پاسخ به:پرسش و پاسخ ویژه توحید و خداشناسی
پنج شنبه 17 تیر 1395 12:23 AM
پرسش:خدا مجبور بود ما را خلق كند. اگر خلق نمي كرد نمي تونست خالق باشه. اگر از يك نفر كه فكر مي كنه مطمئنه به جواب رسيده بپرسي براي چي زندگي مي كنيم، جواب مي ده براي رضاي خدا. خودشه! من هم همين حرف رو مي زنم. فقط من مي گم براي ارضاي خدا. مثلاً در مورد همين خالق بودن، ما براي ارضاي صفت خالق بودن خدا بايد وجود داشته باشيم. يا براي ارضاي صفت رحمن يا صفت عادل بودن خدا. براي همين هم خدا مجبور بود به ما اختيار بده تا گاهي خطا كنيم، تا خدا بعدش بتواند ببخشد و آنگاه تواب باشد. مي بيني؟ رضا و ارضا. ممكنه بازي با كلمات به نظر برسه. در واقع تعبير ديگري از همديگه هستند. و خدا براي اينكه همه چيز درست به نظر برسه، نيازها را در ما ريخت. از جمله نياز به پرستش را. اختيار را داد و نياز به پرستش را هم گذاشت. وجدان را هم داد. يك حقه ي زيركانه. و وقتي از پرستش او و خلوت با خودش آرامش پيدا مي كني، فكر مي كني عجب سعادت بي نظيري. چقدر خدايم را دوست دارم و او چقدر خداي مهرباني است. و از شكر نعمت هايش خشنود مي شوي، چرا اينقدر پيچيده اش مي كنم؟ در يك كلمه لذت مي بري. همانطور كه از خوردن يك غذاي خوشمزه احساس لذت مي كني. راضيةَ مرضية. درست است. حق داري از پرستيدن او راضي و مطمئن باشي چون همه اش برنامه هاي از پيش نوشته شده ي خودش است كه در وجود همه ي ما قرار داده. اختيار را داده، فطرت را هم داده. آه، اينها را مي گويم اما در نهايت من هم همين فطرت و وجود همه را دارم. من هم در نهايت همين نيازها را دارم. او خداي من است و چه كاري مي توانم در برابرش انجام دهم؟ جز اينكه فطرت خود را ارضا كنم؟ جز اينكه خدايم را راضي كنم؟ زندگي مي كنم، مي ميرم. و در نهايت جاودانگي خواهد بود. به آن باور دارم چون فكر مي كنم خدايي كه اينقدر زيرك است، باورش را در وجودم از پيش بايد قرار داده باشد. اختيار را داده، زندگي و مرگ و جاودانگي را هم داده. و در نهايت من هم بايد خدايم را دوست داشته باشم. خداي خوب من، خودت اين شعور و اختيار را به من دادي تا اين حرفها را بزنم. و خودت هم شايد روزي به خاطرشان مرا به سزايش برساني. خدا، نمي توانم زير همه چيز بزنم چون مقيد به نيازها و وجودي هستم كه خودت مرا در آنها گير انداختي. اما اين چه اختياري بود كه من دادي؟ اين چه بازي بي سر و تهيه كه از ازل تا ابد همه را مسخره ي آن كردي؟! اين چه اختياريه كه بعد از گفتن اين حرفها بايد به من احساس عذاب وجدان دست بده؟! خدا، تو هم مجبور بودي. آه،...زندگي مي كنم، مي ميرم و....
پاسخ:
1ـ فرض خدای مجبور، فرضی است متناقض.
فرموده اید: « خدا مجبور بود ما را خلق كند.»
مجبور یعنی کسی که فاعل فعل خودش نیست؛ بلکه او ابزار دست کسی دیگر است؛ و آن دیگری فاعل فعل ظاهر شده از اوست. به عبارت ساده تر، از هر موجود مجبوری یقیناً یک موجود برتر هم وجود دارد؛ که این موجود مجبور را وادار به کاری می کند.
با این تعریف روشن می شود که فرض خدای مجبور، فرضی است متناقض. چون خدا یعنی موجودی که برتر از او موجودی نیست؛ و مجبور یعنی موجودی که برتر از او موجودی است. پس خدای مجبور یعنی برترین موجودی که برترین موجود نیست؛ که تناقض بودنش آشکار است.
2ـ فرض خدایی که از دو کار یکی را انتخاب کند، فرضی است متناقض.
اگر کسی بگوید خدا مختار است به این معنی که از دو کار یکی را انتخاب و انجام می دهد، در واقع خدا را ممکن الوجود دانسته است. چون لازمه ی فرض چنین خدایی آن است که بگویی: خدا ممکن است این کار را بکند یا آن کار را. و این یعنی آنکه در ذات خدا نوعی تردید و امکان وجود دارد. حال آنکه واجب الوجود، منزّه از هر گونه امکان و ترید است.
خدا مختار است؛ یعنی او خیر محض است؛ و از خیر محض جز خیر صادر نمی شد. اختیار، از ریشه ی «خیر» است که به باب افتعال رفته است. لذا معنی حقیقی اختیار، انتخاب یکی از دو طرف نیست؛ بلکه به معنی انجام خیر است. عقل، انسان مختار است؛ یعنی همواره کاری را که خیر اوست انجام می دهد. نفس امّاره ی انسان هم مختار است؛ یعنی همواره کاری را انجام می دهد که خیر نفس امّاره در آن است. امّا گاه می شود که خیر نفس امّاره با خیر عقل، در تقابل قرار می گیرند؛ لذا خیر عقل، می شود شرّ نفس، و خیر نفس هم می شود شرّ عقل. حال اگر کسی عقل را اصل بداند، طرف او را می گیرد و خیر نفس را شرّ می نامد و بین خیر نفس و خیر عقل، خیر عقل را ترجیح می دهد؛ و اگر کسی نفس را اصل بداند، طرف نفس را می گیرد، و خیر عقل را شرّ می نامد و بین خیر عقل و خی نفس، خیر نفس را ترجیح می دهد. از همین روست که در آدمی، اختیار دو طرفه می شود. چون آدمی دارای دو قوّه ی درونی است؛ که هر دو نیز مختارند؛ لذا اختیار ما در واقع مرکّب از دو اختیار است؛ برای همین نیز دو طرفه می باشد. امّا در خداوند متعال ترکیب راه ندارد؛ لذا اختیار او یک طرفه است؛ در ملائک نیز اختیار یک طرفه است. و صد البته اختیار یک طرفه بسیار قویتر از اختیار دو طرفه است.
3ـ فرموده اید: « اگر خلق نمي كرد نمي تونست خالق باشه.»
عجبا! او چون ذات خالق است، خلق می کند نه آنکه چون خلق کرده پس خالق شده. خالق علّت است و خلق، فعل اوست؛ و علّت قبل از معلول است. پس خالق قبل از خلق است. او خلق نمی کند که خالق شود؛ بلکه چون ذاتش عین خالقیّت و آفرینندگی است، اصلاً فرض معقول ندارد که خلق نکند. او حتماً خلق می کند؛ بلکه از ازل مخلوق داشته و تا ابد مخلوق خواهد داشت. چون فرض ذاتی که عین خالقیّت است ولی مخلوق ندارد، فرضی است متناقض.
دقّت فرمایید که خدا، ذات دارای صفات نیست؛ بلکه ذاتی است که صفاتش عین اوست؛ یعنی خدا همان خالق است؛ همان علم است؛ همان حیات است؛ و ... ؛ یعنی یک حقیقت است که از آن یک حقیقت، صفات گوناگونی انتزاع شده است.
4ـ کسی که توهّم می کند خدا ارضاء می شود، یعنی در واقع خدا را ممکن الوجود می داند. چون ارضاء شدن، نوعی تکامل یافتن است؛ و موجودی که تکامل می یابد، یقیناً برتر از او موجودی است که کمالاتی را به او می دهد. چون مافوق، از مادون خود که نمی تواند کمال بگیرد. چون مادون چه دارد که مافوق نداشته باشد؟! خود شیء هم که نمی تواند به خودش کمال بدهد؛ چون اگر آن کمال را ندارد، از کجا می آورد و به خودش می دهد؟! و اگر ندارد، چگونه می دهد؟! پس تنها یک فرض می ماند؛ اینکه مافوق خودش موجودی است که کمال را به او می دهد. و اگر مافوق یک موجود، موجودی دیگر است، آن موجود مادون، یقیناً ممکن الوجود می باشد.
امّا در فرض شما که خودتان را ارضاء کننده ی خدا دانسته اید، در واقع ادّعای خدایی کرده اید. چون ادّعا نموده اید که خدا چیزی را ندارد و شما آن را به خدا داده اید.
امّا اینکه فرموده اید:« اگر از يك نفر كه فكر مي كنه مطمئنه به جواب رسيده بپرسي براي چي زندگي مي كنيم، جواب مي ده براي رضاي خدا. »
بنده چنین جوابی نمی دهم. بنده می گویم: ما زندگی نمی کنیم بلکه زندگی داریم. حیات، عین ذات انسان است؛ لذا قابل سلب نمودن از او نیست. مرگ هم متضادّ زندگی نیست؛ بلکه مرگ یعنی ترقّی به مرتبه ی بالاتر زندگی. حیات از اوصاف ذاتی وجود است؛ و وجود، نقیض عدم می باشد؛ لذا تا ابدیّت، عدم بردار نیست. تک تک موجودات نیز به میزان وجودشان، حیات دارند.
5ـ فرموده اید: « و خدا براي اينكه همه چيز درست به نظر برسه، نيازها را در ما ريخت. از جمله نياز به پرستش را. اختيار را داد و نياز به پرستش را هم گذاشت. وجدان را هم داد. يك حقه ي زيركانه. »
آن حقّه زیرکانه از جانب ابلیس است که شما گرفتارش شده اید. حضرت الله جلّ جلاله منزّه از حقّه بازی است.
نه ریختنی در کار است؛ نه دادنی و نه گذاشتنی. نیازمندی عین ممکن الوجود بودن است؛ عین معلولیّت است. فرض معلولی که محتاج علّت نیست، فرضی است متناقض. اختیار هم از اوصاف ذاتی وجود است؛ لذا از خدا ـ وجود محض است ـ گرفته تا سنگ، همه مختارند؛ البته اختیار هر موجودی به میزان گستره ی وجودی اوست. خدا که وجود واجبی است، اختیارش هم واجب الوجود می باشد؛ چون او اختیار ندارد؛ بلکه خودش عین اختیار است. انسان نیز اختیار ندارد؛ بلکه هر انسانی واحدی از اختیار است. لذا فرض انسان فاقد اختیار، فرض انسانی است که انسان نیست. مانند فرض دایره ای است که گرد نباشد؛ یا فرض مربّعی است که چهار ضلعی نباشد. حسّ پرستش نیز ذاتی تمام موجودات عالم است؛ یعنی موجودات، ذات پرستشگرند؛ نه ذاتی که حسّ پرستش در آن گذاشته شده است.
6ـ فرموده اید: « و وقتي از پرستش او و خلوت با خودش آرامش پيدا مي كني، فكر مي كني عجب سعادت بي نظيري. چقدر خدايم را دوست دارم و او چقدر خداي مهرباني است.»
خدایی که مهربان باشد، خدا نیست؛ بلکه همان مادر مقدّس و پدر مقدّس مسیحیان است. چنین خدای توهّمی به درد کسانی می خورد که در کودکی از کمبود مهر مادری و پدری محروم مانده اند. مهربانی برای خدا، صفت نقص است. خدا، رحیم و رحمان و رئوف است نه مهربان. مهربانی صفت انفعالی است؛ و صفت انفعالی در خدا راه ندارد. دوست داشتن چنین خدای وهمی، نیز مثل دوست داشتن بتها و خدایان خیالی است.
7ـ فرموده اید: « چرا اينقدر پيچيده اش مي كنم؟ در يك كلمه لذت مي بري. همانطور كه از خوردن يك غذاي خوشمزه احساس لذت مي كني. راضيةَ مرضية. »
بلی همان گونه که بت پرستها از پرستش بتها لذّت می برند. خدایی که بنده ی حقیر می پرستم هیچ شباهتی به این خدایی که شما ترسیمش می کنید ندارد. بنده با صراحت می گویم: کافر به چنین خدایی که شما ترسیمش کرده اید؛ کما اینکه شما هم جاهلید به آن خدایی که حکما و عرفا معرّفی نموده اند. حتّی آن خدایی که شیطان می شناسد هم شرف دارد بر این خدایی که شما معرّفی اش کرده اید. البته در برخی ویِگی ها اشتراک دارند. مثلاً شیطان هم خدای مورد نظر خودش را حقّه باز می داند.
8ـ فرموده اید: « آه، اينها را مي گويم اما در نهايت من هم همين فطرت و وجود همه را دارم. »
آنچه بنده در این مطالب شما دیدم فطرت نبود؛ بلکه چیز دیگری است که شما اسمش را فطرت گذاشته اید. آن چیزی است که طول تاریخ، منشاء پیدایش بت پرستی شده است؛ و انبیاء آمده اند برای مبارزه با آن. همان انبیایی که منادیان فطرت بوده اند. پس خودتان را گول نزنید. ترسم که روزی چشم باز کنید و ببینید که مصداق آیه ذیل شده اید کع فرمود: « قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً (103) الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ـــ بگو: آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين(مردم) در كارها، چه كسانى هستند؟ (103) آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم شده؛ با اين حال، مىپندارند كار نيك انجام مىدهند.» (الكهف)
روزی چشم باز می کنید و می بینید که برای خودتان خدایی بافته و عمرتان را در پایش تلف نموده اید؛ در حالی که خیال می کرده اید درست عمل می کنید.
9ـ فرموده اید: « خداي خوب من، خودت اين شعور و اختيار را به من دادي تا اين حرفها را بزنم. »
آیا مطمئنی که خدا شما را باشعور و مختار آفریده تا این حرفها را بزنید؟! دیگران هم مشابه این سخن شما را گفته اند برای توجیه اعتقادات باطل خودشان.
فرمود: « سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ ـــــ بزودى مشركان مىگويند: «اگر خدا مىخواست، نه ما مشرك مىشديم و نه پدران ما؛ و نه چيزى را تحريم مىكرديم.» كسانى كه پيش از آنها بودند نيز، همين گونه دروغ مىگفتند؛ و سرانجام، كيفر ما را چشيدند. بگو: «آيا دليل روشنى داريد؟ پس آن را به ما نشان دهيد؟ شما فقط از پندارهاى بىاساس پيروى مىكنيد، و تخمينهاى نابجا مىزنيد.»» (الأنعام:148)
و فرمود: « وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ ـــــ مشركان گفتند: «اگر خدا مىخواست، نه ما و نه پدران ما، غير او را پرستش نمىكرديم؛ و چيزى را بدون اجازه ی او حرام نمىساختيم.» كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند؛ ولى آيا پيامبران وظيفهاى جز ابلاغ آشكار دارند؟! » (النحل:35)
شما برای خودتان یک خدای حقّه باز و ممکن الوجود و ارضاء شدنی و محتاج خلق نمودن ساخته و حسّ پرستش و عمل به مقتضای آن را در حدّ حسّ گرسنگی و لذّت ناشی از سیر شدن پایین آوردید؛ و آنگاه این توهّمات و خدای توهّمی را منتسب نمودید به خدا و به نوعی ادّعا نمودید که اینها را خود او در باور شما نهاده است. دقیقاً مثل شما، مشرکان هم ادّعا نموده اند که اگر ما مشرک هستیم برای آن است که او خودش چنین خواسته است.
10ـ فرموده اید: « اين چه بازي بي سر و تهيه كه از ازل تا ابد همه را مسخره ي آن كردي؟! »
خدا با شما بازی نکرده و نمی کند؛ آنکه شما را به بازی گرفته ابلیس است. البته آغاز بازی با خودتان بوده است.
فرمود: « وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ (38) ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ــــ ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان اين دو است به بازى نيافريديم! (38) ما آن دو را جز بحق نيافريديم؛ ولى بيشتر آنان نمىدانند.» (الدخان)
خدای حکیم بازی نمی کند و منزّه از آن است کسی را بازی دهد. این بندگان هستند که بازی شیطان را خورده اند و گرفتار بازی های خیال خود شده اند. فرمود: « فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ ــــ آنان را به حال خود واگذار تا در باطل خود فروروند و بازى كنند تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات نمايند.» (المعارج:42) و فرمود: « ... قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُون ــــ بگو: خدا؛ سپس آنها را رها كن تا در فرو رفتنشان بازى كنند! » (الأنعام:91)
11ـ فرموده اید: « اين چه اختياريه كه بعد از گفتن اين حرفها بايد به من احساس عذاب وجدان دست بده؟! »
این عذاب وجدان ندای فطرت شماست اگر گوش شنیدنش را داشته باشید. امّا صد حیف که ندای فطرت را جدّی نگرفته اید، و ندای پنهانی شیطان را ندای خدا و فطرت نامیده اید و چقدر هم به خودتان بالیده اید و نظرات خود را خوب دانسته اید. « قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً (103) الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً» (الکهف)