پاسخ به:پرسش و پاسخ ویژه توحید و خداشناسی
پنج شنبه 17 تیر 1395 12:26 AM
پرسش: سلام من ميتونم منطقي بودن اين همه براهين رو حس كنم كه وجود خدا رو ثابت ميكنن ولي نميتونم وجود خدا رو تو زندگيم حس كنم با خودم كه تعارف ندارم اينقد تلقين كردن بهمون كه خدا وجود داره فكر ميكنيم خدا وجود داره ولي بعد از اتفاقاي بدي كه برام افتاد و هزاران چيزي كه از خدا خواستم و بهم نداد و افسردگيه كه حالا گرفتم....كاملا برلم روشنه كه كسي وجود نداره كه صدامو بشنوه چون مثل اينكه ميگن خدا از نوره!آخه
يه حجمي از نور چطور ميتونه درك كنه عاشق كسي شدن و نرسيدن بهش چه حسي داره....مطمينم خداي نور تا حالا عاشق نشده.....و اگه مهربون بود تا الان دلش واسه من ميسوخت چون من وقتي به خودم فك ميكنم گريه ام ميگيره....خيلي شك دارم خييييلي حس ميكنم بيهوده س همه چي . يه چيزي بهم بگو با همه وجود يقين كنم خدا هست بتونم حس كنم لطفا نجاتم بديد از اين همه ترديد و ياس؟
پاسخ:
قبل از اینکه وارد پاسخ شوم، اعلام می کنم که قصد دارم با شما بی تعارف و بی پرده و صریح سخن بگویم. لذا پیشاپیش از این صراحت لهجه که ممکن است برای شما بزرگوار مقداری گزنده باشد، طلب عذر می کنم؛ ولی چاره ای جز این گونه سخن گفتن ندارم. البته می توانم با زبانی شیرینتر سخن بگویم، امّا چنان نمی کنم؛ چون آن گونه سخن گفتن را در حقّ شما، خیانت می دانم. به نظر حقیر، شما بزرگوار مشکلی دارید که باید صریح و بی پرده بگویم تا از پندارها درآیید. البته شما بزرگوار هم لازم است بکوشید که با خودتان رو راست باشید و بیش از آنکه در برابر این سخن بنده جبهه گیری کنید، سعی کنید آن را عمیقاً درک نمایید.
1ـ خدا یا پدر و مادر و همسر آسمانی؟!
این خدایی که شما از آن صحبت نموده اید، به عنوان خدا یقیناً وجود ندارد. چنین خدایی از جهاتی فقط یک توهّم است؛ یک افسانه است؛ بیشتر به شخصیّت فیلمهای کارتونی شباهت دارد تا به یک موجود حقیقی؛ و از جهاتی دیگر، بیشتر به پدر و مادر و همسر شباهت دارد تا خدا.
خدایی که نوکر بنده اش باشد و خواسته های او را برآورده کند، همان غول چراغ جادو در افسانه ی علی بابا می باشد. خدای حقیقی نوکر تو نیست که خواسته های تو را برآورده کند، بلکه تو باید طبق خواسته های او زندگی کنی؛ یعنی طبق دینی که او فرستاده. البته این غول چراغ جادو را اگر مقداری کوچکتر کنیم، همان پدر و مادر و همسر ایده آل است.
خدایی که مهربان باشد، خدا نیست بلکه مامان جون است؛ یا یک همسر رومانتیک می باشد. مهربانی صفت نقص است و لایق خدا نیست. خدا رحمن و رحیم است، خدا رئوف است، نه مهربان. مهربانی به آن معنی که در مورد بشر به کار می رود، ناشی از نوعی نیاز است؛ نوعی رفتار ناشی از غریزه است؛ لذا در مورد خدایی که کمال محض می باشد، قابل فرض نیست. مهربانی مادرانه، ناشی از ترشّح هرمونهای خاصّی در بدن مادر است، که اگر ترشّح نشوند، مادر آن حسّ مهربانی خاصّ را نخواهد داشت. همچنین هرمونهای خاصّی در بدن زن و مرد ترشّح می شود که موجب می شود این دو جنس نسبت به همدیگر نوعی علاقه داشته باشند؛ لذا اگر اختلالی در ترشّح این هرمونها پیدا شود، آن علاقه نیز دچار اختلال می شود.
خدایی که حجمی از نور باشد، یک شخصیّت کارتونی است، مثل کاسپر، که روحی مهربان است در یک فیلم کارتونی؛ روحی مهربان که حجمی از نور سفید رنگ می باشد و به افراد کمک می کند.
خدایی که به معنی بشری آن عاشق باشد، خدا نیست بلکه یک موجود سر تا پا نیاز است. چون عشق ناشی از نیاز است. عشق زمینی، در واقع ریشه در نیاز جنسی دارد؛ چون اگر هرمونهای جنسی در بدن شخص ترشّح نشوند، هیچ علاقه ای به جنس مکمّل پیدا نمی کند؛ لذا افراد خنثی ـ که بدن آنها نه هرمون زنانه تولید می کند نه هرمون مردانه ـ اصلاً نسبت به جنس مکمّل احساس علاقه نمی کنند. این حالت، که به غلط نامش را عشق گذاشته اند در واقع چیزی نیست جز یک حسّ غریزی که مشترک بین انسان و حیوان می باشد. این غریزه هیچ قداستی هم ندارد؛ بلکه صرفاً غریزه ای است برای بقاء نسل بشر. چون اگر خدای تعالی این غریزه را در موجودات زنده (حیوان و انسان) قرار نمی داد، آنها جفت گیری نمی کردند و نسلشان منقرض می شد؛ همان گونه که اگر غریزه ی مهر مادری را خلق نمی کرد، مادران ـ چه در حیوانات و چه در انسانها ـ از نوزادان خود مراقبت نمی کردند.
پس اوّلاً این گونه غرایز مشترک میان و انسان را مقدّس جلوه ندهید! ثانیاً این گونه صفات نقص را به خدا نسبت ندهید. مورچه هم خیال می کند که خدا باید شاخک داشته باشد؛ چون خیال می کند که شاخک داشتن، کمال است.
خدایی که دلسوز باشد هم خدا نیست؛ بلکه مامان جون یا بابا جون است. چرا که دلسوزی هم نوعی رفتار غریزی بشری است.
خلاصه آنکه شما بزرگوار اوّلاً تصوّر نادرستی از خدا دارید، و خدایی پنداری را به خدایی می شناسید و انتظاراتتان هم از چنین خدایی است. ثانیاً بی تعارف، شما خدا نمی خواهید، بلکه شما یک مادر مهربان و پدر دلسوز می خواهید؛ یا یک شریک زندگی با وفا و پر عاطفه و حمایت کننده می خواهید. چون خدایی که شما در این سوال ترسیم نموده اید، دقیقاً ویژگی های یک مادر مهربان و یک پدر دلسوز و یک همسر با وفا و رومانتیک و حمایت کننده را دارد.
البته زیادی هم طلب این سه را دارید؛ تا حدّی که از کمبودشان دچار به هم ریختگی روحی شده اید. لذا باید خواسته های خود را معتدل کنید. باید به این فکر کنید که خدای متعال شما را برای چه هدفی خلق نموده؟ و دنیا یعنی چه؟
آیا خدا ما را آفریده که مهر مادری و دلسوزی پدری و حمایت و وفای همسر را بجوییم یا طریق خودسازی پیشه کنیم و در این مدّت کوتاه دنیا، ابدیّت خودمان را بسازیم؟ باید بیندیشیم که آیا دنیا جای داشتن و بهره مند شدن و خوشبختی است یا مکان کسب آخرت و تحصیل خوشبختی ابدی است؟
آیا داشتن والدین خوب و همسر خوب و شغل مناسب و قیافه ی زیبا و بدن سالم و ... خوشبختی است؟
آیا داشتن والدین بد و همسر بد و شغل غیر مناسب و قیافه ی نازیبا و بدن بیمار و ... بدبختی است؟
در نظر اهل حقیقت، دنیا اصلاً نه جای خوشبختی است نه جای بدبختی، و همه ی این امور هم فقط و فقط وسائل امتحان می باشند؛ و امتحان هم فقط برای آن است که ما با دست خودمان، ابدیّت خودمان را بسازیم. کسی می خواهد در دنیا زندگی کند، یقیناً نخواهد توانست؛ و البته ابدیّت خود را هم جهنّم خواهد نمود؛ امّا آنکه دنیا را محلّ امتحان می داند نه محلّ زندگی، او هم در دنیا راحت خواهد بود، هم در آخرت؛ حتّی اگر در این دنیا، غرق در ناگواری ها باشد، باز هم راحت است. چون اصلاً انتظار ندارد که دنیا جای خوشی باشد.
خلاصه آنکه:
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
آشفتگی روحی شما نه ربطی به خدا دارد نه ربطی به دیگری، بلکه ناشی از نادرستی نگاه شماست به خدا و انسان و دنیا.
2ـ آیا خدا مهربان است؟
فرمود: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء ــ چیزی همانند او نیست.»
مهربانی به آن معنایی که در انسانها معنی دارد ، برای خداوند متعال صفت نقص محسوب می شود. لذا چنین صفتی را نمی توان به خدا نسبت داد. مهربانی مادرانه اوّلاً صفتی غریزی است که ریشه در ترشّح برخی هورمونهای درون ریز دارد. لذا اگر اختلالی در ترشّح این هورمونها پیدا شود ، مهربانی مادرانه نیز دچار اختلال خواهد شد. ثانیاً مهربانی مادرانه ، اگر چه در مواردی به نفع فرزند او تمام می شود ، ولی شخص مادر آن را صرفاً به نیّت نفع فرزند انجام نمی دهد ؛ بلکه نیاز خود او به محبّت ورزیدن است که وی را وادار به چنین کاری می کند. لذا اگر چنین مادری محبّت نورزد ، خودش احساس کمبود می کند. همان گونه که وقتی ما به نیازمندی کمک می کنیم ، برای این است که حسّ همنوع دوستی خود را ارضاء نماییم و الّا دچار عذاب وجدان می شویم. به تعبیر دیگر ، تمام کارهای آدمیان برای رفع نقص خودشان و کسب کمالات وجودی است ؛ و چنین کاری در مورد خدایی که کمال محض می باشد ، بی معنی است. ثالثاً مهربانی مادرانه ، اگر چه در مواردی به نفع فرزند او تمام می شود ، ولی همواره چنین نیست ؛ و برخی مادرها و بلکه اکثر مادران، برای ارضاء حسّ مادرانه ی خویش ، دست به محّبت ورزی مخرّب زده ، فرزند خود را از تربیت درست و کسب برخی کمالات ، که در سایه ی تحمّل برخی مشکلات می باشد ، محروم می سازند. در حالی که محال است خداوند رحمان و رحیم ـ نه مهربان ـ بنده ی خود را از کسب کمالات محروم سازد ؛ بلکه هر آنچه برای بنده کمال آور باشد ، خداوند متعال آن را در اختیار بشر قرار می دهد؛ حتّی بلاها و مصیبتها و جهنّم نیز نوعی وسیله ی ایجاد کمال برای برخی بندگان می باشند. دقّت شود! خدا کمال مفت نمی دهد؛ بلکه شرائط کسب کمال را برای بنده مهیّا می کند.
امّا اینکه گفته می شود: خدا مهربانتر از مادر می باشد ؛ به این معنا نیست که محبّت خدا نیز از سنخ مهر مادری است ؛ بلکه مقصود این است که خود همان غریزه ی مادرانه نیز موهبتی از جانب خداست تا مادران ، مراقب فرزندان خود باشند و آنها را از آفات محیطی حفظ نمایند. اوست که بدن مادر را چنان آفریده که هرمونهای مربوط به مهر مادری را ترشّح نماید؛ و اوست که بدن مادر را چنان آفریده که به محض تولّد فرزند، شیر در سینه ی او ترشّح می شود. و اوست که در وجود فرزند، غریزه ی مکیدن را قرار داده ، در حالی که توان فوت کردن و تف کردن را ندارد؛ حال آنکه مکانیسم فوت کردن و تف کردن، ساده تر از مکانیسم مکیدن می باشد. همینطور در او غریزه ی گریه نهاده تا اعلام نیاز کند؛ حال آنکه توان خنده ندارد؛ در حالی که مکانسیم گریه پیچیده تر از مکانیسم خنده است.
آری مهر مادری ، یکی از ظهورات رحمت الهی است ؛ کما اینکه جهنّم و بلایا و مصائب نیز ظهوری از رحمت رحمانیّه می باشند ، چرا که رحمت رحمانیّه ، شامل رحمت رحیمیّه (رحمت خاصّ) و غضب خداوند متعال می باشد. وقتی پدری برای تشویق فرزند خود در امر تحصیل دانش ، به او جایزه می دهد ، نوعی رحمت است ؛ آنگاه هم که او را به خاطر فرار از مدرسه تنبیه می کند ، باز از سر رحمت می باشد ، اگر چه ظاهر آن غضب است. وقتی پزشکی به کودک خردسالی آمپول می زند ، از نظر خود کودک ، آن پزشک موجود بدی محسوب می شود ؛ امّا والدین او به خاطر لطفی که پزشک در حقّ فرزندشان کرده از او تشکّر می کنند. وقتی کودکی را مار گزیده است ، دوستداران او ، دست و پای او را بسته و جای نیش مار را تیغ می زنند تا زهر، وارد خون نشود. این کار از سر رحمت و عطوفت است ، امّا خود کودک متوجّه رحمت بودن آن نمی شود ؛ کما اینکه اگر بیگانه ای هم از ماجرا آگاه نباشد ، خیال می کند که به این کودک ظلم می کنند. بلاها و مصیبتها و بیماری ها نیز به منزله ی آمپول و تیغ خدا هستند که با آنها زهر صفات رذیله را از وجود انسان بیرون می کشد. خداوند متعال می فرماید: « امّا انسان، هنگامى كه پروردگارش وى را مىآزمايد، و عزيزش مىدارد و نعمت فراوان به او مىدهد، مىگويد: «پروردگارم مرا گرامى داشته است.» (15) و امّا چون وى را مىآزمايد و روزىاش را بر او تنگ مىگرداند، مىگويد: «پروردگارم مرا خوار كرده است.» (16) امّا چنین نیست ، بلكه يتيم را نمىنوازيد (17) و بر خوراك (دادن) بينوا همديگر را بر نمىانگيزيد (18) و ميراث (ضعيفان) را چپاولگرانه مىخوريد (19) و مال را دوست داريد، دوست داشتنى بسيار» (سوره فجر) یعنی این امور برای آن است که این صفات رذیله از شما کنده شود یا شما را از گرفتار شدن به این صفات باز دارد. کما اینکه جهنّم نیز برای پاک ساختن انسانها از ملکات حیوانی و شیطانی است. انسانهای زشت کردار ، گرفتار اوصاف انواع حیوانات و شیاطین می باشند ؛ لذا در آخرت با صورت همان موجودات محشور می شوند و آنگاه خداوند متعال بنده ی فرمانبرداری از بندگان خود را که جهنّم نام دارد، مأمور می کند تا این صورتهای غیر انسانی را از وجود انسانهای زشت کردار پاک نماید ؛ و او به شیوه ی خود یک یک این صورتها را از وجود انسان می زداید ، همانگونه که جرّاح پلاستیک با تیغ تیز، عیب را از چهره می زداید و آتش کوره ، ناخالصی را از چهره ی سنگ طلا زدوده ، آن را تبدیل به طلای درخشان می کند. بر همین اساس بود که خداوند متعال فرمود: « كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزيزاً حَكيماً ـــــ هر گاه پوستهاى تنشان بريان گردد(و بسوزد)، پوستهاى ديگرى به جاى آن قرار مىدهيم، تا عذاب را بچشند. همانا خداوند، عزیز و حكيم است» (النساء:56) اهل معرفت فرموده اند: مراد از این پوست ، همان پوسته ی غیر انسانی اهل جهنّم است که ظهور ملکات درونی آنهاست ؛ و کار جهنّم این است که این ملکات را می سوزاند تا شخص به فطرت الهی خود ، که زیر این پوسته های غیر انسانی دفن شده ، بازگردد. در این هنگام است که شخص جهنّمی خود را انسان یافته و از جهنّم نجات می بابد. لذا جهنّم برای اکثر قریب به اتّفاق مردم، ابدی نبوده وسیله ی تزکیه و طهارت است؛ و جز آنها که ذاتشان عین جهنّم شده، کسی در جهنّم نخواهد ماند. اینها خودشان جهنّم می باشند و دیگران نیز به آتش اینها می سوزند. اینها هیزم جهنّمند. « ... أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّار ــ ایشانند هیزم آتش(جهنّم) »(آلعمران:10)
3ـ « کار پاکان را قیاس از خود مگیر ــ گرچه باشد در نوشتن، شیر شیر»
باید توجّه داشت که کمال بودن امری برای یک موجود، به این معنی نیست که آن امر برای موجود دیگر نیز کمال محسوب شود. برای مثال ، شاخک داشتن ، کمال برای بسیاری از حشرات می باشد، امّا این امر، کمال انسان محسوب نمی شود. پس باید متوجّه بود که کمال بودن یک صفت برای انسان، دلیل نمی شود که آن صفت، در حقّ خداوند متعال نیز کمال باشد. امام باقر (ع) فرمودند: « كلما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم و لعل النمل الصغار تتوهم أن لله تعالى زبانيتين فإن ذلك كمالها و يتوهم أن عدمها نقصان لمن لا يتصف بهما و هذا حال العقلاء فيما يصفون الله تعالى به ــــــ هر آنچه که شما آن را بازشناسی می کنید در اوهام خودتان در دقیقترین معانی اش ، مخلوق و مصنوعی است مثل خودتان ؛ که به خودتان باز می گردد . چه بسا مورچه ی ریز، خیال می کند که همانا برای خداوند متعال نیز دو تا شاخک است. چرا که شاخک داشتن کمال خودش است و خیال می کند که شاخک نداشتن نقصان است برای آنکه شاخک ندارد. حالِ عقلا نیز در توصیف خداوند متعال به همین گونه است. » (بحار الأنوار ، ج66، ص293)
تمام اوصاف بشری ، مثل ذات خود انسان ، مخلوق خدا بوده ، ممکن الوجود می باشند ؛ در حالی که اوصاف ذاتی خداوند متعال ، عین ذات او بوده ، واجب الوجود می باشند. پس خداوند سبحان ، منزّه از آن است که متّصف به اوصاف مخلوقات خویش باشد. چرا که لازمه ی این امر ، ممکن الوجود شدن خداست. امیرمومنان (ع) در خطبه اوّل نهج البلاغه می فرمایند: « كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ ـــــــ كمال اخلاص ، خدا را از صفات مخلوقات جدا كردن است ، زيرا هر صفتى نشان مىدهد كه غير از موصوف ، و هر موصوفى گواهى مىدهد كه غير از صفت است ؛ پس كسى كه خدا را با صفت مخلوقات تعريف كند او را به چيزى نزديك كرده ، و با نزديك كردن خدا به چيزى ، او را دو تا شمرده است ( یا برای او دومی شمرده است) ؛ و آنکه دو خدا قائل شده (یا برای خدا دومی قائل شده) ، اجزايى براى او تصوّر نموده ؛ و کسی که براى خدا جزء قائل شود، او را نشناخته است»
حاصل آنکه:
پس معلوم شد که خدا، مهربان به آن معنا که در انسانها کابرد دارد نیست؛ بلکه او رحمان و رحیم است امّا به آن معنایی که لایق ذات کامل او باشد. بر این اساس بلاهایی هم که از جانب او بوده نتیجه ی عمل زشت خود شخص نباشد ، برای به کمال رساندن انسان و عین رحمت است. لذا او تنها کمال بنده ی خود را می خواهد و کاری را با او انجام می دهد که به نفع خود اوست. اگر ثروت و رفاه و سلامتی به نفع کمال حقیقی شخصی باشد ، به او ثروت و رفاه و سلامتی می دهد و اگر فقر و بیماری و مشقّت به نفع کمال حقیقی شخصی باشد ، فقر و بیماری و مشقّت را نصیب وی می کند؛ همان گونه که پزشک ماهر، به یک بیمار توصیه می کند که کباب بره بخورد، و به بیمار دیگر توصیه می کند که کباب نخور، و سرکه و آب غوره زیاد بخور. خدای رحمان و رحیم، در دنیا، به هیچ بنده ای هیچ چیزی نداده است جز وسائلی برای کسب کمال حقیقی. البته توجّه شود: می گوییم کمال حقیقی نه کمال توهّمی که خودمان برای خودمان بافته ایم و با آنها خودمان را گول می زنیم. از منظر الهی، مهندس و پزشک و مجتهد و فیلسوف و ... شدن کمال نیست. بی سوادی که یک آن به خدا توجّه نماید، در عالم واقع، افضل است از آنکه تمام علوم زمان را دارد ولی به خدا توجّه ندارد. آنکه همه چیز دارد ولی توجّه به خدا ندارد، الاغ گردن کلفتی است که می تواند تا دم مرگ، بار سنگینی را حمل کند. « مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارا ــــ كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهايى حمل مىكند » (الجمعة:5). علم و خدمت به خلق و ... با توجّه به خدا ارزشند و بی توجّه به خدا وبال گردن است. چون ارزش فعل را با غایتش می سنجند. علم و خدمتی که برای پر کردن شکم است، ارزشش به اندازه ی شکم و محتویّات آن است، نه بیشتر. مَخلص کلام آنکه خدا خیر حقیقی بنده اش را می خواهد نه خیری را که ما آن را خیر بنده توهّم کرده ایم. فرمود: «... عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون ــــ چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است؛ و چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است؛ در حالی که خدا مىداند، و شما نمىدانيد » (البقرة:216). وقتی مادری مهر مادری غریزی را کنار نهاده و با مهر عقلانی فرزند خود را از خوردن لواشک و پفک و بیسکویت و کنسرو و امثال آن باز می دارد و به جای آنها به او زیتون تلخ و شیر بدون شکر و امثال اینها می خوراند، کودک با علم اندک خود یقین دارد که مادرش ظالم است؛ امّا در واقع امر، چنین مادری رحیم است نسبت به فرزندش؛ دقّت کنید! می گویم رحیم است نه مهربان. اگر مادری پزشک دید که پای فرزندش قانقاریا شده و سیاهی آن به طرف زانو و ران پیش می رود، ممکن است تحت تأثیر مهر مادری غریزی جرأت بریدن آن را به خود ندهد، امّا اگر طبق رحمت (مهر عقلانی) جرأت نمود و پای فرزندش را برید، حقیقتاً رحیم است نسبت به فرزندش؛ اگر چه فرزند به او به چشم جنایتکار نگاه می کند. آنکه خدا را ظالم می بیند، یا خدایش بسیار کوچک است؛ یا خودش را آن قدر بزرگ می داند که خیال می کند می تواند تمام مصالح حقیقی خود را ادراک نماید.
امام صادق (ع) فرمودند: « إِنَّ عَظِيمَ الْأَجْرِ لَمَعَ عَظِيمِ الْبَلَاءِ وَ مَا أَحَبَّ اللَّهُ قَوْماً إِلَّا ابْتَلَاهُمْ ـــ همانا پاداش عظیم همراه با بلای بزرگ است؛ و خدا قومی را دوست نمی دارد مگر اینکه گرفتار بلایشان می کند.» (الكافی ، ج2 ، ص252)
امام صادق (ع) به سَدیر صیرفی فرمودند: « إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً وَ إِنَّا وَ إِيَّاكُمْ يَا سَدِيرُ لَنُصْبِحُ بِهِ وَ نُمْسِي ــــ همانا خدا هر که را دوست بدارد او را به شدّت در بلا می پیچد ؛ و ما و شما ای سَدیر روز را با بلا آغاز و با بلا به سر می بریم » (الكافي ، ج2 ، ص253 )
امام باقر (ع) فرمودند: « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً وَ ثَجَّهُ بِالْبَلَاءِ ثَجّاً فَإِذَا دَعَاهُ قَالَ لَبَّيْكَ عَبْدِي لَئِنْ عَجَّلْتُ لَكَ مَا سَأَلْتَ إِنِّي عَلَى ذَلِكَ لَقَادِرٌ وَ لَئِنِ ادَّخَرْتُ لَكَ فَمَا ادَّخَرْتُ لَكَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكَ ــــ همانا خدا هر که را دوست بدارد او را به شدّت در بلا می پیچد و بلا را به شدّت بر او می بارد. پس چون بنده ، خدا را بخواند ، می گوید: لبّیک بنده ی من ! اگر بخواهم در برآوردن خواسته ات عجله کنم بر آن قدرت دارم و اگر بخواهم، آن را برایت ذخیره می کنم ؛ پس چیزی برایت ذخیره نمی کنم مگر اینکه برای تو خیر است»(الكافي ، ج2 ، ص253 )
عبد الرَّحمن بن الحجاج گوید: « ذُكِرَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الْبَلَاءُ وَ مَا يَخُصُّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْمُؤْمِنَ فَقَالَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً فِي الدُّنْيَا فَقَالَ النَّبِيُّونَ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ بَعْدُ عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِ وَ حُسْنِ أَعْمَالِهِ فَمَنْ صَحَّ إِيمَانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ وَ مَنْ سَخُفَ إِيمَانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُه ــــ نزد امام صادق (ع) از بلا یاد شد ، و از آنچه خدا آن را تنها برای مومنان قرار داده است. پس امام فرمودند: از رسول خدا پرسیده شد که در این دنیا چه کسی از مردم بیشتر در بلاست؟ رسول خدا فرمودند: نخست انبیاء و سپس هر که به ترتیب شبیه تر است به آنان ؛ و مومن به اندازه ی ایمان و عمل صالحش بلا داده می شود. پس هر که ایمانش صحیح و عملش نیک باشد بلایش شدیدتر می شود و هر که ایمانش سست و عملش ضعیف باشد، بلایش کم می گردد.»(الكافی ، ج2 ، ص252)
البته باید توجّه داشت که منظور از این بلایا ، بلایای غیر اختیاری است نه بلایایی که خود شخص با سوء اختیار خویش بر سر خود می آورد. لذا در کنار این احادیث، احادیث دیگری نیز وجود دارند، که برخی بلاها را نتیجه ی طبیعی عملکرد مردم می دانند؛ کما اینکه خداوند متعال فرمود: « ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ــــ فساد و تباهی ، در خشكى و دريا ظاهر گشت بخاطر دستاورد مردمان ؛ تا خدا بچشاند به ایشان، نتيجه ی بعضى از اعمالشان را ، شايد که بازگردند»(الروم:41) ؛ بسیاری از سیلها و طوفانها نتیجه ی تخریبی است که بشر در طبیعت نموده است. جوّ زمین پر از گازهای مضرّ گشته، چرا؟ چون ما هوس کرده ایم هر روز وسائل زندگیمان را نو کنیم و برای خودمان نیازهای تازه بتراشیم. سرعت هم بهانه است. سرعتمان زیاد شده، ولی یادمان رفته که ارحامی چون خاله و عمو و عمّه و دایی داریم که در دو کوچه آن طرفتر زندگی می کنند و خدا دیدارشان را بر ما واجب ساخته است. بشر به خیال خود برای رفاه بیشتر، طبیعت را نابود می کند، در حالی که استرسها چند برابر شده اند؛ بیماری هایی به وجود آمده اند که قبلاً وجود نداشته اند؛ لذّتهای خالص از زندگی رخت بربسته اند ؛ و ... . یادش بخیر آن نان و سبزی و میوه های خوشمزّه ای که در کودکی می خوردیم. چه خوشمزّه و دلچسب بودند. چون کود شیمیایی و سمّ به خودشان ندیده بود.
امّا اینکه اکثر مردم بلایای الهی را بد می دانند ، ناشی از جهل آنهاست. همانگونه که کودکان، آمپول را بد و پزشک را موجودی ترسناک فرض می کنند؛ در حالی که بزرگترها عالمند که آمپول خیر است و پزشک فردی است دوستدار انسانها. این است که خداوند متعال می فرماید: « ... عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ـــــ بسا چيزى را ناخوش داشته باشيد در حالی كه آن به سود شماست و بسا چيزى را دوست داشته باشيد در حالی كه به زيان شماست ، و خدا مىداند و شما نمىدانيد. » (البقرة: 216 )
آری این ما کودکان خردسالِ بزرگ پیکریم که ناملایمات زندگی را چون آمپول شفا بخش ، شرّ و نامهربانی می انگاریم؛ امّا شیفتگان محبّت پروردگار به عمق حوادث نظر کرده ، پشت زلف سیاه و آشفته ی بلایا، صورت زیبای یار دیده می گویند: « اگر با من نبودش هیچ میلی ـــ چرا ظرف مرا بشکست لیلی». لذا چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
جناب حافظ شیرین بیان چه خوش سروده است که:
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیو ی شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشّاق ، سِپَند رخ خود می دانست
وآتش چهره بدین کار برافروخته بود
گرچه می گفت که زارت بکشم ، می دیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره بر افروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود.
4ـ خود و دنیا را بشناس تا گول ابلیس نخوری!
خدای تعالی فرموده است:
« گفت: اى ابليس! تو را چه شده است كه با سجده كنندگان نباشى؟ ؛ گفت: من آن نيستم كه براى بشرى كه او را از گلى خشك، از لجن ماندهى بدبوى آفريدهاى سجده كنم. ؛ گفت: پس از آن جا بيرون شو كه بىشك تو مطرودى. و بر توست لعنت و نفرين تا روز قيامت. گفت: اى پروردگار من! پس تا روزى كه [مردم] برانگيخته مىشوند مهلتم ده. گفت: تو از مهلت يافتگانى، تا روز وقت معين. (ابلیس) گفت: پروردگارا! به سبب آن كه مرا گمراه كردى، من هم در روى زمين حتما برايشان زینت می دهم و همه را گمراه مىكنم؛ مگر بندگان خالص شدهى تو را از ميان آنها. [خدا] گفت: اين سنّت و راه راستى است بر عهدهى من، كه تو را بر بندگان من تسلطى نيست، جز كسانى از گمراهان كه تو را پيروى كنند؛ و قطعا جهنم وعدهگاه همه ی آنهاست.» (الحجر: 32 ـ 43)
ابلیس عزم جدّی کرده که در زمین، زینت گری نماید؛ یعنی امور را وارونه جلوه دهد. خیر را شرّ و شرّ را خیر نمایش دهد. حقّ را باطل، و باطل را حقّ بنمایاند. کسی که از این ترفند دشمن بزرگ، یعنی ابلیس، غفلت نماید یقیناً گرفتار شقاوت خواهد شد.
اوست که اسم یک غریزه ی مشترک بین انسان و حیوان را عشق گذاشته است؛ در حالی که عشق حقیقی فقط عشق به خدا (کمال محض) است؛ و عشق مجازی هم عشق به راهنمایان الهی است. چون مجاز یعنی طریق و راه؛ لذا عشق به اولیای الهی را عشق مجازی گویند، چون طریق و راهی است برای رسیدن به عشق حقیقی که همان عشق به خداست. امّا عشق بین زن و مرد و مادر و فرزند و امثال اینها، عشق نیست بلکه غریزه است؛ که ابلیس نامش را عشق نهاده است برای فریب انسانها.
یکی از بدترین حیله های ابلیس آن است که به انسانها القاء می کند خدا در دنیا به برخی ها زیاد داده و به برخی ها کم. برخی را آسایش داده و برخی را درد و رنج؛ برخی را زیبا ساخته ، برخی را زشت؛ و ... . حال آنکه خود خداوند متعال بارها و بارها در آیات قرآن هشدار داده که مواظب باشید گرفتار چنین توهّمی نشوید! بدانید و بدانید و بدانید که در دنیا به هیچ کس هیچ چیزی داده نشده است؛ و قرار نیست در دنیا کسی کاره ای شود. شما را به دنیا فرستاده ایم فقط و فقط برای یک کار؛ اینکه استعدادهای الهی خودتان را بالفعل نموده به مقام عبد الله بودن برسید؛ یعنی خلیفة الله شوید. جز این، هیچ مأموریّتی در دنیا ندارید. لذا هر هدفی غیر از این دارید، از القائات ابلیس است. پس اگر فرمان ابلیس را بردید، از من طلبکار نباشید. تمام آرزوهای شما، تمام دعاهای شما، تمام اعمال شما، از خوردن و خوابیدن گرفته تا کسب معرفت، باید همه و همه، فقط برای این هدف باشد. لذا اگر در غیر این مسیر آرزو نمودید یا دعا کردید یا عمل نمودید، بندگی شیطان را نموده اید. پس اگر در مسیری غیر از مسیر خلافت الهی، دعایی کردید یا آرزویی نمودید و من آن را اجابت نمودم، بدانید که شما را به سوی جهنّم رهنمون شده ام. فرمود: « إِنَّ الَّذينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ ــــــ بىگمان، كسانى كه پس از آن كه هدايت براى آنها روشن شد، پشت كردند، شيطان آنها را فريفت و آرزويشان را دراز كرد.» (محمد:25)
آرزوی دراز چیست؟ آن آرزویی است که در مسیر هدف خلقت انسان (رسیدن به مقام عبودیّت) نیست. لذا هر چه این آرزو را پی بگیری به جایی که باید برسی نمی رسی. اگر کسی قصدش مهندس شدن باشد و هر ساله در کنکور علوم انسانی شرکت کند، روشن است که هیچگاه به مقصد خود نخواهد رسید. چون راهی که برگزیده، بی راهه است. لکن یک حقّه بازی مثل شیطان، شخص را فریب داده و به او القاء نموده که از این راه می توان مهندس شد. اگر چنین کسی مهندس نشد، آیا حقّ دارد که سازمان سنجش را توبیخ کند؟ روشن است که حقّ ندارد. چرا؟ چون اصلاً از کنکور علوم انسانی راه به سوی مهندس شدن وجود ندارند.
باز خدای تعالی فرمود: « وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ــــ آنها كه كافر شدند، (و راه طغيان پيش گرفتند،) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مىدهيم، به سودشان است! ما به آنان مهلت مىدهيم فقط براى اينكه بر گناهان خود بيفزايند؛ و براى آنها، عذاب خواركنندهاى است» (آلعمران:178)
اگر کسی به حدّی نرسیده باشد که از چشم خدا بیفتد، خدای تعالی او را از امتحان معاف نمی کند. امّا وقتی کسی به حدّی رسید که جهنّمی بودنش حتمی شد، آنگاه خدای تعالی او را به حال خود رها می سازد، آرزوهای او را برآورده می کند، دنیا را دلخواهش می سازد؛ حتّی اگر دعا نمود، سریع مستجاب می کند، و همه ی اینها برای آن است که او بیشتر در جهنّم فرو رود. لذا در برخی روایات آمده: از چشم خدای تعالی افتاده است آن کسی که بلا نمی بیند. چنین کسی به آن شاگرد تنبل ته کلاس می ماند که از چشم معلّم افتاده است؛ به نحوی که هر نمره ای بگیرد، برای معلّم مهمّ نیست. امّا وقتی شاگرد زرنگ کلاس نمره ی کم بگیرد، معلّم شدیداً ناراحت شده او را ملامت می کند؛ و چه بسا به او تکلیف تنبیهی می دهد. این رفتار به آن سبب است که معلّم، شاگرد زرنگ را دوست می دارد. خدا نیز هر که را بیشتر دوست بدارد، امتحانش را زیادتر می کند، تا رشدش را افزونتر نماید.
خلاصه آنکه:
انسان، فقط و فقط برای این به دنیا آمده که در این مدّت کوتاه دنیا، خود را برای ابدیّت خود بسازد؛ همین و بس. غیر از این، هر هدفی برای خود تعیین کنیم، وسوسه ی ابلیس است. مهندس و دکتر و مجتهد و فیلسوف و عارف و ... شدن، هیچکدام هدف نیستند؛ همسر خوب یافتن یا شغل خوب یافتن یا اموری از این قبیل، هیچکدام هدف نیستند؛ بلکه همگی سوال امتحانی اند. همینطور، سلامتی و بیماری، فقر و ثروت، زیبایی و زشتی قیافه ، ازدواج نمودن و بچّه دار شدن و تربیت فرزند و ... همگی سوال امتحانی اند. خدا اینها را به ما نمی دهد که کیفش را ببریم، می دهد که ما خودمان را برای ابدیّت بسازیم؛ کما اینکه اگر نمی دهد، باز برای همین است که خودمان را بسازیم. لذا فرمود: « وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ ـــــ و بدانيد اموال و فرزندان شما، وسيله ی آزمايش هستند؛ و پاداش عظيمى نزد خداست» (الأنفال: 28) و فرمود: « كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُون ـــــ هر انسانى طعم مرگ را مىچشد! و شما را با بديها و خوبيها آزمايش مىكنيم؛ و سرانجام بسوى ما بازگردانده مىشويد» (الأنبياء:35). و فرمود: « فَذَرْهُمْ في غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حينٍ (54) أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ (55) نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ (56) إِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (58) وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ (59) وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ (60) أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُون ــــــــ آنها را در جهل و غفلتشان بگذار تا زمانى. (54) آنها گمان مىكنند اموال و فرزندانى كه به عنوان كمك به آنان مىدهيم (55) براى اين است كه درهاى خيرات را با شتاب به روى آنها بگشاييم. (چنين نيست) بلكه آنها نمىفهمند(كه اين وسيله امتحانشان است). (56) مسلّماً كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناكند، (57) و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مىآورند، (58) و آنها كه به پروردگارشان شرك نمىورزند، (59) و آنها كه نهايت كوشش را در انجام طاعات به خرج مىدهند و با اين حال، دلهايشان هراسناك است از اينكه سرانجام بسوى پروردگارشان بازمىگردند، (60) (آرى) چنين كسانى در خيرات سرعت مىكنند و از ديگران پيشى مىگيرند» (المومنون) .
یعنی چشمتان را باز کنید و هدف را درست انتخاب نمایید، و امور دنیا را در مسیر هدف حقیقی تفسیر نمایید! مرگ برای همه ی شما حتمی است. پس در دنیایی که در آن نمی توانید باقی بمانید، ابداً نمی توانید هدفی داشته باشید. پس بدانید که هدف شما فقط و فقط آن سوی مرگ است؛ و هر چه در دنیاست، باید در خدمت آن سوی مرگ باشد. پس روز قیامت نگویید که کسی این را به ما نگفته بود.
با این مقدّمه می توان دنیا را خوب شناخت؛ و طبق این شناخت، زندگی نمود. البته افراد آزادند که طبق این شناخت از دنیا زندگی کنند، یا باز همچنان سرشان را زیر برف ببرند و زندگی خود را زهر مار کنند. واقعاً جای شگفتی است که برخی ها، به جهل بی انتهای خود توجّه ندارند ولی علم مطلق، یعنی خدای متعال را زیر سوال می برند؛ و در حالی که طبق این گونه نگاه، زندگی خودشان را جهنّم نموده اند، باز متوجّه نمی شوند که راه را اشتباه می روند. آدم عاقل، اگر در شب هم احساس نمود که زیر پایش سنگلاخی شده و پایش را اذیّت می کند، می فهمد که از جاده ی آسفالت بیرون رفته است؛ لذا به جاده بر می گردد؛ امّا آدم غیر عاقل، مدام به دولت فحش می دهد که این چه جاده ای است که ساخته اید؛ غافل از اینکه آنجا بیابان است نه جاده.
خدای متعال به هیچ کس قول نداده که در دنیا به او چیزی بدهد؛ بلکه برعکس، بارها و بارها فرموده که در دنیا به هیچ کس هیچ چیزی جز سوال امتحانی نمی دهیم. دنیا نیز فقط و فقط جلسه ی امتحان است. لذا هر اتّفاقي كه براي ما رخ مي دهد ـ چه خوشايند ما باشد و چه خوشايند ما نباشد ، چه خودمان در آن دخالت داشته باشيم و چه دخالت نداشته باشيم و ... ـ امتحان الهي است. لحظه لحظه ي زندگي، امتحان است؛ خوابيدن ما، بيدار شدن ما، خوردن ما، راه رفتن ما، زن بودن و مرد بودن ما، زود ازدواج كردن ما، دير ازدواج كردن ما، همسر خوب داشتن، همسر بد داشتن و ... . همه ي اينها سوال امتحاني اند؛ و از ما در مقابل تمام اينها، عملكرد صحيح (خدا پسند) مي خواهند. لذا تمام عنوانهاي ديگر كه به اتّفاقات مي دهيم، همگي زير چتر امتحان قرار مي گيرند. پس اگر كسي خيال كند، كه مثلاً فلان اتّفاق، امتحان نبود، كلاهي بزرگ بر سر خود گذاشته است. ظلم ديگري، امتحان است؛ رسم دنيا امتحان است؛ اثر خوب يا بد كار اختياري خودمان امتحان است. هر سوال امتحاني نيز فقط و فقط پاسخ مناسب مي خواهد. کسی هم با انکار جلسه ی امتحان، به جایی نمی رسد. اگر می خواهید دنیا را جلسه ی امتحان نبینید، آزادید. با انکار شما، نه خدا، از خدایی می افتد؛ تا گزندی به هادیان الهی می رسد؛ نه اسلام از بین می رود؛ نه ...؛ تنها کسی که ضرر می کند، خود انکار کننده است. لحظه لحظه ی دنیا، سوال امتحانی است، و از ما جواب صحیح می خواهد.
امّا پاسخ صحيح را از كجا بدانيم؟ از كجا بفهميم كه خدا چه عكس العملي را در مقابل امور، از جانب ما مي پسندد؟
پاسخ صحيح تمام سوالات امتحاني ما تنها در يك منبع است كه همان دين حقّ مي باشد. دين حقّ نيز از دو بخش عقل و نقل تشكيل مي شود. و مراد از نقل، قرآن كريم و احاديث رسول خدا(ص) و ائمه(ع) مي باشد.
در دين خدا، هر چيزي حكم مخصوص به خود را دارد. لذا هر اتّفاقي براي ما رخ مي دهد، بايد ببينيم تكليف شرعي ما در مقابل آن چيست؟ مثلاً اگر زن هستيم از جهت زن بودن خود تكليف داريم؛ و اگر مرد هستيم، از آن جهت كه مرديم باز تكاليفي داريم. اگر زيبارو هستيم، تكاليفي متناسب با قيافه ي زيباي خود داريم و اگر زيبا نيستيم تكاليفي ديگر داريم. اگر والدين ما بد اخلاق هستند، در برابر بد رفتاري آنها تكليفي داريم؛ و اگر خوش اخلاق هستند باز متناسب با رفتارشان تكاليفي داريم. اگر بيمار شديم در برابر بيماري تكليفي داريم و اگر سالم هستيم، باز تكليفي داريم. اگر كسي به ما ظلم نمود و ما توان دفاع داشتيم، تكليفي داريم؛ و اگر توان دفاع نداشتيم، تكليفي ديگر داريم. اگر بچّه دار شدیم تکلیفی داریم، اگر بچّه دار نمی شویم، باز تکلیفی داریم. اگر كار خيري كرده ايم، در برابر اين كار خودمان هم تكليفي داريم؛ و اگر كار بدي كرده ايم، باز در رابطه با آن، تكليفي داريم. اگر سير هستيم تكليفي داريم، و اگر گرسنه هستيم، تكليفي ديگر داريم. و ... . دنيا همین است؛ یعنی فقط و فقط دار تكليف است. اگر کسی دنیا را غیر این معنا می کند، بداند و بداند و بداند که شاگردی شیطان را می کند. چون او با صراحت تمام قول داده که دنیا را غیر از آنچه حقیقتاً هست، جلوه خواهد داد. او قول داده کاری بکند که ما، هدفهای خودمان را در همین دنیا ترسیم نمایم. برای یکی، ثروت را هدف قرار می دهد؛ برای یکی، همسر خوب داشتن را؛ برای سومی، تحصیلات بالا داشتن را؛ برای چهارمی، آرزوی عروس و داماد کردن فرزندان را و ... . خدا نیز همه ی این کارهای ابلیس را، به عنوان سوال امتحانی جلوی ما قرار می دهد تا طبق عقل و قرآن و سنّت، به آنها پاسخ درست بدهیم.
پس پاسخ صحيح تمام سوالات امتحاني را بايد در دين حقّ جستجو نمود. خود يافتن دين حقّ نيز سوال امتحاني است؛ يعني عقل حكم مي كند كه انسان بايد دين حقّ را بيابد و طبق آن زندگي كند. دین برای آن است که ما طبق آن زندگی کنیم؛ یعنی لحظه لحظه ی زندگی خود را طبق آن پیش رویم؛ امّا برخی ها دین را خلاصه می کنند در احکام عبادات و نجاسات، و اینها را هم مراعات می کنند برای اینکه در جهنّم نسوزند.
پس توجّه شود که دنیا، فقط جای امتحان است، نه جای صاحب چیزی شدن؛ حتّی اگر كسي كارهاي خوبي كرد و در همين دنيا پاداشي گرفت، بايد متوجّه بشود كه آن پاداش، حقيقتاً پاداش نيست؛ بلكه آن نيز سوال امتحاني ديگري است؛ و اگر كارهاي بد كرد و در همين دنيا، خدا او را تنبيه نمود، باز بايد متوجّه باشد كه آن تنبيه نيز خودش يك سوال امتحاني جديد است. حتّي اگر خوبي كرد و نتيجه ي بد گرفت يا بدي نمود و نتيجه ي خوب گرفت، باز در حال امتحان شدن است. اگر دعا نمود و مستجاب شد، سوال امتحاني است؛ و اگر دعا كرد و اثري نديد، باز هم در حال امتحان شدن است. خدا نوکر ما نیست که ما در قالب دعا امر کنیم و او اطاعت کند. او پدر و مادر ما هم نیست که برای ارضای حسّ مادرانه و پدرانه ی خودش، خواسته های ما را برآورده سازد. او خداست؛ خدای رحمان و رحیم؛ اگر گفت دعا کنید، خواست به ما بهماند که جز او از دست کسی کاری ساخته نیست. گفت دعا کنید تا بفهماند که هدف، اوست. کسی که پیش خدا رود و از او چیزی بخواهد و خدا به ظاهر آن خواسته را ندهد، و او ناراحت شود، یقیناً بی ادب است. انسان چقدر باید بی ادب باشد که خدا به او توفیق حرف زدن با خودش را بدهد و او به خاطر امری بی ارزش، از خدا قهر کند.
پس عاقل بايد بداند كه دنيا فقط و فقط جاي امتحان است و بس. كسي غير از اين فكر كند، سرش كلاه رفته است.
البته توجّه شود كه در بين امتحانات الهي، گاه امتحانات بزرگ و تعيين كننده نيز وجود دارند؛ مثل موفقيّتهاي بزرگ يا مصائب بزرگ يا حوادث بزرگ. مثلاً يك كارمند با هر مراجعي كه روزانه برخورد دارد، در حال امتحان پس دادن است؛ امّا ممكن است يكي از آنها يك رشوه ي بسيار كلان پيشنهاد كند؛ كه در اين حالت، شخص با يك امتحان بزرگ مواجه شده است. یا یک خانواده که فرزنددار هستند، همان فرزندشان، برای آنها سوال امتحانی است؛ امّا آن خانواده ای که فرزنددار نمی شود، با یک امتحان بزرگ رو به رو شده است. اینجاست که چه بسا برخی ها چنان بی ادبانه با خدا برخورد می کنند که گویی خدا به آنها فرزند بدهکار است. اكثر سوالات امتحاني روزانه ي ما يك نمره اي هستند؛ امّا در طول زندگي، چند سوال پنج نمره اي و ده نمره اي و صد نمره اي و ... هم داريم؛ كه پاسخ صحيح به آنها مي تواند موجب جهش معنوي ما شود؛ و پاسخ غلط به آنها مي تواند موجب مشروط شدن ما و يا حتّي مردودي ما شود.
5ـ آیا خدا نور است؟
یکی از اسماء خداوند متعال نور است ، لکن منظور از نور ، همین نور حسّی شناخته شده نیست ؛ لذا در برخی روایات و ادعیّه برای جلوگیری از این پندار که خدا همان نور حسّی است آمده است: « ... يَا نُورَ النُّورِ يَا مُنَوِّرَ النُّورِ يَا خَالِقَ النُّورِ يَا مُدَبِّرَ النُّورِ يَا مُقَدِّرَ النُّورِ يَا نُورَ كُلِّ نُورٍ يَا نُوراً قَبْلَ كُلِّ نُورٍ يَا نُوراً بَعْدَ كُلِّ نُورٍ يَا نُوراً فَوْقَ كُلِّ نُورٍ يَا نُوراً لَيْسَ كَمِثْلِهِ نُورٌ ــــــ ای نورِ نور ، ای روشن کننده ی نور ، ای خالق نور ، ای تدبیر کننده ی نور ، ای تقدیر کننده ی نور ، ای نور هر نوری ، ای نوری که قبل از هر نوری است ، ای نوری که بعد از هر نوری است ، ای نوری که فوق هر نوری است ، ای نوری که همانند او نوری نیست.» (بحارالأنوار ، ج91 ، ص390)
در واقع، نور اسمی است برای هر حقیقتی که خود به خود ظاهر بوده موجب ظهور دیگر امور نیز می شود. نور حسّی را نور می گویند چون به خودی خود ظاهر است و ظاهر شدن دیگر اشیاء مادّی نیز به واسطه ی آن می باشد. خدا را هم نور می گویند چون وجود او قائم به ذات خود بوده برای ظهور محتاج هیچ موجودی نیست و هر چه غیر اوست برای ظاهر شدن در عرصه ی وجود محتاج او هستند ؛ حتّی خود نور حسّی نیز برای موجود شدن و خروج از ظلمت عدم نیازمند اوست ؛ لذا او نور نور و منوّر نور ، مدبّر نور و مقدّر نور است.
از حقیقت وجود نیز تعبیر به نور می شود چون وجود، عین ظهور و بودن است و تمام موجودات به واسطه ی وجود موجود می شوند ؛ و حقیقت وجود ، که همان وجودِ صرف ، محض و خالص باشد ، همانا خداوند متعال است. لذا نمی توان گفت خدا را چه کسی به وجود آورده است؟ چون موجودی که عین وجود باشد بی نیاز از وجود دهنده است ؛ چرا که معنی ندارد پرسیده شود: چه کسی به وجود ، وجود داد؟ امّا چون انسان بودن و درخت بودن و فرشته بودن و ... عین وجود بودن نیستند لذا محتاج به وجود دهنده اند. اگر این امور عین وجود بودن بودند در آن صورت همانند خدا همواره باید می بودند ؛ چون وجود محض در مقابل عدم بوده ، عدم را بر نمی تابد.
5ـ خدا کیست؟
عمده عامل شك درباره ي خدا يا انكار خدا، یا شکّ درباره ی یگانگی او و دومی بردار نبودن او، و کمال محض بودن او، نداشتن تصوّر درستي از خداست. لذا شخص ابتدا تصوّري نادرست از خدا پيدا مي كند و آنگاه آن را ردّ مي كند يا درباره اش گرفتار شبهات غير قابل حلّ مي شود.
واژه ی خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی و بلکه پیش هر کسی معنایی خاصّ دارد. برای مثال خدای مدّ نظر مسیحیان، یک اَبَرانسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن، نقش خالقیت و ربوبیّت نیز دارد؛ و می تواند به صورت بشر (عیسی مسیح) در آمده فدای گناهان مردم شود؛ یا خدای مطرح در کتاب مقدّس تحریف شده ی یهودیان، خدایی است که گاه ناتوان و جاهل نیز هست؛ و برخی اوقات از کار خود اظهار پشیمانی هم می کند؛ یا خدای واحد زرتشتیان قادر به خلقت مستقیم موجودات نیست لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند؛ یا خدای مورد نظر علمای اشعری مذهب، خدایی است که اوصافش عین ذاتش نبوده در اتّصاف به عالمیّت و قادریّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اینهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلی هستند. یا خدای حکیم مشائی، علّت العلل است نه علّت مستقیم تک تک امور؛ یا در بحث تشکیک وجود، خدا به عنوان اعلی مرتبه ی وجود فرض می شود.
بنا بر این هر کسی می خواهد درباره ی خدا بحث کرده خدا را اثبات یا انکار نماید ، قبل از ورود در بحث ابتدا باید روشن کند که چه تعریفی از خدا دارد و می خواهد چگونه خدایی را اثبات یا ردّ نماید.
بعد از این مقدّمه ما تصویری عقلی از خدای مورد نظر عرفا و حکمای اسلام را به اجمال ترسیم می کنیم تا ملاحظه فرمایید که چنین خدایی آیا قابل انکار هست یا نه؟ و آیا می شود دست او را از تدبیر عالم خلقت برید یا نه؟ و آیا می شود که علّیّت او را با واسطه دانست یا نه؟ و آیا امکان دارد که دومی برای او فرض شود یا نه؟ البته برای این منظور چاره ای از طرح برخی مباحث عقلی ناب و خالص و غیر آلوده به محسوسات نداریم ؛ لکن سعی می کنیم این مباحث عقلی صرف را با مثالهایی توضیح دهیم تا از دشواری آن کاسته شود.
ـ وجود و ماهیت
انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت، ستاره، آب، عقل، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند ؛ یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ، ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبتِ وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد، آب وجود دارد، عقل وجود دارد، اراده وجود دارد. ملاحظه می کنید که در تمام این قضایا، «وجود» به یک نحو بر موضوع قضیّه حمل شده است. همینطور انسان با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است ؛ لذا صحیح است که برای همه ی موارد یاد شده، یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: «درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند». از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آنِ واحد به چند موجود نسبت داد؛ چرا که این موجودات، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجودِ درخت عین خودِ درخت، و وجودِ عقل عین خودِ عقل بود نمی شد گفت: درخت و عقل وجود دارند ؛ چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این، فلاسفه بین « وجود » و اموری مثل درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند، تفاوت قائل شده، این امور را ماهیت(چیستی) موجودات نامیدند ؛ و از وجود آنها تعبیر به هستی نموده اند.
ـ واجب الوجود و ممکن الوجود
انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ، دیو، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. البته اگر خوب دقّت شود، حتّی اینها هم بدون وجود نیستند؛ بلکه آنها هم وجود ذهنی دارند؛ یعنی آنها نیز در ظرف ذهن، با وجود موجودند نه بی وجود. مراد از قالب بودن این ماهیّات نیز این نیست که آنها فارغ از وجود، چیزهایی هستند؛ بلکه نسبت ماهیّات با وجود، مثل نسبت موج است با آب. موج، موج است نه آب؛ آب هم آب است نه موج؛ امّا اگر به موج خوب نظر شود، فهمیده می شود که موج، حالتی از آب است. حال اگر در همین موج، از آب صرف نظر شود، آن حالت باز قابل اعتبار خواهد بود. مثلاً فرض کنید در یک آنْ، در یک موج، جای آب با نفت عوض شود؛ در این حالت، محتوای موج عوض شده امّا موج (آن حالت) همچنان همان است که بود. در مورد وجود و ماهیّت نیز همین رابطه برقرار است؛ لکن غیر از وجود چیزی نیست تا جای آن را با وجود عوض کنیم. لذا ماهیّت همواره با وجود است نه با چیزی دیگر.
بنا بر این، ماهیّت گاه موجود است به وجود خارجی مثل درخت، انسان، عقل و ... و گاه معدوم است در خارج مثل سیمرغ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد ؛ مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این، موجوداتِ دارای ماهیّت، همگی دارای امکان بوده، ممکن الوجود هستند؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر، برای هر ماهیّتی، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.
امّا برعکس ماهیّات، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبودِ وجود، تناقض لازم می آید؛ چرا که وجود، نقیض عدم است؛ پس محال است وجود معدوم باشد. فلاسفه از این خصلتِ وجود ، مفهومی به نام « وجوب» را انتزاع نموده اند. بنا بر این، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیت است ؛ لذا عدم بردار نیست ؛ همانگونه که عدم نیز واجب العدم بوده وجودبردار نیست؛ بلکه هر موجودی خودش برای خودش ضرورت دارد؛ یعنی، انسان، واجب الانسان است؛ شجر واجب الشجر است، عدم، واجب العدم است؛ و وجود هم واجب الوجود است. به عبارت فلسفی، «سلبُ الشیء عن نفسِه محالٌ ــ سلب یک چیز از خودش، محال است.» یا « هر چیزی خودش برای خودش ضروری است». به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. به عبارت دیگر، واجب الوجود یعنی وجود و دیگر هیچ. حتّی همین « و دیگر هیچ» هم قید حقیقی نیست بلکه قید توضیحی است. لذا وقتی می گویند: « واجب الوجود، یعنی وجود بدون هیچ قیدی» و بعد می گویند: « حتّی همین بی قیدی هم قید او نیست» مقصود این است که همین تعبیر «بدون هیچ قیدی» حقیقتاً قید نیست بلکه صرفاً برای بیان توضیح است؛ یعنی قید ادبی است نه قید فلسفی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیت است. چرا که ماهیت، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.
امّا اینکه گفتیم ماهیّت، حدّ موجودات است یعنی چه؟
وجود، دارای مراتب است؛ و هر مرتبه به خودی خود، فاقد حدّ و قید است. امّا اگر این مرتبه از وجود، با مرتبه ی مافوق خود مقایسه شود، آنگاه محدود خواهد بود. چون رتبه ی بالاتر، اشدّ از این رتبه است. لذا در جنب شدّت او، ضعف این آشکار می شود؛ و ضعف صفت عدمی است. لذا از این صفت عدمی، که موجب تمایز این رتبه از مافوق خود شده است، تعبیر می شود به حدّ آن مرتبه یا ماهیّت آن مرتبه. از این جهت است که گفته می شود: ماهیّت، حدّ عدمی مراتب وجود است. و باز از همین جهت است که گفته می شود: « ماهیّت امری اعتباری است.» یعنی از قیاس مراتب انتزاع می شود. تشبیه ماهیّت به سایه هم از همین جهت است. چون سایه در واقع همان عدم نور است. وقتی جایی که نور در آن نتابیده یا غیر مستقیم تابیده و از حیث نورانیّت ضعیف است را با جایی که نور در آن تابیده مقایسه می کنند، آن محلّ بدون نور یا کم نور را سایه گویند.
حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجودِ محض، صرف، خالص و بدون ماهیت (نامحدود)؛ که واژه ی واجب الوجود، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ، ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.
ــ ملاک احتیاج به علّت
از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم ، یکسان است. پس تا وجود به ماهیت اعطا نشده موجود نخواهد شد؛ یا به تعبیر عمیقتر، ماهیّت بدون لحاظ وجود و مراتب آن، قابل اعتبار نیست. بنا بر این، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) ، علّت احتیاج به علّت است؛ و کار علّت، وجود دادن به ماهیت و خارج نمودن او از حالت خنثی نسبت به وجود و عدم است؛ یا به تعبیر عمیقتر، با لحاظ وجود و مراتب آن است که ماهیّت به دار اعتبار و تحقّق اعتباری قدم می گذارد؛ و الّا اصلاً تحقّق اعتباری هم نخواهد داشت. امّا کیست که بتواند به ماهیت وجود دهد یا به عبارتی آن را معتبر سازد؟ روشن است که ماهیات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ؛ چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد ، خودِ وجود است؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود: پس به خودِ وجود، چه کسی وجود داده است؟ چون وجود ، خودش وجود است ؛ و وجود دادن به وجود معنی ندارد. پس خدا که همان وجود است وجود دهنده نمی خواهد ؛ کما اینکه سزا نیست گفته شود: «خدا وجود دارد»؛ چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند ؛ یعنی ماهیاتی هستند که به آنها وجود داده شده است یا به عبارتی با لحاظ وجود، اعتبار شده اند یا به عبارتی دیگر، با لحاظ وجود، قابل لحاظ شده اند. پس با توجّه به ذاتشان نه وجودند و نه عدم. لذا اگر جناب وجود (خدا) به آنها عنایت نمود موجود می شوند و الّا معدوم خواهند بود؛ یعنی با وجود است که ماهیّت هم قابل اعتبار و لحاظ شده است. لذا تحقّق ماهیّت(مخلوق) لازمه ی وجود(خدا) است. برای مثال انسان بودن ـ که یک ماهیّت است ـ نه مساوی با وجود است نه مساوی با عدم ؛ اگر انسان بودن مساوی با وجود بودن بود ، پس از ازل تا ابد باید موجود می بود ؛ چون وجود ، عدم بردار نیست ؛ و اگر انسان بودن مساوی با عدم بودن بود ، باید هیچگاه موجود نمی شد ؛ چون عدم نیز وجود بردار نیست. پس انسان بودن نه مساوی با وجود بودن است نه مساوی با عدم بودن. بنا بر این تا اراده و خواست حضرت وجود به انسان تعلّق نگیرد وجود نمی یابد؛ به عبارتی عمیقتر، تا حضرت وجود، جلوه نکند و شئونات ذاتی خود را آشکار نکند، و تا ظهور و تجلّی او مراتب ذاتی نداشته باشد، نمی توان از قیاس ظهورات او ماهیّات را اعتبار نمود. بنا بر این در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است؛ درخت وجود است و ... ، بلکه باید گفت: انسان وجود دارد ؛ درخت وجود دارد ؛ و ... . و چون وجود به صورت محض همان خداست ؛ لذا « انسان وجود دارد » یعنی « انسان خدا دارد»؛ «درخت، وجود دارد» یعنی «درخت، خدا دارد». حضرت وجود است که ظهور دارد، و ظهور او مراتب دارد؛ و ماهیّات یا مظاهر یا مخلوقات، چیزی نیستند جز وجه تمایز این مراتب ظهور. لذا حکیم مولوی فرمودند: « ما عدمهاییم و هستی های ما ــ تو وجود مطلق و هستی نما.» و در قرائتی دیگر آمده: « ما عدمهاییم هستی ها نما ــ تو وجود مطلقی هستیّ ما.»
پس خدا همواره با ماست و محال است بتوانیم بی خدا موجود باشیم. بر همین اساس بود که خداوند متعال فرمود: « هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ ــــــ او با شماست هر جا که باشید وخداوند به آنچه می کنید بيناست» (الحدید:4) و فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... ـــــــ خداوند نور آسمانها و زمین است ... .»(نور:35) ؛ یعنی همان گونه که بدون نور ،اجسام ظهور ندارد و با تابش نور بر اجسام است که آنها ظاهر می شوند ، خدا نیز آن وجودی است که ماهیّتها را از ظلمت ذاتشان خارج نموده به آنها نور وجود می تاباند. حتّی خودِ نور حسّی نیز بدون نور وجود ظهوری نخواهد داشت ؛ لذا در برخی دعاهای اهل بیت (ع) خطاب به خداوند متعال گفته می شود: «... يَا نُورَ النُّورِ يَا نُورَ كُلِّ نُور... ـــــ ای نور نور ، ای نور هر نوری ! ... » (مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 306)
بر همین اساس استوار ، امیرالموحدین علی(ع) نیز فرموده اند: «... هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَةٍ ... دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ فِي شَيْءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَيْءٍ مِنْ شَيْء ــــــ او در اشیاء است امّا نه به گونه ای که با آنها آمیخته باشد و خارج از آنهاست امّا نه به گونه ای که جدا از آنها باشد ؛ ... داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن چیزی در چیزی و خارج از اشیاء است امّا نه مثل خارج بودن چیزی از چیزی»(توحید صدوق، ص306) ؛ یعنی او داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن ماهیّتی در ماهیّت دیگر و خارج از ماهیّات است امّا نه مثل خارج بودن ماهیّتی از ماهیّت دیگر. به عبارت دیگر، خدا نه داخل در اشیاء است نه خارج از آنها؛ چرا که خارج و داخل چیزی بودن، از اوصاف ماهیّات است؛ آن هم ماهیّات جسمانی. لذا حتّی روح هم نه دخا بدن است نه خارج از بدن؛ بلکه باطن بدن است.
همچنین فرمود: « تو منزهی از هر نقصی ، همه چیز را پر کرده ای و از همه چیز جدایی ؛ پس چیزی فاقد تو نیست و تو هر چه بخواهی انجام می دهی. بزرگی ای کسی که هر چه به فهم آید آفریده ی توست و هر چه محدود است مخلوقت.»(اثبات الوصیه، ص107)
برای توضیح بیشتر این حقیقت شگفت امید است ذکر دو مثال راهگشا باشد. البته توجّه دارید که مثال، همواره از جهاتی نزدیک کننده ی حقیقت است به ذهن، و از جهاتی دور سازنده و منحرف کننده است. لذا باید متوجّه جهت نزدیک کننده ی این مثالها باشید
ـ مثال نخست:
اگر وجود را به آب تشبیه کنیم موجودات عالم مثل موج و قطره و دریا و آبشار و فوّاره و حباب و یخ و برف و ابر و رودخانه و ... هستند. موج و قطره و دریا و حباب و ... آب نیستند بلکه قالبهایی هستند که آب در آن قالبها دیده می شود، موج و قطره و حباب و آبشار و ... ، غیر هم بوده و عین هم نیستند ؛ یعنی موج ، قطره نیست ، یخ ، برف نیست و ... ، ولی حقیقت و کنه ذات همه ی آنها آب است ؛ و در واقع آب است که به این صورتهای گوناگون ظهور کرده است. لذا خودِ آب را با حسّ نمی توان مشاهده کرد؛ آنچه با حسّ مشاهده می شود مظاهر و صور گوناگون آب است. به عقیده ی عرفا و حکمای اسلامی ، حقیقتِ وجود نیز در همه ی موجودات حضور دارد ، ولی آنچه با حسّ و وهم و خیال و عقل و قلب مشاهده می شود همگی ظهورات و مظاهر وجودند و نه خودِ آن.
در این مثال ملاحظه می فرمایید که آب، حقیقتی غیر از موج و قطره و یخ و برف و ... دارد ؛ این امور نیز صور آب هستند نه خودِ آب ؛ امّا آب در تمام این امور حضور دارد ، بدون اینکه عین آنها یا جزء آنها شود ؛ کما اینکه غیر آنهاست بدون اینکه از آنها جدا باشد. خدا (وجود محض) نیز در ماهیّات به همین نحو حضور دارد.
ـ مثال دوم:
اگر وجود را تشبیه به اراده ی انسان کنیم ، ماهیّات (مخلوقات) همانند صور ذهنی انسان خواهند بود. وقتی ما بخواهیم موجودی ذهنی مانند سیب یا درخت یا اژدها را در ذهنمان ایجاد کنیم فقط کافی است اراده نماییم ؛ و به محض اراده کردن، آن صور، ظهور خواهند یافت. لذا این صور ذهنی در حقیقت چیزی نیستند جز ظهورات گوناگون اراده. وقتی ما سیب و درخت و کوه را باهم در ذهنمان ایجاد می کنیم ، اینها حقیقتاً سه چیز غیر همند ؛ کما اینکه سیب یا درخت ، اراده نیست و اراده هم سیب و درخت نیست ؛ امّا همه ی این صور ذهنی ظهور یک اراده می باشند ؛ و در عین اینکه آنها سه چیزند ، باعث نمی شوند که اراده نیز سه تا شود ؛ بلکه آن سه چیز ، به یک اراده موجودند.
در این مثال شگفت، اراده سیب نیست ، سیب هم اراده نیست ؛ امّا سیب بدون اراده هم نیست. همینطور اراده سیب نیست ، ولی خارج از سیب هم نیست. باز اراده در عین اینکه خارج از سیب نیست ، عین سیب یا جزئی از سیب هم نیست ؛ یعنی چنین نیست که سیب درست شده باشد از پوست و دانه و گوشته و اراده. رابطه ی خدا (وجود محض) با مخلوقات نیز چنین می باشد. یکی از معانی حدیث « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه » نیز همین است ؛ یعنی نسبت خود را با مخلوقات خود بسنج تا نسبت خدا با خلقش را در یابی. البته آنچه ما اینجا بیان نمودیم، نسبت اراده ی خودمان با مخلوقات خودمان بود. اگر نسبت « من » را با روح، و نسبت روح را با عقل و نسبت عقل را با خیال و نسبت خیال را با اراده و نسبت اراده را با صور خیالی می سنجیدیم مثال با ممثّل نزدیکتر بود. لکن ورود در چنین مثالی کار را برای مخاطب ناآشنا با فلسفه ی متعالی سخت دشوار می کند.
حال قضاوت فرماید که منکرین وجود خدا ، آیا چنین خدایی را مدّ نظر دارند؟ و آیا وجود چنین خدایی را انکار می کنند؟ یا پدر آسمانی و خدای ابَر انسان مسیحیان را انکار می کنند که در بالای آسماننشسته و مشغول ادراه ی عالم است؟! حال خود قضاوت فرمایید که اساساً وجود چنین خدایی قابل انکار هست یا نه؟ و آیا وجود چنین خدایی روشن و بدیهی است یا نیازمند اثبات می باشد؟ اگر کسی بتواند چنین خدایی را تصوّر نماید ، با تمام وجود می یابد که برای اثبات او نیاز به هیچ برهانی نیست. لذا امام حسین (ع) فرمودند: « كَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیكَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیكَ أَ یكُونُ لِغَیرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَكَ حَتَّى یكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیكَ عَمِیتْ عَینٌ لَا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِیباً وَ قَالَ أَیضاً تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَیءٍ فَمَا جَهِلَكَ شَیءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَی فِی كُلِّ شَیءٍ فَرَأَیتُكَ ظَاهِراً فِی كُلِّ شَیءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَیءٍ. ــــــــ خدایا چگونه دلیل آرند بر تو بدانچه که در هستى خود نیاز به تو دارد ؟! آیا دیگرى ظهورى دارد كه تو ندارى تا او ظاهر کننده ی تو گردد؟! كى نهان شدى تا نیازمند دلیلی باشی كه به سوی تو ره نماید؟! كى دور شدى تا آثار تو كسى را به تو رساند؟! كور باد دیدهاى كه تو را نبیند با اینكه تو پیوسته دیدهبان او هستى! و زیان به دست آورد بندهاى كه بهرهاى از دوستى تو ندارد. و نیز فرمود: خدایا خود را به هر چیزی شناساندى و چیزى نیست که تو را نشناسد. و فرمود: تو خود را در هر چیزى به من شناساندى و من تو را دیدم که در هر چیزی ظاهری ؛ پس تویى ظاهر کننده ی هر چیزی.» ( بحار الأنوار ، ج64 ،ص142)
ـ نحوه ی انتزاع اسماء خدا از ذات واحد
طبق مباحث سابق معلوم شد که خدا یعنی وجود محض ، صرف ، بدون هیچ قید و حدّی ؛ و ثابت شد که چنین خدایی محقّق و موجود است. و روشن است که چنین وجودی ترکیب بردار نخواهد بود ؛ چون هر ترکیبی مستلزم نوعی دو گانگی است ؛ و دوگانگی فرع بر وجود وجه تمایز است. و هر وجه تمایزی قید است. پس لازمه ی مرکّب بودن وجود محض ، مقیّد بودن است. و این خلف و تناقض است. چون مقیّد بودن یعنی غیر محض بودن که نقیض محض بودن است.
پس وجود صرف ، منزّه از هر گونه ترکیب است. چه ترکیب خارجی ، چه عقلی و چه وهمی. و چنین وجودی عین وحدت و یگانگی است. لذا از صرافت و وجوب وجود خدا ، اسم الاحد انتزاع می گردد.
همچنین چنین وجودی دوّمی بر نمی دارد. چون لازمه ی دومی نیز دوگانگی و تمایز و مقیّد بودن است. پس او دومی بردار نیست ؛ لذا واحد است. به این ترتیب اسم الواحد از ذات خدا انتزاع می شود.
و چون وجود محض زوال و عدم نمی پذیرد لذا او همواره ثابت است. و از اینجا اسم الثابت و الحقّ برای او انتزاع می گردد. چرا که حقّ نیز به معنی ثابت است.
و چون وجود محض به خودی خود ظهور دارد و ظهور ماهیّات نیز با اوست او را نور گفته اند. چون نور خود عین روشنی بوده دیگر امور را نیز روشن می کند.
و چون او نزد خود حاضر است و همه ی موجودات در محضر اویند او را عالِم و علیم گویند. چون علم یعنی حضور چیزی نزد چیز دیگر.
و چون هر مطلقی احاطه ی وجودی بر مقیّد دارد ، خدا را محیط نامند.
و چون وجود مقیّد در پیدایش و بقائش بند به وجود محض است خدا را قیّوم گویند.
و چون نامحدود است ، کرانه ندارد ؛ لذا صمد است.
و چون وجود محضی غیر او نیست لذا کسی نیست که شکست دهنده ی او باشد پس عزیز (شکست ناپذیر) است.
و چون از وجود نامحدود و بی کرانه چیزی جدا نمی شود پس لَم یَلِد ؛ و چون عین وجود از چیزی پدید نمی آید پس و لَم یُولَد.
و چون خلل در او و ظهوراتش نیست حکیم است.
و ...
و به همین ترتیب اسماء دیگر حقّ تعالی یک به یک از ذات واحد بسیط انتزاع می شوند.
بنا بر این ، خدای تعالی یک حقیقت بیش نیست و آن وجود است. و اسماء و صفات از همین یک حقیقت انتزاع می شوند. لذا کثرتی در ذات احدی نیست. اگر کثرتی در اسماء و صفات او دیده می شود از ضعف ادراک انتزاع کننده است و الّا برای واصل به مقام احدیّت که مقام فناست ، جز خدا هیچ نیست.