0

پرسش و پاسخ ویژه توحید و خداشناسی

 
mmpbabalhavaej
mmpbabalhavaej
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 563
محل سکونت : فارس

پاسخ به:پرسش و پاسخ ویژه توحید و خداشناسی
پنج شنبه 17 تیر 1395  12:46 AM

پرسش:
1ـ در اثبات اينكه جهان تصادفا بوجود نيامده يك مقدمه بزرگ داريم و آن اينكه انقلاب بدون دخالت و علت محال است. آيا ممكن است اثبات اين قضيه را بفرماييد.
2ـ هر وجود محدودي نياز به حاد دارد.

پاسخ:

1ـ پیدایش تصادفی مستلزم انقلاب است.

اگر کسی بگوید: ذرّات بنیادین جهان بی هیچ علّتی از عدم آمده اند.

گوییم: تبدیل عدم به وجود، انقلاب ذات است که آن نیز مستلزم اجتماع نقیضین بوده محال می باشد. یعنی عدم، نمی تواند به خودی خود منقلب به وجود شود. چرا که لازمه ی چنین انقلابی، آن است که در ذات عدم، اقتضای وجود، موجود بوده باشد؛ که چنین چیزی نیز اجتماع نقیضین است. چون در ذات عدم، یقیناً اقتضای عدم هست؛ چرا که  اگر اقتضای عدم نداشت، عدم نبود. پس لازم می آید که در ذات عدم، اقتضای وجود و اقتضای عدم با هم جمع شوند؛ که نشدنی است. چون اقتضای عدم، همان عدم اقتضای وجود است. پس در چنین انقلابی لازم می آید که « اقتضای وجود » و « عدم اقتضای وجود» با هم جمع شوند.

البته این نحوه سخن گفتن، لقمه را دور سر چرخاندن است. چون تبدیل عدم به وجود بداهتاً باطل می باشد. چون عدم چیزی نیست که قابلیّت تبدیل هم داشته باشد.

اگر کسی بگوید: ذرّات بنیادی به صورت تصادفی با هم ائتلاف نموده و جهان موجود را ساخته اند.

گوییم: ذرّات، قبل از اینکه به این شکل اجتماع نمایند، فاقد این شکل بوده اند. بنا بر این، خودشان نمی توانستند این شکل را خودشان به خودشان بدهند. چون فاقد یک چیز چگونه می تواند آن را به خودش بدهد؟ بنا بر این، اگر کسی این شکل را به آنها اعطاء نکرده، لابد این شکل ـ که امر وجودی است ـ از عدم آمده است؛ یعنی عدم تبدیل به این امر وجودی شده است؛ که طبق بیان قبلی، انقلاب ذات است. و چنین انقلابی نیز به همان دلیل که گفته شد، محال است.

نتیجه آنکه:

نه اصل ذرّات عالم می تواند از عدم آمده باشد، نه شکل عالم می تواند از عدم بیاید. پس هر دو، از یک حقیقت بالاتر تنزّل یافته اند؛ که ما آن حقیقت بالاتر را وجود ملکوتی ذرّات و وجود ملکوتی صورت عالم می نامیم. خود آن وجود ملکوتی نیز از مرتبه ی بالاتری تنزّل یافته که آن را وجود جبروتی گوییم. و آن نیز از ظهور اراده ی خداست؛ همان گونه که صور خیالی ما ظهور اراده ی ما هستند. لذا در منظر حکیم الهی، جهان از عدم پدید نیامده، بلکه تجلّی اراده ی خداست؛ یا به تعبیر دیگر، علم خداست که از مرحله ی اجمال به تفصیل در آمده است؛ مثل اینکه ما علم خود را فقط با یک اراده کردن، در ذهنمان حاضر می سازیم.

 

2ـ این تعبیر که « وجود محدود نیاز به حادّ دارد» تعبیری است نادرست؛ مگر آنکه گوینده از این کلام قصد مجاز داشته باشد؛ و باب مماشات با مبتدی چنین تعبیری را به کار برد.

برخی چنین توهّم نموده اند که وجوداتی در عرض هم داریم که یکی نامحدود و بقیّه محدودند. از اینها می پرسیم: آن وجود نامحدود، مگر برای غیر خودش هم مجال بودن می دهد؟!

وجود نامحدود، یعنی وجودی که حدّ و مرزی ندارد. لازمه نداشتن حدّ و مرز این است که خارج نداشته باشد. پس وجود نامحدود خارجی ندارد تا وجودات محدودی در خارج از او باشند.

از طرف دیگر، وجود امری است بسیط (غیر مرکّب). پس نمی تواند جزء داشته باشد. بنا بر این، آن وجودات محدود فرضی، جزء او نیز نمی توانند باشند.

وجود، داخل هم ندارد. چون لازمه ی داخل داشتن وجود آن است که عدم، تحقّق بیرونی داشته باشد. حال آنکه عدم چیزی نیست که تحقّق داشته باشد. پس وجود داخل هم ندارد تا آن وجودات محدود در داخلش باشند.

عین وجود نامحدود بودن وجودات محدود هم که بداهتاً باطل است. چون عین نامحدود بودن محدود، اجتماع نقیضین است. همچنین عین وجود نامحدود بودن وجودات محدود، مستلزم اجتماع واحد و کثیر است که در قوّت اجتماع نقیضین می باشد.

با این احوال، آنها که می گویند: وجود بر دو گونه است: نامحدود و محدود، این وجودات محدود را در کجا فرض می کنند؟! در بیرون وجود نامحدود؟ در درون وجود نامحدود؟ جزئی از وجود نامحدود؟ یا عین وجود نامحدود؟

لذا قول به وجود محدود، قولی است سست؛ و آنها که صحبت از وجود محدود نموده اند؛ یا جاهل به حقیقت وجود بوده اند یا از روی تسامل و از باب مجاز عقلی سخن گفته اند.

وجود یکی، آن هم نامحدود می باشد. و آنچه برخی ها وجود محدود نامیده اند، وجود محدود نیستند بلکه ماهیّاتی هستند که نه وجودند و نه عدم؛ بلکه مظاهر وجود واحد محض می باشند.

برای تقریب به ذهن، متوسّل به دو تمثیل می شویم.

تمثیل نخست:

اگر وجود را به آب تشبیه کنیم موجودات عالم مثل موج و قطره و دریا و آبشار و فوّاره و حباب و یخ و برف و ابر و رودخانه و ... هستند. موج و قطره و دریا و حباب و ... آب نیستند بلکه قالبهایی هستند که آب در آن قالبها دیده می شود، موج و قطره و حباب و آبشار و ... ، غیر هم بوده و عین هم نیستند ؛ یعنی موج ، قطره نیست ، یخ ، برف نیست و ... ، ولی حقیقت و کنه ذات همه ی آنها آب است ؛ و در واقع آب است که به این صورتهای گوناگون ظهور کرده است. لذا خودِ آب را با حسّ نمی توان مشاهده کرد؛ آنچه با حسّ مشاهده می شود مظاهر و صور گوناگون آب است. به عقیده ی عرفا و حکمای اسلامی ، حقیقتِ وجود نیز در همه ی موجودات حضور دارد ، ولی آنچه با حسّ و وهم و خیال و عقل و قلب مشاهده می شود همگی ظهورات و مظاهر وجوداند و نه خودِ آن
در این مثال ملاحظه می فرمایید که آب حقیقتی غیر از موج و قطره و یخ و برف و ... دارد ؛ این امور نیز صور آب هستند نه خودِ آب ؛ امّا آب در تمام این امور حضور دارد ، بدون اینکه عین آنها یا جزء آنها شود ؛ کما اینکه غیر آنهاست بدون اینکه از آنها جدا باشد. خدا (وجود محض) نیز در ماهیّات به همین نحو حضور دارد

 

تمثیل  دوم:
اگر وجود را تشبیه به اراده ی انسان کنیم ، ماهیّات (مخلوقات) همانند صور ذهنی انسان خواهند بود. وقتی ما بخواهیم موجودی ذهنی مانند سیب یا درخت یا اژدها را در ذهنمان ایجاد کنیم فقط کافی است اراده نماییم ؛ و به محض اراده کردن، آن صور، ظهور خواهند یافت. لذا این صور ذهنی در حقیقت چیزی نیستند جز ظهورات گوناگون اراده. وقتی ما سیب و درخت و کوه را باهم در ذهنمان ایجاد می کنیم ، اینها حقیقتاً سه چیز غیر همند ؛ کما اینکه سیب یا درخت ، اراده نیست و اراده هم سیب و درخت نیست ؛ امّا همه ی این صور ذهنی ظهور یک اراده می باشند ؛ و در عین اینکه آنها سه چیزند ، باعث نمی شوند که اراده نیز سه تا شود ؛ بلکه آن سه چیز ، به یک اراده موجودند
در این مثال شگفت، اراده سیب نیست ، سیب هم اراده نیست ؛ امّا سیب بدون اراده هم نیست. همینطور اراده سیب نیست ، ولی خارج از سیب هم نیست. باز اراده در عین اینکه خارج از سیب نیست ، عین سیب یا جزئی از سیب هم نیست ؛ یعنی چنین نیست که سیب درست شده باشد از پوست و دانه و گوشته و ارادهرابطه ی خدا (وجود محض) با مخلوقات نیز چنین می باشد. یکی از معانی حدیث « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه » نیز همین می باشد. یعنی نسبت خود را مخلوقات خود بسنج تا نسبت خدا با خلقش را در یابی. البته آنچه ما اینجا بیان نمودیم، نسبت اراده ی خودمان با مخلوقات خودمان بود. اگر نسبت « من » را با روح، و نسبت روح را با عقل و نسبت عقل را با خیال و نسبت خیال را اراده و نسبت اراده را با صور خیالی می سنجیدیم مثال با ممثّل نزدیکتر بود. لکن ورود در چنین مثالی کار را برای مخاطب ناآشنا با فلسفه ی متعالی سخت دشوار می کند.

در راستای همین تمثیلات است کلام امیرالموحدین علی(ع) که فرموده اند: «... هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَةٍ ... دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ فِي شَيْ‏ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَيْ‏ءٍ مِنْ شَيْ‏ء ــــــ او در اشیاء است امّا نه به گونه ای که با آنها آمیخته باشد و خارج از آنهاست امّا نه به گونه ای که جدا از آنها باشد ؛‌ ... داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن چیزی در چیزی و خارج از اشیاء است امّا نه مثل خارج بودن چیزی از چیزی»(توحید صدوق، ص306) ؛ یعنی او داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن ماهیّتی در ماهیّت دیگر و خارج از ماهیّات است امّا نه مثل خارج بودن ماهیّتی از ماهیّت دیگر.
همچنین فرمود: « تو منزهی از هر نقصی ، همه چیز را پر کرده ای و از همه چیز جدایی ؛ پس چیزی فاقد تو نیست و تو هر چه بخواهی انجام می دهی. بزرگی ای کسی که هر چه به فهم آید آفریده ی توست و هر چه محدود است مخلوقت.»(اثبات الوصیه، ص107)

سخن آخر:

بحث از اینکه آیا جهان از راه تصادف پدید آمده یا خالقی دارد، بحث عوام الناس باسواد است؛ و حکیم جز در مقام تعلیم یا دفاع از حقّ و از باب برای مماشات با عوام وارد چنین مباحث سست و بی مایه ای نمی شود. کما اینکه تقسیم وجود به محدود و نامحدود هم کار بچّه های بزرگسال است؛ و البته گاه بزرگسالان نیز از باب « چونکه با کودک سر و کارت فتاد، پس زبان کودکی باید گشاد» چاره ای جز استفاده از چنین ادبیّات کودکانه ای ندارند. حکیم آنگاه که خویش خلوت نموده یا با اهل فهم همسخن است، برای اثبات خدا، نه نیازی به جهان دارد نه نیازی به نظم جهان. حکیم از جهان و جهانیان جهیده و با نظر در ذات وجود، به واجب الوجود می رسد. لذا امام حسین (ع) فرمودند: « ... إِلَهِي بِكَ عَرَفْتُكَ وَ بِكَ اهْتَدَيْتُ إِلَى أَمْرِكَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت‏ ــــ معبودا ! با تو، تو را شناختم و با تو، راهنمائى شدم  به سوى امر تو و اگر نبودی تو، نمى‏ دانستم که تو کیستی؟» (مهج الدعوات و منهج العبادات،ص144) و فرمود: « كَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیكَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیكَ أَ یكُونُ لِغَیرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَكَ حَتَّى یكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیكَ عَمِیتْ عَینٌ لَا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِیباً وَ قَالَ أَیضاً تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَی‏ءٍ فَمَا جَهِلَكَ شَی‏ءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَی فِی كُلِّ شَی‏ءٍ فَرَأَیتُكَ ظَاهِراً فِی كُلِّ شَی‏ءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَی‏ءٍ. ــــــــ خدایا چگونه دلیل آرند بر تو بدان چه که در هستى خود نیاز به تو دارد ؟! آیا دیگرى ظهورى دارد كه تو ندارى تا او ظاهر کننده ی تو گردد؟! كى نهان شدى تا نیازمند دلیلی باشی كه به سوی تو ره نماید؟! كى دور شدى تا آثار تو كسى را به تو رساند؟! كور باد دیده‏اى كه تو رانبیند با اینكه تو پیوسته دیده‏بان او هستى! و زیان به دست آورد بنده‏اى كه بهره‏اى از دوستى تو ندارد. و نیز فرمود: خدایا خود را به هر چیزی شناساندى و چیزى نیست که تو را نشناسد. و فرمود: تو خود را در هر چیزى به من شناساندى و من تو را دیدم که در هر چیزی ظاهری ؛ پس تو یى ظاهر کننده ی هر چیزی.» ( بحار الأنوار ، ج‏64 ،ص142)

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها