و سکان دار اصلی دین و دلسوزترین شخص به مسلمانان و مؤمنان، به این مسئله توجه خاص داشت و اگر معاویه و سپاهیان گمراه وی با بیخردی و دنیاطلبی خود زمینه آمال و آرزوی دشمنان خارجی را فراهم میکردند، امام حسن مجتبی(ع) و یاران و شیعیان مخلص او نمیتوانستند آنان را در این راه مساعدت و همراهی کنند و عقل و شرع حکم میکرد که باید به هر طریق ممکن نبرد میان مسلمانان پایان یابد، تا اصل دین و حیات مسلمانان ادامه یابد.
زیرا اگر امام حسن(ع) نبرد با معاویه را ادامه میداد، یکی از سه اتفاق ذیل روی میداد:
1ـ پیروزی سپاه کوفه و سرکوب سپاه شام.
2ـ پیروزی سپاه شام و نابودی سپاه کوفه.
3ـ عدم پیروزی طرفین و عقب نشینی اجباری دوسپاه.
در هر صورت، مسلمانان به ضعف و کم توانی میرسیدند و دشمنانشان که سالها خود را تقویت و آماده چنین فرصتی کرده بودند، با هجوم سراسری و مرگ بار، تومار مسلمانان را پیچیده و جامعه اسلامی را با چالش بزرگ مواجه مینمودند.
در نتیجه، زحمات و تلاشهای پیامبر خدا(ص) و یاران فداکارش به هدر میرفت.
امام حسن(ع) به این أمر فطانت داشت و در سخنی به آن اشاره نموده و فرموده: انّی لمّا رأیت النّاس ترکوا ذلک الّا اهله، خشیت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان یکون للدین فی الارض ناعی؛(20) هنگامی که دیدم مردم جز عدهای این کار (جنگ با معاویه) را ترک کردند، ترسیدم که ریشه شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا برای دین، در روی زمین فریادگری باقی بگذارم.
8 ـ به وقوع پیوستن خیانتی بزرگ از سوی دنیاپرستان چیزی نبود که بتوان آن را نادیده گرفت. معاویة بن ابی سفیان برای درهم شکستن اتحاد و مقاومت سپاهیان کوفه، رشوهها و جایزههای زیادی بذل و بخشش کرد و بسیاری از سران و بزرگان قبایل و طوایف و فرماندهان و امیران سپاه را از درهم و دینار و وعدههای کاذب بهرهمند کرده و آنان را به خود و روی گردانی از امام حسن(ع) جلب نموده بود. به طوری که برخی از آنان، نامههایی برای معاویه نوشته و اظهار پیروی و فرمانبرداری از او نمودند و برخی دیگر، پا را از این فراتر گذاشته به وی نوشتند که اگر وی بخواهد، حسن بن علی(ع) را دستگیر و به سپاه شام تحویل دهند و یا بر او شورش نموده و وی را به طوری پنهانی به قتل رسانند.(21)
در حقیقت، اگر امام حسن(ع) صلح را نمیپذیرفت این خطر بزرگ وجود داشت که جاه طلبان و منافقان، وی را دستگیر و تسلیم سپاه شام کنند و یا برای تقرّب به دستگاه معاویه و خوش آیند بنی امیه، امام(ع) را ناجوانمردانه ترور و به شهادت برسانند
در هر صورت، این یک پیروزی برای سپاه شام و فضیلت و منقبتی برای معاویه بود و برای خاندان نبوّت و امامت، شکست به شمار میآمد.
امام حسن(ع) در این باره فرمود: به خدا سوگند، اگر با معاویه نبرد میکردم، مرا میگرفتند و به وی تسلیم مینمودند. به خدا سوگند، اگر با او مسالمت کنم و عزیز باشم، برایم دوستداشتنیتر است از این که در حالی که اسیرش باشم مرا بکشد و یا بر من منّت گذارد و تا پایان روزگار این عار بر بنیهاشم بماند و معاویه همیشه خودش و أعقابش بر زنده و مرده ما به آن منّت بنهد.(22)
9ـ امام حسن(ع) از روشهای غیر اسلامی و شیوههای سالوسانه پرهیز داشت، بر خلاف معاویة بن ابی سفیان که برای تحکیم و تثبیت حکومت خود دست به هر کاری میزد و هیچ گونه محدودیتی از جهت شرعی و عرفی برای خویش قائل نبود.
به همین انگیزه در دستگاه حکومتی خود از افراد شرور و خدعه گری چون عمروبن عاص، مغیرة بن شعبه، بسربن ارطاة، مروان بن حکم و مسلم بن عقبه، بهره میجست و از شیطنت و جنایت آنان به نحوی استفاده مینمود.
امّا امام حسن مجتبی(ع) که به مانند جدّش محمد مصطفی(ص) و پدرش امام علی بن أبی طالب(ع) مظهر تقوا و عدالت بود و هدفش از زمامداری، جز احقاق حق و اجرای عدالت اسلامی، چیز دیگری نبود، طبعاً نمیتوانست به مانند معاویه رفتار نماید.
سیاست اهل بیت(ع) با سیاست معاویه در تضاد و میان آن دو، تفاوت از زمین تا آسمان بود.
معاویة بن ابی سفیان با انتخاب سیاست «رسیدن به هدف از هر راه ممکن» سیطره سیاسی و اجتماعی فزایندهای بر ملت پیدا کرده بود و همین امر باعث شد که صلح را با نیرنگها و سالوس کاریهایش بر سپاهیان عراق و بر امام حسن مجتبی(ع) تحمیل نماید.
او توانست با دادن رشوه و تطمیع متنفذان، وعده به دنیاطلبان، تهدید مخالفان، رواج بیبند و باری، پخش شایعات بی اساس و انجام امور غیر انسانی و غیر شرعی دیگر، زودتر به هدفش برسد.
به هر روی، علل و اسباب متعددی دست به دست هم داد تا در جدال میان نیکیها و زشتیها، خوبیها و بدیها و در حقیقت میان حق و باطل، این بار امام حسن مجتبی(ع) مقهور قهر ناجوانمردانه شیطان صفتان قرار گرفته و از حق طبیعی و الهی خویش محروم بماند و حکومت و زمام داری مسلمانان با حیله و نیرنگ از اوستانده شود.
بیتردید، آنچه درباره اسرار و علل صلح امام حسن(ع) در این جا بیان نمودیم، کافی و وافی نبوده و جای بحث و بررسیهای بیشتر و عمیقتری دارد و طالبان را به کتابهایی که در خصوص «صلح» امام حسنبن علی (ع) نگاشته شده اند، ارجاع میدهیم.
پینوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
23. الارشاد، شیخ مفید، ص 356 ، تاج الموالید، مجموعه نفیسه، ص 26 ؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 162.
24. فضائل الخمسة، ج 2، ص 32 و ج 3، ص 388.
25. فضائل الخمسة، ج 3، ص 388 ؛ احکام القرآن، (ابن عربی)، ج 4، ص 1720.
26. سوره بقره، آیه 208.
27. سوره حجرات، آیه 10.
28. اشاره به داستان همراهی و مصاحبت حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) که در سوره کهف، از آیه 65 تا 82 به آن اشاره شده است.
29. کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 316.
30. تحف العقول، ص 227.
31. بحارالانوار، ج 44، ص 1.
32. کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 316.
33. تحف العقول، ص 227.
34. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 105، حدیث 1039.
35. اشاره به آیه 111 سوره انبیاء.
36. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576.
37. همان، ص 574.
38. احکام القرآن، ج 4، ص 1719.
39. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 574.
40. همان، ص 576.
41. اسدالغابة، ج 2، ص 14.
42. همان.
43. ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 203.
44. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576.
45. رمضان در تاریخ، ص 150.
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست