پاسخ به:پرسش و پاسخ ویژه توحید و خداشناسی
پنج شنبه 17 تیر 1395 12:14 AM
پرسش: چرا خدا در سوره توحيد نگفت خدا يكتاست بلكه گفت بگو خدا يكتاست.
پاسخ:
چون توحید خدا به معنی یکی بودن نیست؛ بلکه به این معنی است که او همه ی هستی را پر نموده و جایی برای دومی نگذاشته. لذا فرمود: « هُوَ مَعَكُمْ أَینَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ ــــــ او با شماست هر جا که باشید و خداوندبه آنچه می کنید بیناست» (الحدید:4)
بر همین اساس استوار ، امیرالموحدین علی(ع) نیز فرموده اند: «... هُوَ فِی الْأَشْیاءِ عَلَى غَیرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَیرِ مُبَاینَةٍ ... دَاخِلٌ فِی الْأَشْیاءِ لَا كَشَیءٍ فِی شَیءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَیءٍ مِنْ شَیء ــــــ او در اشیاء است امّا نه به گونه ای که با آنها آمیخته باشد و خارج از آنهاست امّا نه به گونه ای که جدا از آنها باشد ؛ ... داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن چیزی در چیزی و خارج از اشیاء است امّا نه مثل خارج بودن چیزی از چیزی»(توحید صدوق، ص306) ؛ یعنی او داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن ماهیّتی در ماهیّت دیگر و خارج از ماهیّات است امّا نه مثل خارج بودن ماهیّتی از ماهیّت دیگر.
همچنین فرمود: « تو منزهی از هر نقصی ، همه چیز را پر کرده ای و از همه چیز جدایی ؛ پس چیزی فاقد تو نیست و تو هر چه بخواهی انجام می دهی. بزرگی ای کسی که هر چه به فهم آید آفریده ی توست و هر چه محدود است مخلوقت.»(اثبات الوصیه، ص107)
این معنا از توحید را عقل ورزیده ی حکما درک می کند، امّا قلب به این راحتی زیر بارش نمی رود. لذا بعد از آنکه شخص آن را با عقل فلسفی و عرفانی دریافت، باید مدام آن را به قلب خویش تلقین نماید، تا قلب نیز پذیرای آن شود؛ و فراتر از پذیرش، آن را شهود نماید. پس آنگاه که ما می خوانیم: « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ »، خطابمان به قلب است؛ یعنی از سوی خدا و رسول او (عقل برهانی) به قلبمان تلقین می کنیم که: « بگو اوست الله، که احد می باشد.»
کما اینکه در آیات « قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاس» و « قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ » نیز مخاطب قلب می باشد. چرا که محلّ وسواس، قلب است. پس از جانب خدا به قلبمان خطاب می کنیم که « بگو پناه می برم به پروردگار مردم » و « بگو پناه می برم به پروردگار فلق».
امّا در سوره ی کافرون، مخاطب هم قلب است هم سایر قوا و از جمله زبان. در این سوره خودمان از طرف خدا به خودمان تشر می زنیم که « قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ (1) لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (2) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ ». چون گفتن چنین سخنانی به کفّار ، آسان نیست و جرأت می خواهد. لذا نفس تردید می کند که با کافران چنین موضعی را بگیرد. چون از عواقب آن می ترسد. مثلاً امروز کدام دولت از دولتهای کشورهای مسلمان است که بتواند به آمریکا بگوید: « ما تفکّرات و فرهنگ شما را قبول ندارم. شما هم فرهنگ ما را قبول ندارید. پس شما از ما تبعیّت از فرهنگتان را نخواهید، همان گونه که ما به تبعیّت کردن شما از فرهنگ خودمان امیدی نداریم. فرهنگ شما برای خودتان ، فرهنگ ما هم برای خودمان»؟ حقیقت این است که جز ایران عزیز و تکیه کنندگان بر آن چنین جرأتی را ندارند. لذا هنگام خواندن سوره ی الکافرون باید به خودشان تشر بزنند و به خودشان بگویند: پاشو به اینها بگو ... . ولی اینها یا اصلاً کاری با کافران ندارند؛ یا اگر دارند فقط در دلشان دارند؛ و به جای اینکه به خودشان بگویند: به اینها بگو ... ، با خودشان می گویند: یکی نیست به اینها بگوید که ... .
البته در « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » ، افزون بر مطلب سابق، این جنبه نیز وجود دارد؛ ما ما به خودمان تشر می زنیم که در برابر مشرکان جرأت داشته باشید و با صراحت تمام توحید را فریاد بزنید؛ و به مسیحیان بگویید که خدا نیازی به شریک و فرزند ندارد تا عیسی مسیح، شریک و فرزند او باشد. و او را نرسد که فرزند داشته باشد یا زاده شده باشد.
امّا با نگاه سابق، به قلب خود تلقین می کنیم که ای قلب بگو: اوست جامع هر کمالی که نه ترکیب می پذیرد و نه دومی! اوست که کران ندارد ؛ و بی کران را نیاز نیست. نه چیزی از او جدا می شود و نه از چیزی جدا گشته است؛ و چون او دومی فرض ندارد.