0

داستان زندگي حضرت ايوب(ع)

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

داستان زندگي حضرت ايوب(ع)
یک شنبه 27 تیر 1395  10:44 AM

حضرت ایّوب(ع) پیامبری صبور و مهربان

حضرت ایّوب(ع) مردی خوش سیما، خوش خو، پرهیزگار، نیکوکار، مهربان و بخشنده بود. خداوند او را به پیامبری برگزید. وی مردم را به سوی خداوند فرا خواند، ولی بیش از چند نفر به او ایمان نیاوردند.* حضرت ايوب(ع) مردى از روم بود. او پسر اموس یا افرص ، پسر دارح، پسر روم، پسر عيص، پسر اسحاق، پسر ابراهيم (ع) بود. او از نوادگان حضرت اسحق(ع) و نوه حضرت ابراهیم(ع) است. مادرش دختر حضرت لوط(ع) بود. همسرش "رحیمه" دختر افرایم فرزند حضرت یوسف(ع) بود. حضرت ايّوب(ع) صاحب چندين سر زمين از بلاد شام بود و نيز صاحب انواع گلّه از قبيل شتر و گاو و اسب و گوسفند و .... بود. او فردى نيكوكار و متّقى و مهربان بود. همواره از شيطان و وسوسه هاي او پرهيز مى‏كرد.

 

*  به حضرت ايّوب(ع) فقط 3نفر ايمان آوردند: فردى از اهل يمن به نام(يفن) و دو مرد از سر زمين خودش به نام (بلاد) و (صافن).

 

 

حضرت ایوب(ع) و شیطان

حضرت ایوب(ع) دارایی بسیار و فرزندان زیادی داشت. شیطان بر سپاس گزاری او رشک و حسد برد. شکر گزاری آن حضرت(ع) را نتیجه رفاه و نعمت زیاد خدا بر او قلم داد می کرد. شیطان می گفت؛ سپاس گزاری ایوب(ع) به دلیل سلامتی و دارایی فراوان اوست. خداوند نخست ایوب(ع) را به از دست دادن اموال و آن گاه به مصیبت های جسمی و بیماری گوناگون آزمود، ولی ایوب(ع) هم چنان صابر، شکیبا و سپاس گزار ماند. در باره چگونگی و مصائب حضرت ایوب(ع) سخن‌های ناروا و افسانه‌های زیادی گفته اند که از ساحت قدس آن پیامبر الهی بسیار دور است.

 

 

نا امیدی شیطان

شیطان وقتی از فریفتن ایوب(ع) ناامید شد، بر آن شد تا همسر ایوب را همانند حواء بفریبد تا از این راه بر حضرت ایوب(ع) دست یابد. پس از این ماجرا بود که حضرت ایوب(ع)  با دلی سرشار از عشق و شور معنوی، پروردگار خود را خواند و گفت: « ... خدایا به سختی و رنج گرفتار آمدم. جز تو فریادرسی ندارم.» خداوند دعای ایوب(ع) را پذیرفت. بیماری هایش را درمان بخشید. آن چه را از دست داده بود به وی بازگردانید.

 

 

حضرت ایوب(ع) کشاورز و دامپروری نمونه

حضرت ایوب(ع) بـا پرداختن به کشاورزی و دامپروری، ثروت زیادی به دست آورد. زندگی اش سر شار از نـعمت هـای الـهی گردید. او هـمواره شـکر گزار خدا بود. ابـلیس بـه او حـسد بـرد. به خـدا عـرض کرد؛ اگر ایوب این همه شکر می کند، به خـاطر نعمت هایی است که بر او ارزانی داشته ای. مرا بـر او مسلّط کن، تا معلوم شود که مطلب همین است یا نه!.

خداوند بـرای این که زندگی حضرت ایوب(ع) سندی بـرای رهروان حقّ گردد، ابـلیس اجازه یافت. ابـلیس پس از آن، دام ها، باغ ها، زراعت ها، اموال، خانه و فرزندان ایوب(ع) را نابود کرد. او چند همسر داشت، همه ی آن ها یکی پس از دیگری بر اثر بی صبری، او را تنها گذاشته و رفتند، تنها یکی از همسرانش به نـام "رحمه" ماند. حضرت ایـوب(ع) در بـرابر تمام این حوادث بسیار ناخوشایند، سـنگین و پر رنج، استقامت نمود و هـم چنان به شـکر الـهی ادامه داد. خداوند در بـرابر آن حوادث دشوار بر درجات مقام شکر حضرت ایوب(ع) می افزود.

 

راز و نیاز حضرت ایوب(ع)

در بـرابر این حوادث رنج آور حضرت ایوب(ع) سر بر سجده نهاد. چنین با خدا راز و نیاز کرد: ... پـروردگارا، تو به من نـعمت دادی، از من بـاز پس گرفتی، ای آفریننده ی شب و روز، برهنه به دنیا آمدم، برهنه به سوی تو می آیم، بـنا بر این هر چه برای من بخواهی، خشنودم.

پس از آن همه گرفتاری، حضرت ایوب(ع) این بـار به پـا درد شدیدی مبتلا شد. ساق پایش زخم گردید. دیگر قدرت حرکت نـداشت. 17سال با ایـن وضع گذراند، ولـی هم چنان مثل کوهی استوار، به شکر گذاری ادامه داد. او نـه در نهان و نه آشکار، نه در دل و نه در زبان و عمل، هرگز اظهار کوچک ترین نـارضایتی نکرد. همه ی همسر آن حضرت(ع)، او را تنها گذاشتند و رفتند. تنها همسرش هم کـاسه ی صـبرش پس از مدّتی لب ریز شد. او هم ایـوب را تـنها گذاشت. حضرت ایوب(ع) تنها شد. در بیابان بـا آن همه بلا و درد، هم چنان صبر و استقامت و شکر می نمود. زمانی رسید که در کنار خود هیچ گونه غذا و آب ندید. بسیار گرسنه و تشنه شده بود. بـه سجده افتاد. بـا کمال ادب بـه خدا عرض کرد: ... پروردگارا، بـد حالی و مشکلات بـه من روی آوردهاست. تـو مهربان ترین مـهربانان هستی.*

 

* انبياء /84؛ رَبَّ اِنَّـی مَسّنِیََّ الضُّر ِوَ اَنـتَ اَرحَمُ الرّاحِمِین.

 

مستجات شدن دعـای حضرت ایـوب(ع)

دعـای حضرت ایـوب(ع) بـه استجابت رسید. بـلا ها رفع شد. نـعمت های الهی، جای گزین بـلاها گردید. بـا استقامت و شکر حضرت ایوب(ع) آب رفته بـه جوی خود بازگشت. بـر اثـر صبر، چهره ی درخشان ظفر نمایان گردید. آری!... این است نتیجه ی درخشان صبر و استقامت که پایه ی شکر و وصول بـه مقام رضاست.

 

 

 

علّت كينه ابلیس نسبت به حضرت ايّوب(ع)

خداوند از حضرت ایوب(ع) به نيكى ياد كرد. حضرت ايّوب(ع) را ستايش نمود. ابليس شنيد. خیلی نا رحت شد. به حسد و كينه شدیدی دچار گشت. به خداوند عرضه داشت: خدايا به كار بنده‏ات ايّوب نظر كن. مى‏بينى؛ او بنده‏ايست كه چون به او نعمت داده‏اى، شكر تو را مى‏گويد. از آن جا كه به او صحّت و عافيت داده‏اى، حمد و سپاس تو را بر زبان مى‏راند، امّا هرگز او را با سختى و بلا امتحان نكرده‏اى. من ضامن هستم، اگر او را دچار بلا و مصيبت كنى، كافر شده و تو را فراموش مى‏كند.

خداى متعال فرمود: تو آزادى كه بر مال او مسلّط شوى. آن دشمن خدا به سرعت همه بچه شياطين را جمع كرد و گفت: هر قدرتى داريد به كار ببنديد و مال ايّوب را نابود كنيد. خداوند مرا بر مال او مسلّط نمود.

يکى از شياطين گفت: من قدرتى دارم كه وقتى اراده كنم، درختان را به آتش مى‏كشم، هر چيزى كه به آن نزديك شود مى‏سوزانم.

ابليس گفت: به نزد شترهاى ايّوب و چوپان او برو. همه آن ها را يكى يكى به‏ آتش بكش و چوپانش را هم هلاك كن.

سپس خودش به صورت آن چوپان در آمد. به نزد ايّوب رفت. او را در محراب عبادت مشغول نماز ديد. گفت: اى ايّوب، مى‏دانى خدايى كه او را عبادت مى‏كنى، با شتران تو و چوپانت چه كرده است؟!. ايّوب گفت: اموالم متعلّق به خدا بود كه به من امانت داده بود. او از من به حفظ يا هلاك آن ها سزاوارتر است. من همواره خود و مالم را در نابودى مى‏دانم.

ابليس گفت: پروردگارت با آتشى همه آن ها را نابود كرد.

مردم از اين کار مات و مبهوت شدند. يكى ‏گفت: ايّوب خدايى ندارد. ديگرى گفت: اگر معبود ايّوب قدرتى داشت، مانع از هلاك شترانش مى‏شد. يكى ديگر مى‏گفت: اين مسأله‏اى باعث مى‏شود دشمنان ايّوب شادمان شده و او را شماتت كنند و دوستان او اندوهگين شوند.

حضرت ايّوب گفت: سپاس خدا را. او بود كه آن ها را بخشید. اکنون آن ها را از من گرفت. من از شكم مادرم عريان متولّد شدم و عريان هم به خاك باز مى‏گردم و به سوى او محشور مى‏شوم. درست نيست، وقتى خدا امانتى به تو مى‏دهد شادمان شوى، وقتى آن را پس مى‏گيرد، ناراحت شوى. خدا به تو و آن چه به تو بخشيده، سزاوارتر است

ابليس نا اميدانه گفت: كدام يك از شما قدرت بيشتری داريد؟!.

شيطانى گفت: من صدايى ايجاد مى‏كنم، هر که آن را بشنود مى میرد.

ابليس او را به سوی گوسفندان حضرت ايّوب(ع) فرستاد. همه را نابود كرد. خودش به صورت چوپان گوسفندان در آمد. به سراغ ايّوب رفت. همان حرف ها را تكرار كرد. از ايّوب همان جواب را شنيد.

دو باره با نا اميدی از يارانش كمك خواست. اين بار يكى گفت: من باد تندى ايجاد می كنم كه همه چيز را نابود سازد. او  به سراغ كشت و زرع و خانه حضرت ايّوب(ع) رفت. همه را با خاك يكسان كرد. ابليس به صورت دهقان مزرعه به نزد حضرت ايّوب(ع) رفت. همان حرف ها را تكرار كرد. حضرت ايّوب(ع) همان پاسخ را به او داد. حضرت ايّوب(ع) خدا را شكر و سپاس مى‏گفت.

ابليس به خشم آمد. ديد به هيچ وجه نمى‏تواند از دست حضرت ايّوب(ع) خلاص شود. گفت: خدايا ايّوب اين نعمت‏ها را در برابر سلامتى خود و خانواده‏اش ناچيز مى‏شمارد. مرا بر فرزندان او مسلّط ساز. مرگ فرزند مصيبت بزرگيست. هيچ مردى طاقت تحمّل آن را ندارد.

ابليس بر فرزندان او مسلّط شد.به سراغ فرزندان حضرت ايّوب(ع) رفت. با زلزله سقف خانه اش را بر سر همه ويران نمود. آن ها مردند. به صورت مردى خون آلود به سراغ حضرت ايّوب(ع) رفت. گفت: ... اگر مى‏ديدى كه چه طور فرزندانت تكه تكه شدند، خون از سر و رویشان جارى شده و قلبت تكّه تكّه گردیده ... .  ابلیس به اين سخنان ادامه می داد.

 

شادی ابلیس

حضرت ايّوب(ع) مشتى خاك بر گرفت. آن را بر سر خود پاشيد. ابليس شاد و مسرور شد. حضرت ايّوب(ع) به خود آمد. وبراى اين بى‏تابى استغفار توبه نمود. ملائكه بلافاصله توبه او را دادند. ابليس اين بار هم نا اميد شد. گفت: خدايا مرا بر بدن او مسلّط ساز. اگر بيمار شود،كفر مى‏ورزد.

خداوند او را بر جسم حضرت ايّوب(ع) مسلّط كرد، مگر زبان، قلب و عقل وى، تا او مایه امید مؤمنان باشد که در مصيبت ها مأيوس نشده، صبر نمایند. حضرت ايّوب(ع) در حال سجده بود. جسم او از درون مشتعل شد. زخمى سراسرى در آن بوجود آمد. خارش و سوزش بسيار داشت. زخم عفونت كرد. در خارج شهر برايش سايبانى تهيّه كردند. مردم او را ترك نمودند. فقط همسرش "رحيمه" دختر افرائيم، پسر حضرت يوسف(ع)  و سه تن پيرو او در پیش حضرت ايّوب(ع) ماندند.

 

 

شکایت حضرت ايّوب(ع)

مردم او را سرزنش می کردند. ايّوب گفت: ملامت شما، از مصيبتى كه به من رسيده دشوارتر است.  به درگاه الهى عرضه داشت: پروردگارا براى چه مرا آفريدى؟!. اى كاش مى‏دانستم مرتكب چه عملى شده‏ام كه كرامت خود را از من باز گردانده‏اى. اى كاش مرا مى‏ميراندى و به پدرانم ملحق مى‏شدم. مرگ برايم محبوب تر است. به مرگ، بيش از نیاز یک غريب به منزل، یک مسكين به آرامش و یک يتيم به سر پرست، نياز دارم. پروردگارا ... من بنده بى‏مقدار تو هستم. اگر نيكى كنى منّت سزاوار توست. اگر عقوبت نمايى، کیفر بنده‏ات به دست توست. مرا در مقابل بلايى قرار دادى كه اگر بر كوه نازل مى‏شد، از تحمّل آن درمانده مى‏ گردید. چگونه با اين همه ضعف من آن را تحمّل كنم؟!. خداوندا ... انگشتانم قدرتی ندارند. براى برداشتن لقمه‏اى در زحمت هستم. مژگانم فرو ريخته، گويا سوخته‏اند. چشمانم از حدقه بيرون آمده است. گوشت بدنم ‏ريخته است. زبانم ورم کرده و دهانم را پر نموده، به طورى كه نمى‏توانم لقمه‏اى ببلعم. لبهايم تحليل رفته، به طورى كه لب پائينى به چانه و لب بالايى به بينى رسيده است. همه مرا ملامت مى‏كنند. فرزندانم همگى از دنیا رفتند. اگر يكى از ايشان زنده بود به من كمك مى‏كرد و مرا در تحمّل مصيبت يارى مى‏نمود. همه آشنايان و دوستان با من قطع رابطه كرده‏اند. اگر ... .

 

 

وقتی حضرت ايّوب(ع) پای بر زمین کوبید.

حضرت ايّوب(ع) وقتى خدا را با اين سخنان خواند، ابرى بر فراز سرش قرار گرفت. از آن ندا داده شد: اى ايّوب خداوند عزّ و جلّ مى‏گويد: ... هر آينه من به تو نزديك ترم. برخيز و حجّت خود را عرضه كن. در مقام استدلال بر آی!. آیا با اين ضعف مى‏خواهى با من مجادله نمايى؟!.

آن روز كه من آسمان و زمين را خلق مى‏كردم كجا بودى؟!.

آيا مى‏دانى امتداد اطراف آسمان و زمين آن ها تا كجاست؟!

آيا در اثر عبادت های تو، آسمان و زمين بر افراشته مانده است؟!.  

آیا تو در آن روز كه من ستارگان و مدار آن ها را می آفريدم كجا بودى؟!.

آيا تو كوه ها را بر افراشته‏اى؟!.

آيا روز و شب را تو پديد آورده‏اى؟!.

آيا تو موج هاى دريا را رام مى‏كنى؟!.  

آيا بادها را تو به جنبش در مى‏آورى؟!.

آیا به حكم تو آب در روى زمين جريان مى‏يابد؟!.

و ....

 

حضرت ايّوب (ع) گفت: من هرگز چنين قدرتى ندارم. اى كاش زمين دهان مى‏گشود، مرا مى‏بلعيد و من چيزى نمى‏گفتم كه پروردگارم را ناخشنود سازم. خدايا من تو را و قدرت نامحدودت تو را مى‏شناسم. خدايا مى‏دانم كه خير خواه من هستى و تو يگانه مدبّر عالم وجودى. تكلّم يا سكوت من براى جلب رحمت توست. مرا ببخش. كلمه‏اى بود كه بر زبانم لغزيد. هرگز آن را تكرار نمى‏كنم. دستم را بر دهان خود می نهم. زبانم را می گزم. بر صورت خود خاك می پاشم. مرا بيامرز. از اين كه چيزى بر زبان راندم كه مورد رضايت تو نبود توبه می کنم. هرگز آن را اعاده نمى‏كنم.

 

خداى متعال فرمود: اى ايّوب علم من در باره تو نفوذ دارد. رحمت من بر غضبم پيشى گرفته است. وقتى خطا كنى من تو را مى‏آمرزم. بدان كه خانواده و اموالت را دو چندان به تو باز مى‏گردانم. تو را عافيت و سلامتی مى‏دهم تا عبرتى براى اهل مصيبت و حجّتى بر صابران باشى. ... با پاى خود به زمين بكوب. هم اينك اين چشمه ایى ‏سرد و آشاميدنى است.*

 

* سوره ص، آيه 42. ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ

 

وقتی حضرت ايّوب(ع) خندید.

حضرت ايّوب(ع) با پايش به زمين ضربه زد. چشمه‏اى جوشيد. با آب چشمه غسل نمود. از همه دردها شفا یافت. از آب بيرون آمد. كنار چشمه نشست. همسرش آمد. حضرت ايّوب(ع) را نيافت. دنبال او به جست و جو پرداخت. سرگشته و حيران بود. نمی دانست چه بلايى بر سر حضرت ايّوب(ع) آمده است. دو باره به سراغ ايّوب(ع) رفت. بدون آن كه او را بشناسد. گفت: اى بنده خدا، آيا مى‏دانى مرد مريضى كه اين جا بود كجا رفته است ؟!.

ايّوب گفت: آيا اگر او را ببينى مى‏شناسى ؟!.

رحيمه گفت: چطور نشناسم ؟!.

حضرت ايّوب(ع) تبسّم كرد، خندید و گفت: من ايّوب هستم. رحيمه همسرش را از خنده‏اش شناخت.   

 

منابع:

اعلام قرآن، ‌خزائلی

تفسیر نمونه، ‌ج13، ص479

قصص الانبیاء، رسول محلّاتی.

قصص قرآن، فاطمه مشايخ‏، انتشارات فرحان‏، تهران‏، 1381ش‏، چاپ اول، ص 306

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها