پاسخ به:پرسش و پاسخ ویژه توحید و خداشناسی
پنج شنبه 17 تیر 1395 1:24 AM
پرسش:جواب خيلي بود و پاسخ بسياري از شبهات من داده شد اما چند تا سوال ديگر هم برام ايجاد شد: 1- اگر ما افراد غير مسلمان را در نظر بگيريم، مي بينيم با وجود انواع هدايت، اين افراد فقط از برخي هدايتها برخوردار هستند، به عنوان مثال هدايت تشريعي در اديان مسيحيت و يهوديت به آن صورتي که ما مي گيم به چشم نمي خوره و خوب با اون اوضاعي هم که اونجا هست، حرکت فرد به سمت واقعيت تقريبا صورت نمي گيره، همچنين فطرت اين افراد هم تحت شرايط محيط آنجا دچار تغيير اساسي ميشه و هدايت فطري هم کاربرد ندارد و تقريبا با اون شرايط عقل هم دست نخورده و پلمپ باقي مي مونه، تکليف اين افراد چي هست؟ آيا اينها هم در صفوف گمراه شدگان از طرف خدا قرار مي گيرند چون بعضيهاشون ناخواسته و بطور فجيع گناه مي کنند درحالي که اصلا فکر هم نمي کنند که بد باشه؟؟؟ 2- شما فرموديد در اثر نافرماني بعضي انسانها خدا اضلال مجازاتى را نصيب آنها مي کند،قبول... ولي جاي چند سوال باقي است:آيا اگر خدا آنها را گمراه نمي کرد امکان نداشت آنها هدايت شوند؟واگر فرد به هيچ عنوان قابل هدايت نيست و شامل اضلال مجازاتى شده پس بستن و نبستن هدايت چه فرقي ميکنه؟غير از اين هست که مهرباني خدا رو زير سوال ميبره؟خداي چگونه راه هدايت را مي بندد در حالي که ارحم الراحمين مي باشد؟ 3- جنس اين گمراهي که مي فرماييد از چه هست؟يعني مثلا اينجوري هست که خدا از پيش آمدن حوادثي که موجب هدايت او مي شود جلوگيري مي کند،مثلا نمي گذاره با يک کتاب و يا انسان خوب که مي تونه هدايتش کنه آشنا بشه و يا نه به صورت ديگر مي باشد؟ 4- شما در فرموده ايد که:( در حالي که در اصل خودش خودش را از فيض خاصّ خدا محروم نموده است. مانند کسي که وارد آب مي شود ، و با اينکه شنا بلد است ولي به اختيار خود شنا نمي کند و غرق مي گردد. در اين حالت او خودش خودش را غرق نموده ؛ ولي گفته مي شود: آب فلاني را غرق کرد ؛ يا آب فلاني را خفه کرد). با توجه به فرمايش شما سوالي و انتقادي مطرح مي باشد:مثالي که فرموديد درست به نظر نمي آيد،من تا حالا نديده ام بگن آب فلاني را خفه کرد،حتي اگر خود کشي کرده باشد،گفته مي شود فلاني خفه شد،فلاني غرق شد،فلاني خودکشي کرد...در ضمن در ماهيت آب مرده و خداوند حي تفاوت مي باشد... اين سوال مهم مطرح ميباشد که چرا خداوند در قران اينقدر اصرار دارد که بگوييد که خدا هر که را بخواهد گمراه مي کند و هر که را بخواهد هدايت مي کند،پايفشاري بر اين سبک گفتار سوال بر انگيز مي باشد،خدا ميتونست بگه :و آنها بر اثر گناهشان گمراه شدند، فطرت آنها به علت گناه آلوده شد و آنها نتوانستند راه را تشخيص دهند،آنها بر اثر گناه خود گمراه شدند و آياتي ديگر از اين قبيل،چرا خداوند اينقدر پايفشاري براين سبک گفتار دارد؟ 5- منظور از اين جمله شما رو درک نکردم اگر امکان داره بيشتر توضيح بفرماييد:( شاء ، يشاء با مشيّت از ريشه مي باشند. بنا بر اين تعبير « يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ » در حقيقت حکايت مي کند از مشيّت و سنّت ثابت الهي.)
پاسخ:
1ـ پاسخ سوال اوّل:
فطرت الهی حتّی در بدترین محیطها نیز هیچگاه از کار نمی افتد. مثلاً محال است که کسی در بدّترین محیطها هم عدالت را بد بداند یا ظلم را خوب بشمارد ؛ یا دزدی را خوب و امانتداری را بد بداند. بلی کسانی هستند که ظلم و دزدی را خوب می دانند ، امّا نه در مقام اعتقاد ، بلکه در مقام عمل چنین هستند ؛ یعنی اینها خودشان نیز می دانند که دروغ می گویند. این کاری است که اکثر مردم دنیا کما بیش انجام می دهند ؛ یعنی در مقام اعتقاد به چیزی قائلند و در مقام عمل ، خلاف آن را می کنند. مثلاً همه می دانند که رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی خوب است ؛ ولی حتّی ممکن است یک پلیس راهنمایی و رانندگی نیز در مقام عمل ، از این قوانین تخطّی نماید. یا همه می دانند که دزدیدن مال دیگران بد است ، لذا اگر کسی مال خودشان را بدزد ، شکّ نمی کنند که آن شخص دزد ، آدم بدی بوده ؛ امّا چه بسا همین شخص که دزدیده شدن مال خودش ، توسّط دیگری را بد می داند ، خودش مال دیگران را می دزد و برای خود توجیهاتی نیز تراشیده است تا این کار را خوب جلوه دهد.
همانگونه که فطرت تعطیل شدنی نیست ، حتّی عقل را هم نمی توان کاملاً تعطیل نمود. مسیحیان معتقدند: خدا در عین یکی بودن سه تاست و در عین سه تا بودن یکی است. حال از یک مسیحی بپرسید که آیا عقلاً ممکن است چیزی هم سه تا باشد هم یکی؟ پاسخ می دهد که: خیر چنین امری تناقض است. لذا حتّی کشیشان مسیحی نیز اعتراف می کنند که تثلیث با عقل و منطق سازگار نیست ؛ امّا برای توجیه اعتقاد خودشان می گویند: تثلیث امری فراعقلی است ؛ لذا فقط باید به آن ایمان داشت.
ملاحظه می کنید که اینها بی عقل نیستند بلکه عقل را مسخره کرده اند. پس حقّشان است که هدایت نشوند. چون هادی خدا (عقل) را به تمسخر گرفته اند. عقل با صراحت می گوید که من تثلیث را تناقضی آشکار می یابم و یقین دارم که باطل است. پس راهی برای توجیه نیست. بلی مواردی هست که عقل می گوید: من نفیاً و اثباتاً نظری در این باره ندارم و نمی توانم هم نظری داشته باشم. در چنین مواردی اگر دلیل موجّه داشته باشیم می توانیم آن امر را ، امری فرا عقلی بدانیم. امّا آنجا که عقل می فهمد ، و حکم به بطلان قطعی می کند ، جای چنین توجیهاتی نیست.
مردم غیر مستضعف اروپا نیز بی استثنا به حکم فطرت و عقل می دانند که انسان نباید متعصّب باشد و باید دنبال حقیقت برود ؛ و هر جا حقیقت را یافت باید به آن تن دهد. لذا اگر از آنها بپرسیم که آیا تعصّب کورکورانه خوب است؟ می گویند: خیر. و اگر اگر از آنها بپرسیم که: آیا حقیقت را باید جست یا باید منتظر شد که حقیقت خودش خودش را به ما معرّفی کند؟ پاسخ می دهند که: حقیقت را باید جست و پیدا کرد. همچنین اگر از آنها بپرسی که: آیا پس از یافتن حقیقت باید به آن تن داد یا باید آن را رها ساخت؟ پاسخ می دهند که: باید به حقیقت تن داد.
پس اگر غیر مسلمین یا غیر شیعیانی ، که مستضعف فکری نیستند و توان فهم و تحقیق دارند ، درباره ی اسلام و تشیّع تحقیق نمی کنند ، نمی توانند بگویند ما نمی دانستیم که باید تحقیق کنیم. البته برای یک مسیحی ، یا یهودی لازم نیست که یک تحقیق دانشگاهی گسترده انجام دهد تا باطل بودن دین خودش را بیابد ؛ بلکه کافی است از خودشان بپرسند که آیا این تورات و انجیل کنونی ، همان تورات و انجیل زمان موسی و عیسی هستند؟ اگر جواب مثبت است دلیلش چیست؟ اینجاست که متوجّه می شوند هیچ دلیلی ندارند. چون نه تورات و نه انجیل ، سند تاریخی قطعی ندارند. بلکه حتّی وجود خود حضرت موسی و عیسی (ع) نیز سند تاریخی قطعی ندارد ، کجا رسد کتب آنها. ما مسلمین هم اگر وجود این بزرگواران را می پذیریم ، نه به خاطر اسناد تاریخی ، بلکه به خاطر آیات قرآن کریم می باشد.
این اوّلین هدایت خدا و اوّلین قدمی است که یک غیر مسلمان باید بردارد تا نوبت به هدایت دوم و قدم دوم برسد. پس اگر کسی به این هدایت فطری و عقلی پاسخ مثبت داد و اوّلین قدم در راه تحقیق را برداشت ، خدا نیز هدایتهای بعدی را به او می رساند. لذا اگر در شرح حال تازه مسلمانهای غربی و شرقی تفحّص نمایید ملاحظه می فرمایید که اکثر آنها بعد از برداشتن این قدم ، با هدایتهای بعدی مواجه شده اند. مثلاً ادواردو آنیلّی ، فرزند سناتور آنیلّی که صاحب کارخانه ی فیات و تیم یونتوس می باشد ، وقتی قرآن کریم را در کتاب فروشی می بیند ، کنجکاو می شود که ببیند در این کتاب چه مطالبی نوشته شده است. لذا آن را برداشته و در همان کتاب فروشی می خواند و احساس می کند که باید تمام آن را مطالعه نماید. پس آن را می خواند و اوّلین قدم را در مسیر هدایت بر می دارد. آنگاه خداوند متعال هدایت دوم را به سراغش می فرستد و با افرادی مسلمان و ایرانی آشنا می شود و پلّه های ایمان را یکی یکی طی می کند و مسلمان می شود. و سر آخر توسّط پدرش از ارث محروم شده و عاقبت توسّط خانواده اش به شهادت می رسد ؛ در حالی که قصد داشته به ایران آمده و مشغول تحصیل علوم دینی شود. خداوند اینگونه هدایت می کند ؛ امّا به شرط اینکه شخص به اوّلین هدایت خدا ، که با فطرت و عقل است ، پاسخ مثبت دهد. در مراحل بعدی نیز وضع به همین قرار است ؛ یعنی تا مرحله ای طیّ نشود ، نوبت به مرحله ی بعد نمی رسد.
البته دقّت شود که این مراحل برای افراد عادی است. امّا مستضعفین فکری مثل عقب مانده های ذهنی یا افراد بسیار کم هوش ، که قدرت اندیشه ندارند ، یا مکلّف نیستند یا تکلیف سنگینی ندارند. اینها حتّی اگر در بطن جامعه ی اسلامی و تحت تعلیم هم باشند ، اعتقاد چندان عمیقی پیدا نمی کنند. لذا حساب اینها از باقی مردم جداست و در روز قیامت نیز حسابرسی ویژه ای خواهند داشت.
2ـ پاسخ سوال دوم
اضلال مجازاتی ، به نحو مستقیم ، در حقیقت از جانب خود فرد است نه از سوی خدا ؛ و اگر به خدا نسبت داده می شود از ناحیه ی وجودی است که ذکر آن خواهد آمد. باران هدایت خدا دائماً ریزان است و همه را شامل می شود چه کافر و چه مومن ؛ امّا تنها کسانی از آن بهره می برند که ظرف وجود خویش را رو به خدا کنند نه پشت به خدا. امّا عدّه ای وقتی با هدایت روبرو شدند به آن بی اعتنایی می کنند که حقیقت این بی اعتنایی ، کج شدن و در نهایت ، وارونه شدن ظرف وجود شخص است. لذا فرمود: « وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ ــــ و هنگامى كه فرستادهاى از سوى خدا به سراغشان آمد، و با نشانههايى كه نزد آنها بود مطابقت داشت، جمعى از آنان كه به آنها كتاب(آسمانى) داده شده بود، كتاب خدا را پشت سر افكندند؛ گويى هيچ از آن خبر ندارند!!» (البقرة:101). این پشت سر انداختن کتاب هدایت ، در حقیقت به نحو روی برگرداندن از حقیقت است. لذا خداوند متعال فرمود: « فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ ــــ اگر با تو، به گفتگو و ستيز برخيزند ، بگو: «من روی خود را تسلیم خدا نمودم و پيروانم نیز همچنین.» و به آنها كه اهل كتاب هستند ( يهود و نصارى) و بىسوادان ( مشركان) بگو: «آيا شما هم تسليم شدهايد؟ (روی خود را به خدا کرده اید؟) » پس اگر تسلیم شوند به یقین هدایت می شوند ؛ و اگر روی برگرداندند ، پس از آن ، وظیفه ی تو تنها ابلاغ(رسالت) است؛ و خدا نسبت به بندگان، بيناست. » (آلعمران:20)
امّا چرا خدا این اضلال را به خود نسبت می دهد؟
خدا از آن جهت کار گمراهان را هم به خود نسبت می دهد که فاعل و سبب مطلق می باشد. لذا حتّی افعال اختیاری انسانها نیز ، در عین اینکه فعل خود آنهاست ، فعل خدا می باشد. لذا خداوند متعال در سوره ی نساء ، یکبار تمام امور خوب و بد را به خود نسبت داد و بلافاصله کارهای خوب را به خود و کارهای بد را به بشر نسبت داد. « ... وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً (78) ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً ــــــ و اگر خيرى به آنها رسد گويند: اين از جانب خداست، و اگر بدى به آنها رسد گويند: اين از جانب توست. بگو: همه از جانب خداوند است. اين قوم را چه شده است كه نمىخواهند سخنى را عمیقاً بفهمند؟ هر خيرى به تو رسد از جانب خداست و هر بدى به تو رسد از خود توست، و تو را به عنوان پيامبر براى مردم فرستاديم، و اين بس كه خداوند گواه است. ».
برای اینکه این معنا بیشتر معلوم شود مثالی ذکر می کنیم ــ البته باید دانست که هر مثالی از جهتی نزدیک کننده و از جهاتی دور کننده می باشد ، لذا تنها باید به جهت نزدیک کننده بودن آن نظر داشت. چون مثال ، حقیقت نیست بلکه برای محسوس نمودن معقول می باشد ــ .
وقتی نور سفید خورشید از شیشه ی آبی عبور می کند ، نور عبور کرده آبی می شود ؛ و وقتی از شیشه ی قرمز عبور می کند ، نور خروجی ، قرمز رنگ است. نور آبی و نور قرمز ، هر دو نور هستند ، و نور بودن آنها از خورشید می باشد و شیشه ها به هیچ وجه تولید نور نمی کنند. در کار خوب و بد انسانها نیز جنبه ی وجودی کار ، مخلوق خداست و هیچ بشری به فعل خود وجود نمی دهد. حال سوال این است که شیشه ی آبی و شیشه ی قرمز ــ که تولید نور نمی کنند ــ آیا تولید رنگ می کنند یا نه؟ یا انسانها ـ که اصل کار را ایجاد نمی کنند ــ آیا در تولید صفت خوبی و بدی کار نقشی دارند یا نه؟
پاسخ این است که شیشه ها ، نه تنها اصل نور را تولید نمی کنند ، بلکه حتّی در تولید رنگ آبی یا قرمز نیز حقیقتاً نقش تولید کنندگی ندارند. نور سفید خورشید ، تمام طیفهای هفتگانه ی نور را به تنهایی در خود دارد ؛ لذا نور خورشید نور تامّ است ، همانگونه که فیض صادر شده از سوی خدا نیز به تنهایی تمام کمالات امکانی را در خود دارد. وقتی این نور سفید خورشید به شیشه ی آبی می رسد ، شیشه ی آبی تمام شش رنگ را بر می گرداند و تنها به طول موج رنگ آبی اجازه ی عبور می دهد ؛ لذا رنگ نور عبوری ، آبی رنگ می شود. شیشه ی قرمز نیز تمام رنگها را منعکس می کند و تنها به طیف قرمز اجازه ی عبور می دهد. پس کار شیشه ی آبی و قرمز ، تولید رنگ نیست ؛ بلکه آنها در برابر نور سفید ــ که هفت رنگ نور را تماماً دارد ــ محدودیّت ایجاد می کنند و تنها به بخشی از آن اجازه ی عبور و ظهور می دهند و به این طریق نور آبی و قرمز ایجاد می شود که دو عنوان برای نور هستند ؛ امّا دقّت شود که آبی یا قرمز بودن نور آبی و نور قرمز ، اموری زائد بر نور بودن آنها نیستند ؛ بلکه آبی بودن نور آبی عین نوریّت اوست ؛ کما اینکه قرمز بودن نور قرمز نیز عین نوریّت آن می باشد.
فیض کامل خدا نیز مثل نور خورشید به وجود مختار انسانها اصابت می کند و می خواهد تماماً از وجود آنها گذر نموده در قالب فعل آنها ظاهر شود و بهترین اعتقاد و فعل ممکن را ایجاد نماید. حال اگر وجود کسی مثل شیشه ی بی رنگ باشد ، تمام فیض در اعتقاد و فعل او ظاهر می گردد و چنین اعتقاد و فعلی تماماً خیر است ؛ و تمام آن از خداست. امّا اگر فیض خدا به وجودی برخورد کند که بی رنگ نیست ، تنها بخشی از آن عبور می کند و در این حالت نور عبور نموده ، تمام فیض نیست بلکه فیض ناقص می باشد. لذا با اینکه تمام آن از جانب خداست ، ولی نقصی دارد که مربوط می شود به شیشه ی اختیار بشر ؛ که از این نقص و عدم ، عنوانی برای اعتقاد و فعل آدمی انتزاع می شود ؛ و این عنوان به مانعیّت و محدود کنندگی وجود مختار آدمی نسبت داده می شود نه به خدا ؛ همانگونه که شیشه ی رنگی ، نور را محدود می کرد و باعث می شد تمام نور عبور نکند ؛ و همین ناقص عبور نمودن نور بود که باعث می شد نور عبوری ، رنگ و عنوان خاصّی بگیرد.
پس وجود تمام اعتقادات و خلقیّات و افعال آدمی ، فقط و فقط از خداست ؛ و خود انسان هیچ نقش ایجاد کنندگی نسبت به آن ندارد. حال اگر وجود شخص ، مانع از ظهور تمام فیض نبود ،اعتقاد و کار ظهور یافته از او ، خوب شمرده می شود ؛ امّا اگر وجود شخص ، مانع از ظهور تمام فیض شد ، بسته به مقدار محدودیّت اِعمال شده از طرف بشر ، اعتقاد ظهور یافته از او ، اعتقاد باطل یا حقّ و کار ظهور یافته از او کار حرام یا کار مکروه یا مباح محسوب می گردد. لذا در هر حال جنبه ی وجودی اعتقاد و فعل که خیر می باشد ، از خداست و عناوین مربوط به جنبه ی عدمی و نقصی اعتقاد و فعل که ناشی از وجود مختار آدمی است ، مربوط می شود به انسان. و روشن است که امر عدمی خالق نمی خواهد.
در اینجا بد نیست یک نکته ی ظریف نیز مورد اشاره واقع شود ؛ و آن اینکه ، خیر و خوبی دو اصطلاح دارد. جنبه ی وجودی تمام اعتقادات و افعال ــ چه بد باشند و چه خوب ــ از آن جهت که وجودند ، خوب می باشند. از طرف دیگر ، اگر فیض عبوری از اختیار انسان ، در حدّ مطلوب باشد ، آن نیز اعتقاد یا کار خوب نامیده می شود. خوب به معنای اوّل وصف اصل وجود فعل بوده و عامّ می باشد ؛ امّا خوب به معنای دوم ، از بی رنگی شیشه ی اختیار آدمی انتزاع می شود و در مقابل بد قرار دارد. پس خوب به معنی اوّل تنها به خدا نسبت داده می شود ؛ امّا خوب به معنای دوم هم به خدا نسبت داده می شود هم به بشر. امّا اعتقاد باطل و کار بد ، فقط به بشر اسناد داده می شود که ناظر به جنبه ی عدمی و نقصی می باشد. لذا خداوند متعال فرمود: « وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً ؛ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك ـــــ و اگر به آنها ( منافقان) حسنه ای برسد، مىگويند: « اين، از ناحيه خداست.» و اگر سيّئه ای برسد ، مىگويند: « اين، از ناحيه توی پیامبر است .» بگو: « همه ی اينها از ناحيه خداست.» پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟! (آرى،) آنچه از نيكيها به تو مىرسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مىرسد، از سوى خود توست. » (النساء:78 و 79)
در این آیات ، ابتدا تمام خوبی ها و بدیها به خدا نسبت داده شدند ؛ و بلافاصله بدیها از خدا نفی شدند. امّا این تناقض گویی نیست ؛ بلکه در قسمت اوّل ، نظر به جنبه ی وجودی خوبیها و بدیها شد که همه از خدا و خیر می باشند ؛ ولی در قسمت دوم به جنبه ی عنوانی خوبیها و بدیها نظر شد و در نتیجه عناوین بدیها از خدا نفی شدند.
نکته ی ظریف دیگر در مورد مثال نور است که آن را از خود قرآن کریم استفاده کردیم و در سطح محدودی در این مساله به کار گرفتیم . خداوند متعال می فرماید: « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ـــــ خداوند نور آسمانها و زمين است» (النور:35)
همچنین در جریان ملاقات حضرت موسی و حضرت خضر (ع) که در آیات 60 تا 82 سوره کهف بیان شده ، اشاراتی به این پاسخ وجود دارد. در آنجا حضرت خضر (ع) شکستن کشتی را تنها به خود نسبت می دهد ، چون شکستن ، تماماً امر عدمی است. قتل را به خود و خدا نسبت می دهد ؛ چون جهت دنیایی آن امر عدمی ولی جنبه ی قبض روح آن امر وجودی است. امّا درست نمودن دیوار را تماماً به خدا نسبت می دهد ؛ چون تمام آن امر وجودی و خیر می باشد. البته این گونه سخن گفتن ، ادب نگه داشتن با خدا را هم به نمایش می گذارد ؛ که اولیای الهی هر چه دارند از این گوهر تابناک دارند.
حاصل سخن آنکه:
ضلالت در حقیقت چیزی نیست جز روی برگرداندن بنده از هدایت دائمی خدا. لکن روی بر تافتن عبد دو حیث دارد ؛ از آن جهت که عملی وجودی است ، کار خداست ، ولی از آن جهت که محدودیّت و نقص و عدمی را موجب می شود ، ذاتاً به عبد و مجازاً به خدا نسبت داده می شود.
3ـ پاسخ سوال سوم
از مطلب قبلی روشن شد که خدا عوامل هدایت را از کسی دور نمی کند ، بلکه با وجود عوامل هدایت است که شخص گمراه می شود. مانند شیشه ی رنگی که تمام نور سفید به آن می خورد ، ولی او تمام آن را از خود عبور نمی دهد ؛ و مانند شیشه ی سیاه ، که هیچ نوری را از خود گذر نمی دهد و سایه ایجاد می شود که چیزی جز عدم نور نیست. فطرت و عقل و دین و کتب آسمانی و انبیاء و ائمه و دیگر عوامل پیدا و پنهان هدایت نیز مانند نور خورشید می باشند که در برخورد با شیشه ی اختیار برخی افراد ، یا از آن نمی گذرند و در پس اختیار آنها ، سیاهی کفر نمودار می شود ، یا به صورت ناقص از آنها گذر می کنند ، که نتیجه اش ، نمودار شدن رنگ غیر خدایی و اعتقادات و ادیان و مذاهب انحرافی است. لذا خداوند متعال فرمود: « إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ ـــــــ خداوند از اين كه(به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه، و حتىكمتر از آن، مثال بزند شرم نمىكند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آوردهاند، مىدانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان؛ و امّا آنها كه راه كفر را پيمودهاند، (اين موضوع را بهانه كرده) مىگويند: «منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟!» (آرى،) خدا جمع زيادى را با آن گمراه ، و گروه بسيارى را هدايت مىكند؛ ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مىسازد.» (البقرة:26) یعنی خداوند متعال آیاتی را نازل می کند ؛ لکن آن آیات ، تنها در جان انسانهای حقیقت جو نفوذ می کند و به واسطه ی آن هدایت می شوند ؛ امّا انسانهای بهانه جو و فاسق با همین آیات به گمراهی می افتند و شروع می کنند به منعکس نمودن کامل یا ناقص این آیات از خودشان. لذا فرمود: « وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً ـــــــ و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مىكنيم؛ و ستمگران را جز خسران و زيان نمىافزايد.» (الإسراء:82) و فرمود: « هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ ـــــــ او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن، آيات محكم است؛ كه اساس اين كتاب مىباشد؛ و قسمتى از آن، متشابه است. امّا آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگيزى كنند ؛ و تفسير(نادرستى) براى آن مىطلبند؛ در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمىدانند. (آنها كه) مىگويند: «ما به همه ی آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكر نمىشوند.» (آلعمران:7) همچنین فرمود: « وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ ـــــــ مأموران دوزخ را فقط فرشتگان(عذاب) قرار داديم، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معيّن نكرديم تااهل كتاب ( يهود و نصارى) يقين پيدا كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد، و اهل كتاب و مؤمنان(در حقّانيّت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، و بيماردلان و كافران بگويند: «خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟!» (آرى) اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مىسازد و هر كس را بخواهد هدايت مىكند ؛ و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمىداند، و اين جز هشدار و تذكّرى براى انسانها نيست.» (المدثر:31)
4ـ پاسخ سوال چهارم
مثالی که در نامه قبلی زده شده بود ، در سطحی پایین بود. لذا آن را با مثالی عمیقتر در مطلب پیشین جایگزین کردیم. البته این اصل کلّی را هم در نظر داشته باشیم که مثال ، هیچگاه حقیقت نیست ، بلکه برای تقریب حقیقت به ذهن می باشد. به تعبیر دیگر ، برای محسوس نمودن امور معقول می باشد. لذا باید از مثال گذر نموده حقیقت را یافت و مناقشه در مثل نکرد.
5ـ پاسخ سوال پنجم
در جمله ی « شاء ، يشاء با مشيّت از ريشه مي باشند. بنا بر اين تعبير « يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ » در حقيقت حکايت مي کند از مشيّت و سنّت ثابت الهي. » ، افتادن یک کلمه باعث شده که حضرت عالی متوجّه معنا نشوید. اصل جمله چنین است: « شاء ، يشاء با مشيّت از یک ريشه مي باشند. بنا بر اين تعبير « يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ » در حقيقت حکايت مي کند از مشيّت و سنّت ثابت الهي. »
منظور این عبارت آن است که وقتی خداوند متعال می فرماید: « يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ » ، مقصود این است که هدایت نمودن و گمراه ساختن خدا ، اموری بی قانون نیستند ؛ بلکه هر دو امر در قالب یک سنّت و مشیّت ثابت و تغییر ناپذیر واقع می شوند. یعنی خداوند متعال ، از ازل اراده نموده که: از شیء الف ، همواره شیء ب نمودار خواهد شد. پس هر گاه از شیء الف ، شیء ب نمودار شد ، خداوند می فرماید: ما بودیم که شیء ب را نمودار ساختیم. و این در حقیقت چیزی نیست جز همان قانون عامّ علّیّت که در سراسر هستی جریان دارد. طبق این سنّت الهی ، اگر کسی پای خود را از لبه ی پشت بام بیرون بگذارد ، نیروی جاذبه او را پایین خواهد کشید. و اگر کسی در چنین سقوطی با سر به زمین سفت خورد ، خواهد مرد. اگر کسی چاقو در چشم خود کرد ، کور خواهد شد. اگر کسی فلان بیماری را دارد ، فلان غذا ، بیماری وی را تشدید خواهد نمود. و ... . باز بر طبق همین قانون ، اگر کسی پشت به هدایت خدا نمود ، گفتار هادیان الهی موجب گمراهتر شدن او خواهد شد. لذا فرمود: « في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا ــــ در دلهاى آنان يک نوع بيمارى است ؛ پس خداوند نیز بر بيمارى آنان افزوده است.»(البقرة:10). یعنی خداوند از آنجا که رحمت محض می باشد ، هدایت را بر خود لازم دانسته ، و از طرفی این گونه افراد ، به هدایت حسّاسیّت پیدا کرده اند ؛ لذا هر چه بیشتر هدایت شوند ، بیشتر لج می کنند و بیشتر گمراه می شوند. اینها مانند کسی هستند که نسبت به داروی خاصّی حسّاسیّت دارد و بدنش آن را پس می زند ؛ ولی تنها داروی بیماری او نیز همان داروست. البته پیدا شدن خود همین حسّاسیّت نیز به اختیار خود شخص و طبق سنّتی الهی است. یعنی خداوند متعال ، از ازل چنین مقرّر داشته که هر کس در مقابل حقّ و حقیقت ، استکبار ورزید و عالماً و عامداً حقّ را انکار نمود ، وجودش از حقّ و حقیقت برگردد. چون حقّ و وجود ، مساوق یکدیگر بوده عینیّت دارند. لذا خدا که وجود محض است ، حقّ محض نیز می باشد ؛ و دیگر موجودات نیز به مقدار رتبه ی وجودیشان ، از حقّ بهره دارند.
پس وقتی خداوند متعال می فرماید: ما فلانی را گمراه ساختیم ، مقصود این است که ما قانونی وضع نموده بودیم که « اگر کسی فلان کار را انجام دهد » ، سقوط می کند ، و آن شخص ، آن کار را کرد ؛ لذا سقوط نمود. پس ما او را ساقط نمودیم ؛ چون او طبق قانون ما ساقط شد. یعنی یک جهت ساقط شدن مربوط می شود به اختیار خود شخص و جهت دیگرش مربوط می شود به اراده ی تکوینی و ازلی خدا. از اینرو ، ساقط شدن شخص ، هم قابل استناد به خداست ، هم قابل استناد به خودش. چون اگر او خود را در آن سنّت الهی داخل نمی کرد ، ساقط نمی شد ؛ و از طرف دیگر ، اگر خدا چنان قانونی در عالم هستی خلق نکرده بود و بین آن کار مشخّص و آن سقوط ، رابطه ی علّت و معلولی برقرار نساخته بود ، باز آن شخص ساقط نمی شد. مثلاً خدا مقرر نموده که آتش ، گوشت را بسوزاند. حال اگر کسی داخل آتش شد ، هم خودش خودش را سوزانده ، هم خدا او را سوزانده است. البته دقّت شود که قانوگذاری خدا در عالم تکوین ، مثل قانونگذاری ما انسانها نیست ؛ بلکه سنن و قوانین او در حقیقت عین اراده و مشیّت او می باشند. لذا آتش ظهور اراده ی خداست و اثر آن نیز در اصل ، اثر اراده ی خداست