مولانا
شنبه 19 تیر 1395 6:09 PM
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند...!
حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد...!
جذامیان گفتند : دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند...
حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست..!!
غروب ، هنگام افطار حلاج گفت : خدایا روزه مرا قبول بفرما!!!
شاگردان گفتند : استاد ما دیدیم که
روزه شکستی...
حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم ولی دل نشکستیم....
آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
👤 مولانا
The lepers were eating lunch, and proffered it to Hossein Mansoor Hallaj...! Hallaj sat beside them and took some morsels...! The leprs said, 'people don't eat with us, and are afraid of us, and Hallaj replied, ''they are fasting'' and left stood up...!! In the sunset, at the time of Eftar Hallaj said: oh God, accept our fasting!!! To which his students responded, ''oh master, we saw you broke your fast and Hallaj replied: I was the guest of God. I broke my fast not to break the hearts...