پاسخ به:پرسش و پاسخ ویژه توحید و خداشناسی
پنج شنبه 17 تیر 1395 12:17 AM
پرسش:چطور مي شود که خداوند انسان را بيافريند و او را در زمين قرار دهد و بعد بگويد که اين کارها را بايد انجام دهي تا تو را به بهشت ببرم و گرنه جايگاه تو جهنم خواهد بود. مگر ما خدا را مجبور کرده بوديم که ما را بيافريند که اينگونه شرط ها را براي ما قرار داده است. آيا اين با رحمت خداوند جور در مي آيد؟ مثل اين که ما کسي را به زور بياريم توي کارگاهي محبوس کنيم و بگويم اگه اين کارها را انجام دادي ما به تو غذا و پاداش مي دهيم در غير اينصورت تو را شکنجه مي کنيم. آيا اين از جايگاه قدرت و اجبار نيست؟
پاسخ:
به این مطلب توجّه فرمایید!
چطور می شود که صاحب یک کارخانه ی بسیار بسیار بزرگ، پسرش را به عنوان مسئول یک قسمت از کارخانه قرار دهد، و بعد به او هشدار دهد که فلان قسمت دستگاه را دستکاری نکن! چون اگر این کار را انجام بدهی دستگاه منفجر شده و خودت را خواهد کشت. همچنین فلان قسمت دستگاه را مدام چک کن! چون اگر از کار بیفتد دود سمّی تولید خواهد نمود و موجب کشته شدن خودت خواهد شد.و اگر فلان قسمت دستگاه را هر روز چند بار با آب خنک کنی و نکات ایمی گفته شده را خوب مراعات نمایی بازده کارخانه زیادتر خواهد شد.و خودت می دانی که هر چه بازده کارخانه بالاتر رود سهم خودت از محصول کارخانه بیشتر می شود. چون طبق قراردادمان من حقوقی به تو نمی دهم ؛ بلکه اصل کارخانه مال من است و هر چه سود دهد مال تو. پس اگر بازدهش زیاد شد سودی به من نمی رسد بلکه همه اش برای توست ؛ و اگر هم درست مدیریّت نکردی و به نکات گفته شده دقّت نداشتی، و کارخانه ضرر داد، باز ضررش برای تو خواهد بود.
آیا این گونه امر و نهی کردن و شرط و شروط گذاشتن این پدر با پسرش، با رحمت پدری سازگار است؟
اگر می خواستید مثالی بزنید چنین مثالی باید می زدید، نه چنان مثالی.شما ابتدا یک تصوّر نادرست از مساله برای خود ایجاد می کنید، و آنگاه شروع می کنید به بمباران آن؛ همان گونه که منکرین خدا، ابتدا خدایی خیالی برای خود می سازند و شروع می کنند به ردّ آن.
پندار شما بزرگوار آن است که خداوند یک طرف ایستاده و آنگاه خارج از خویش ، اوّلاً مخلوقاتی را اختراع نموده ؛ و ثانیاً بهشت و جهنّمی درست کرده ؛ و در مرحله ی سوم ، آن مخلوقات را مورد امر و نهی قرار داده ؛ و با آنها شرط گذاشته که هر کدامشان مطابق سلیقه ی او کار کنند ؛ او را بهشت خواهد و در غیر این صورت در جهنّم خواهد انداخت.
بلی با این پندار یا چیزی شبیه آن، جا دارد که چنان سوالاتی مطرح شود. امّا در واقع امر، نه چنین خدایی وجود دارد و نه چنان مخلوقاتی و نه آنگونه بهشت و جهنّمی. پس برای خلاصی از چنان سوالی ابتدا باید هندسه ی فکری خود را اصلاح نماییم.
بر این اساس باید بدانیم که:
1ـ انسان از عدم نیامده که بپرسیم: چرا خداوند ما را به وجود آورد که حالا... ؟ خدا یعنی وجود، و وجود ، عدم برنمی دارد ؛ یعنی معنی ندارد که بپرسیم: چه کسی به وجود، وجود داد. وجود، همیشه وجود بوده ، هست و خواهد بود. نه وجود شدن عدم معنی دارد ؛ نه عدم شدن وجود. پس خدا ـ که خودِ وجود است ـ همواره بوده و خواهد بود (ازلی و ابدی است). از طرف دیگر ، علم او نیز عین ذات اوست.پس او ازلاً و ابداً عالِم است. لذا او از ازل به ما و کلّ عالم هستی علم داشته. بنا بر این ما همواره در علم او حضور داشته ایم ؛ حتّی اینکه ما کی از مرتبه ی علم خدا به مرتبه ی فعل او تنزّل خواهیم نمود نیز در علم او حضور دارد. پس معنی ندارد که بپرسیم: خدا چرا ما را به وجود آورد؟ چون ما همواره در علم خدا وجود داشته ایم ؛ و تنها از علم او به مقام فعل او تنزّل کرده ایم. و معنا نداشت که تنزّل نکنیم. چون در این صورت لازم می آمد که علم ازلی خدا به اینکه ما از علم او به مقام فعلش تنزّل خواهیم نمود، درست نباشد. به تعبیر دیگر لازم می آمد که علم خدا، جهل و باطل گردد. لازمه این امر نیز آن بود که ذات خدا باطل گردد. چون علم او عین ذات اوست. بنا بر این از فرض تنزّل نکردن هر یک از موجودات عالم ، از علم خدا به مقام فعل او ، فرض نبود خدا لازم می آید. لذا گفته می شود: خدایی خدا اقتضای وجود مخلوقات را دارد.
پس خدایی خدا اقتضاء دارد که کلّ عالم و ما ، وجود فعلی داشته باشیم.
2ـ مخلوقات کجا هستند؟
توهّم غالب مردم این که مخلوقات در بیرون خدایند. برخی افراد نادان نیز خیال کرده اند، مخلوقات ، داخل خدا یا جزئی از خدا می باشند. امّا حقیقت امر آن است که ما نه در بیرون خداییم ، نه در داخل او ؛ کما اینکه نه عین اوییم و نه جزء او.چون او مرکّب نیست تا جزء و داخل داشته باشد ؛ و محدود نیست تا بیرون داشته باشد. عین یک چیز نیز چیزی غیر از خود او نیست. پس مخلوقات چیستند و کجایند؟ عالم هستی ، ظهور اراده ی خداست. اگر خورشید را اراده نموده و با همین اراده نمودن ، آن را در تصوّر خویش ظاهر کنیم ، آن خورشید ، جزئی از حقیقت انسان یا جزئی از اراده ی او نخواهد بود.لذا نمی توان گفت که انسان مرکّب است از جسم و روح و خورشید؛ یا اراده ی او مرکّب است از خورشید و امور دیگر. آن خورشید اگر در داخل مغز انسان باشد، مغزش را نابود می کند. خورشید ذهنی در روح انسان هم نیست. چون روح ، بسیط است و درون ندارد. آن خورشید، بیرون از وجود انسان هم نیست. پس کجاست؟ آن خورشید ذهنی در حقیقت چیزی نیست جز ظهور اراده ی انسان برای خود انسان. لذا به محض اراده نمودن، ظاهر می شود و به محض انصراف اراده، به بطون خویش رجوع می نماید. توجّه شود که وقتی ما اراده ی خود را از آن تصویر ذهنی منصرف می کنیم ، آن موجود، نابود نمی شود ، بلکه به مرتبه ی علم ما رجوع می کند ؛ کما اینکه ابتدا از علم ما به مرتبه ی اراده ی ما تنزّل نموده بود. پس آن خورشید ذهنی نه جزء ماست نه عین ما ، نه داخل ماست و نه خارج ما ؛ بلکه ظهور علم ماست در مرتبه ی اراده ی ما. و ظهور شیء ، ظهور شیء است نه خود شیء؛ لکن ظهور شیء، چیزی جدای از خود او هم نیست. لذا صور ذهنی ما، در ما نیستند بلکه برای ما و از آنِ ما هستند. رابطه خلق با خدا نیز چیزی است از این قبیل، البته در سطحی بسیار متعالی تر. این است که می گوییم:« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون ــــ ما از آنِ خدایيم؛ و به سوى او بازگردنده ایم» (البقرة:156) ؛ البته چون بسیاری از مردم، چنین تصوّری ندارند، لذا آیه را غلط معنا نموده می گویند:« ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم» ؛ حال آنکه اگر کسی اندک سواد عربی داشته باشد می فهمد که معنای آیه این نیست.
حال که دانستیم ما و عالم هستی ، با تمام ویژگی هایمان ، لازمه ی ذات خداییم ؛ و رابطه ی ما با خدا نمی تواند رابطه ی صاحب کار و کارگر یا حتّی رابطه ی پدر و فرزند و یا هر رابطه ی مشابه دیگر باشد ، روشن است که نمی توانیم در قالب یک مثال بسیار ابتدایی مانند مثال حضرت عالی، یا حتّی مانند مثال متوسّط ما، شروع به قضاوت درباره ی خلق و خدا و خلق و بهشت و جهنّم کنیم.
3ـ امّا رابطه ی ما با بهشت و جهنّم چگونه است؟
عالم خلقت، یک نظام یکپارچه است؛ مثل بدنی واحد که اعضاء و سلولهای فراوانی دارد. لذا ما روابطی با تک تک موجودات عالم نیز داریم که وجود این روابط نیز لازمه ی ذات خدا می باشند. چون کلّ این نظام عینی دقیقاً مطابق با همان نظام علمی است که نزد خدا می باشد. پس ما ارتباطی با جهنّم داریم و ارتباطی با بهشت ؛ و ارتباطی با ملائک و ارتباطی با شیطان ؛ ارتباطی با درخت داریم ، ارتباطی با تک تک انسانها و ... . پس باید بدانیم که چه ارتباطی بین ما و این موجودات وجود دارد؛ تا بتوانیم از آنها به نفع خودمان بهره برداری کنیم. اینجاست که خداوند متعال دین را همراه با یک متخصّص کامل عالم هستی برای ما ارسال می کند. دین یا کتاب خدا، همان کتابچه ی راهنمای انسان می باشد که باید انسان را بر اساس آن ساخت.همان گونه که همراه هر دستگاهی کتابچه ای می گذارند که راهنمای مونتاژ آن دستگاه می باشد. خالق ما در این کتاب راهنما، که توسّط متخصّص الهی به ما تعلیم می شود، به ما می گوید که: در این عالم ، فلان راه به سوی جهنّم می رود و فلان راه به سوی بهشت ؛ و شما ذاتاً مختارید و قابلیّت گزینش هر دو راه را دارید. حال با خود شماست، اگر می خواهید به جهنّم روید راهش از این سوست؛ و شیاطین ، راهنمای آن راه می باشند، لکن به نفع شماست که آن سو نروید ؛ و اگر طالب بهشت هستید راهش از این سو می باشد ؛ پس دنبال من بیایید تا شما ببرم! البته اجباری در کار نیست. خدا نه کسی را بهشت می برد و نه جهنّم ؛ این دو وجود دارند و شما هر کدام را اختیار نمایید ، همان سو می روید. مثل اینکه غذا خوردن یا نخوردن ، اجباری نیست ؛ اگر کسی خواست ، می خورد و اگر نخواست نمی خورد. راه سوم ، تصوّر ندارد. بهشت ، کمال است و جهنّم نقص ؛ و بین کمال و نقص ، راه سومی فرض ندارد. ما مخیّریم بین رفتن و نرفتن. اگر کسی کسب کمال نمود، دارایی او بهشت است ؛ و اگر کاری نکرد، کمال لازم را نخواهد داشت ؛ و جهنّم چیزی نیست جز ظهور همین نداشته ها.
پس بگذارید بهشت و جهنّم را مقداری عمیقتر نگاه کنیم.
چنین نیست که مکانی در عالم باشد به نام بهشت و مکانی دیگر به نام جهنّم ؛ و انسانهای خوب و بد را به آنجا ببرند. عدم ، جهنّم است و وجود، بهشت. بینایی ، سلامتی ، علم ، قدرت و امثال این اینها ، که اموری وجودی هستند، عین لذّت می باشند. در مقابل، نابینایی، بیماری، جهل، عجز و امثال اینها، که اموری عدمی هستند، عین عذاب می باشند. البته برخی از این امور، چه از نوع اوّل و چه از نوع دوم ، در دنیا، فقط جنبه ی امتحان دارند. امّا در آخرت، جهنّم و عذابهای آن، چیزی جز نداشته های شخص نیستند. جهل(عدم علم) ، کفر (عدم ایمان) ، شرک(عدم توحید) ، معصیت(عدم طاعت)، عصیان(عدم بندگی) و ... ، همگی ذاتاً عذاب می باشند ؛ نه اینکه خداوند متعال در برابر اینها کسی را عذاب کند. کور را به خاطر کوری، و بیمار را به خاطر بیماری کسی آزار نمی دهد، بلکه خودِ کوری و بیماری، عذاب می باشند. پس وقتی کسی علم ندارد، ایمان ندارد، موحّد نیست، اهل طاعت نیست، بندگی نمی کند و ... یعنی موجودی است ناقص ؛ و نقص و عدم ، عین عذاب می باشد. لذا خدا کسی را عذاب نمی کند؛ بلکه وقتی خدا با ارسال انبیاء و کتب آسمانی ، امری وجودی را به انسان می دهد و این انسان آن امر وجودی را قبول نمی کند، در حقیقت خودش خودش را ناقص نگه داشته و جهنّمی کرده. امّا اگر آن فیض الهی را از انبیاء و کتب آسمانی گرفت، در حقیقت خود را آنگونه که باید باشد، ساخته است. لذا نقصی در خود ندارد تا احساس عذاب کند.
حاصل کلام آنکه: بهشت و جهنّم، در خودماست. نقص و کمال ماست که به صورت عذاب یا لذّت برای ما نمودار می شوند. پس اگر می خواهید مثالی بزنید این گونه مثال بزنید!
ما همه گونه غذا جلوی شخصی گذاشته ایم و او آزاد است که بخورد یا نخورد. حال اگر او نخورد و گرسنه ماند و از درد گرسنگی به خود پیچید. ما نیستیم که او را گرفتار درد کرده ایم؛ بلکه مقصّر خود اوست. خدا به کسی نگفته که اگر نماز بخوانی بهشت می دهم و اگر نخوانی جهنّم می برم ؛ یا اگر شراب بخوری جهنّم می برم ؛ بلکه می گوید: این نماز، غذای روح توست، اگر بخوری روح تو سیر خواهد بود؛ در غیر این صورت، روحت گرسنه خواهد ماند ؛ و همچنین این شراب، برای روح تو مثل سمّ است ؛ اگر آن را بخوری ، روحت مسموم خواهد بود. پس نه خدا صاحب کار است و نه بندگان خدا کارگرند. مزد دادنی هم در کار نیست ؛ بلکه خود همان کار که شخص می کند با وجود خودش یکی می شود.
« فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ؛ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ ــــ پس هر كس هموزن ذرّهاى كار خير انجام دهد آن کار خیر را مىبيند ؛ و هر كس هموزن ذرّهاى كار بد كرده آن کار بد را مىبيند» (زلزال:7 ـ 8)
ملاحظه می فرمایید که سخنی از پاداش دادن و مجازات نمودن نیست؛ بلکه خود عمل است که صاحبش آن را ملاقات خواهد نمود.
« إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّار ــــ كسانى كه كتمان مىكنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده، و آن را به بهاى كمى مىفروشند، آنها در شکم خویش بار نمی کنند مگر آتش را» (البقرة:174)
« إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً ــــ كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مىخورند، آنها در شکم خویش بار نمی کنند مگر آتشی را » (النساء:10)
در این آیات نیز سخن از انداخته شدن در آتش نیست؛ بلکه خود مال حرام و کتمان حقایق الهی است که باطنش آتش می باشد.