پاسخ به:پرسش و پاسخ ویژه توحید و خداشناسی
پنج شنبه 17 تیر 1395 12:03 AM
پرسش: آيا اين عدالت است وقتى مادرى فرزند خود را از دست ميدهد تا عمرى در غم فرزند بسوزد؟ در اين باره خداوند چه حكمتى قرارداده؟
پاسخ:
1ـ اگر منظورتان اين است كه معاذ الله، خدا ظالم است، عرض مي شود:
چه ظلمي كرده است؟
مگر فرزند مال مادر است كه پس گرفتن آن ظلم باشد؟ خدا امانتي را داده بود حالا پس گرفته است. آيا پس گرفتن امانت، ظلم است. اگر شما كسي را ببينيد كه خانه ندارد و در كف خيابان مي خوابد، لذا زير زمين خانه ي خود را مجّاني به او بدهيد تا زندگي كند. بعد از ده سال، از او بخواهيد كه زير زمين را تحويل دهد. يقيناً اين شخص، ناراحت خواهد شد، و چه بسا شما را ظالم هم بداند. آيا واقعاً شما به او ظلم كرده ايد؟ يقيناً ظلم نكرده ايد، بلكه ده سال به او احسان كرده ايد؛ و احسان، فوق عدالت است. پس گرفتن احسان هم ظلم نيست.
اگر من خداي ناكرده هر دو كليه ي خودم را از دست بدهم و شما يك كليه ي خودتان را به عنوان امانت به من بدهيد ـ دقّت فرماييد به عنوان امانت نه آنكه بفروشيد ـ و بعد از ده سال خودتان آن يك كليه ي خودتان را هم از دست بدهيد و بياييد سراغ من كه كليه ي امانتي را كه داده بودم پس بدهيد. در اين حالت، من ناراحت خواهم شد، و چه شما را ظالم هم بدانم؛ و چه بسا كارمان به دعوا و دادگاه هم بكشد. امّا آيا واقعاً شما در اين فرض ظالم هستيد؟ يقيناً ظالم نيستيد؛ بلكه ده سال به من احسان نموده ايد و حالا مي خواهيد كليه اي را كه امانت داده ايد پس بگيريد. اگر شما آن كليه را نداده بوديد، من ده سال پيش مرده بودم. آيا بد كرده ايد كه ده سال عمر مفت و مجاني به من داده ايد؟
اگر بنده ـ كه بدهكار شما و بدهكار همسايه ي شما نيستم ـ صد هزار تومان به شما بدهم و دو ميليون تومان هم به همسايه ي شما بدهم ، آيا شما حقّ اعتراض داريد؟!! يا اگر از آن صد هزار تومان كه به شما داده ام ، نصفش را پس بگيرم، آيا شما حقّ داريد اعتراض نماييد؟! روشن است كه در هيچكدام از اين حالات ، حقّ اعتراض نخواهيد داشت ؛ بلكه برعكس بايد تشكّر هم بكنيد. امّا عجيب اين است كه شما در هر دو حالت ناراحت خواهيد شد ؛ بخصوص در حالت دوم. بلي اگر فقط به شما صد هزار تومان مي دادم خوشحال مي شديد ؛ ولي وقتي به ديگري ـ كه در كنار شماست ـ دو ميليون بدهم و به شما صد هزار تومان ، دلخور مي شويد و احساس مي كنيد كه خلاف عدالتي رخ داده است؛ در حالي كه نه تنها به شما ظلمي نشده بلكه حتّي در مورد شما عدالت هم نشده؛ بلكه فوق عدالت، يعني احسان شده است. حتّي آن موقعي هم كه نصف آن صد هزار تومان را پس بگيرم، باز پنجاه هزار تومان، احسان نموده ام.
پس چرا ناراحت مي شويد؟
چون بشر، به اين گونه امور، دل مي بندد و توهّم مالكيّت مي كند. لذا خيال مي كند كه واقعاً مال خودش را از او گرفته اند.
خلاصه آنكه:
تمام امور جهان، مال خداست، و ديگران فقط امانتدار خدا هستند. لذا اگر خدا چيزي داد، احسان نموده و اگر نداد، بدهكار كسي نمي شود، و اگر داد و پس گرفت، مال خودش را پس گرفته است.
اين دادن و ندادن و دادن و پس گرفتنها هم براي امتحان ماست. اگر كسي عاقل باشد، مي فهمد كه هيچ كس در اين جهان، مالك هيچ چيزي نيست؛ و همه چيز و همه كس، فقط و فقط مملوك خدا هستند. اگر كسي چنين نگرشي داشته باشد، ديگر نه از به دست آوردن چيزي خوشنود مي شود نه به خاطر از دست دادن چيزي ناراحت مي شود؛ مانند كارمند بانكي كه اگر در يك روز ميلياردها تومان پول به عنوان سپرده دريافت كند، خوشحال نمي شود و اگر در يك روز ميلياردها تومان به عنوان وام پرداخت كند، باز هم خوشحال نمي شود. چون مي داند كه آنچه دريافت مي كند، مال خودش نمي شود، و آنچه مي دهد، مال خودش نيست. ما هم در دنيا، امانتدار خدا هستيم نه مالك چيزي. بلي اگر كسي درست امانتداري كند، در برزخ و آخرت، خداوند متعال، او را مالك بهشت و فراتر از آن مي كند.
فرمود: « ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ ــــــــ هيچ مصيبتى در زمين و نه در وجود شما روى نمىدهد مگر اينكه همه ي آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است؛ و اين امر براى خدا آسان است.(22) اين بخاطر آن است كه براى آنچه از دست دادهايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد؛ و خداوند هيچ متكبّر فخرفروشى را دوست ندارد.» (الحديد) امير مؤمنان(ع) فرمودند: زهد اسلامي يعني همين؛ يعني خود را مالك چيزي نداني.
2ـ امّا اگر مقصودت اين است كه آيا چنين مادري عادل است؟ عرض مي شود:
چنين مادري، ابداً عادلانه نيست. چنين مادري يقيناً ظالم است؛ هم به خودش ظلم مي كند هم به خدا ظلم مي كند ، هم به فرزندش.
به خودش ظلم مي كند، چون اين گونه غم و غصّه ها هيچ دردي از كسي دوا نكرده و نمي كند؛ بلكه عمر انسان را ـ كه بايد صرف آخرت شود ـ نابود مي سازد. لذا چنين كسي با اين گونه غمهاي بي منطق، نه تنها چيزي به دست نمي آورد، بلكه در واقع هم دنياي خود را نابود مي سازد هم آخرتش.
امّا به خدا ظلم مي كند، چون اين حقّ را براي خدا قائل نيست كه مخلوق خودش را از دنيا، به برزخ منتقل كند. آيا خدا براي اداره ي جهاني كه خودش خلق نموده، بايد از فلان مادر، اجازه بگيرد؟ چنين كسي در واقع، خداوندي خدا را قبول ندارد.
امّا به فرزندش ظلم مي كند، چون با غصّه خوردن براي فرزند، نفعي به او نمي رسد؛ اگر مادري حقيقتاً فرزندش را دوست دارد، براي او خيرات كند تا او نفع برزخي و اخروي ببرد. اين گونه غمها، غمهاي پست دنيايي اند كه از غريزه نشأت مي گيرند. غم انساني، غم سازنده است نه غم تخريب كنند. لذا كسي كه مثلاً در مرگ فرزندش غم انساني دارد، نمي نشيند دائماً غم و غصّه بخورد، بلكه سعي مي كند دو برابر عبادت كند و دو برابر خيرات كند، هم براي خودش هم براي فرزندش.
البته بماند كه چنين مادري، به شوهرش و اطرافيان هم ظلم مي كند.
3ـ چه بسا مرگ فرزند، احسان خدا باشد.
خداوند متعال، با مرگ فرزند، والدين را امتحان مي كند، و امتحان، عامل رشد است؛ به شرط آنكه فرد خودش اين امتحان را خراب نكند.
چه بسا اگر آن فرزند مي ماند، تبديل به يك جنايتكار مي شد و والدينش را هم جهنّمي مي كرد؛ لذا مرگ او، هم خودش را از جهنّم نجات داده هم والدينش را.
خداوند متعال با سنّت ثابتي كه در عالم خلقت نهاده، همه را به سوي خيرشان رهنمون است، گاه با ظاهري خوش و گاه ديگري با ظاهري ناخوش. لذا بيننده بايد عاقل باشد تا از حدّ حواسّ و احساسات كودكانه رهيده ، با نگاه حكيمانه ، هدف غايي را ديده و در راستاي آن، حقيقت حوادث را دريابد. آنگاه قضاوتها تفاوت خواهند نمود.
خداوند متعال فرمود: « ... عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ـــــ بسا چيزى را ناخوش داشته باشيد در حالي كه آن، به سود شماست و بسا چيزى را دوست داشته باشيد در حالي كه به زيان شماست ، و خدا مىداند و شما نمىدانيد. » (البقرة: 216 )
خداوند متعال براي بيان همين آيه، و باز نمودن، جريان حضرت موسي و حضرت خضر را بيان كرد، تا عاقلان، پشت پرده ي عالم را دريابند و كودك صفتان، همچنان بازي كنند و سرگرم شوند. و غير از اين چه كنند، كه كودك را پندار و بازي مناسبِ حال است. « فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ ـــ پس آنان را به حال خود واگذار تا در پندار خود فرو روند و بازى كنند تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات نمايند.» (المعارج:42). غصّه بازي هم يك نوع بازي است.
در اينجا براي آن كسي كه موسي صفت در پي حكمت امور است، داستان موسي و خضر را از سوره كهف آيه 60 به بعد باز مي گوييم و در ادامه توضيحي مختصر خواهيم داد.
« و هنگامى كه موسى به جوان [همراه] خود گفت: همچنان خواهم رفت تا به محل تلاقى دو دريا برسم، هر چند مدتى طولانى به راه خود ادامه دهم.
61 پس چون به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند، ماهى خود را [كه براى تغذيه بود] فراموش كردند، پس [ماهى] راه خود را در دريا پيش گرفت.
62 و چون از آن جا گذشتند، موسى به جوان همراه خود گفت: غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر خستگى بسيار ديديم.
63 گفت: آيا به ياد دارى؟ وقتى كنار آن صخره جا گرفته بوديم، من [به آب افتادن] ماهى را فراموش كردم [كه با تو بگويم] و جز شيطان فراموشم نساخت از اين كه يادآور آن شوم، و ماهى به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت.
64 گفت: اين همان [جايگاه خضر] است كه به دنبالش بوديم، آنگاه پىجويانه ردّ پاى خود را گرفتند و برگشتند.
65 تا اين كه [خضر] بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود به او دانشى آموخته بوديم.
66 موسى به او گفت: آيا از پى تو بيايم تا از حكمتى كه تعليم شدهاى به من بياموزى؟
67 گفت: تو هرگز نمىتوانى همراه من شكيبايى كنى.
68 و چگونه مىتوانى امرى را كه به اسرارش احاطه ندارى تحمّل كنى؟
69 گفت: اگر خدا خواهد شكيبايم خواهى يافت و در هيچ كارى تو را نافرمانى نخواهم كرد.
70 گفت: پس اگر از پى من آمدى، از چيزى سؤال مكن تا خود از آن با تو سخن آغاز كنم.
71 پس به راه افتادند، تا وقتى كه سوار كشتى شدند [خضر] آن را سوراخ كرد. موسى گفت: آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى؟ واقعا به كار ناروايى مبادرت كردى!
72 گفت: آيا نگفتم كه تو هرگز نمىتوانى همراه من شكيبايى كنى؟
73 موسى گفت: به سبب آنچه فراموش كردم مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير.
74 پس برفتند تا به نوجوانى برخوردند، پس [خضر] او را كشت. موسى گفت: آيا بىگناهى را بىآن كه كسى را كشته باشد كشتى؟ واقعا كار منكرى مرتكب شدى!
75 گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمىتوانى همراه من شكيبايى كنى؟
76 موسى گفت: اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراهى نكن و از جانب من البته معذور خواهى بود.
77 پس راه افتادند، تا وقتى كه به مردم قريهاى رسيدند، از اهل آن غذا خواستند، ولى آنها از مهمان كردنشان ابا كردند. پس در آن جا ديوارى يافتند كه مىخواست فرو ريزد. [خضر] آن را به پا داشت. موسى گفت: اگر مىخواستى، براى اين كار مزدى مىگرفتى.
78 گفت: اين [زمان] جدايى ميان من و توست. هم اينك تو را از باطن آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى خبردار مىكنم.
79 امّا آن كشتى، مال بينوايانى بود كه [با آن] در دريا كار مىكردند، پس خواستم آن را معيوب كنم، چون پشت سرشان پادشاهى بود كه هر كشتى [سالمى] را به زور مىگرفت.
80 و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسيديم مبادا آن دو را به طغيان و كفر بكشاند.
81 پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاكتر و مهربانتر از او عوض دهد.
82 و اما آن ديوار از آن دو پسر بچه يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى براى آن دو وجود داشت، و پدرشان مردى شايسته بود، پس پروردگار تو خواست آن دو يتيم به حدّ رشد برسند و گنج خويش را بيرون آورند، كه رحمتى بود از پروردگار تو. و اين كارها را از پيش خود نكردم. اين بود راز آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى.»
در اين جريان، هر كاري كه حضرت خضر (ع) انجام مي دهد ، در حقيقت بر طبق سنّت تكويني خداست كه خداوند متعال تحقّق آن را اراده نموده است ؛ و جناب خضر (ع) صرفاً مأمور خداوند متعال در عالم تكوين مي باشد ، همانگونه كه جناب عزرائيل و ديگر فرشتگان ، مأمور تكويني خدا هستند. امّا حضرت موسي (ع) رسول خداوند متعال مي باشد ، لذا در اين جريان هر چه از زبان او بيان مي شود ، حكم شرع مي باشد و امروز فقها مي توانند بر مبناي سخنان آن بزرگوار ، حكم شرعي صادر نمايند. مثلاً در اين جريان حضرت موسي خطاب به جناب خضر فرمود: « أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا ـــــ آيا شخص بىگناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى واقعا كار ناپسندى مرتكب شدى» ؛ از اين سخن حضرت موسي مي توان استفاده نمود كه پس كشتن شخص به عنوان قصاص ، جايز مي باشد. و اگر حضرت موسي (ع) نمي دانست كه حضرت خضر مأمور باطني خداست ، شرعاً بر او واجب بود كه جناب خضر را به جرم قتل عمد مجازات نمايد. امّا وقتي با تذكّر حضرت خضر متوجّه مي شد كه او صرفاً مجري احكام تكوين مي باشد ، به خاطر اعتراضش ، از حضرت خضر طلب گذشت مي كرد.
پس بايد دانست كه اين جريان در حقيقت تبلورى از جريان يافتن امور بر طبق سنن تكويني الهى است ؛ و در حقيقت نمايشي بوده كه از جريان يافتن اراده ي الهى در عالم تكوين پرده بر مي داشته ؛ لذا خود خضر(ع)نيز فرمودند: « وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ـــ و من اين را خودسرانه انجام ندادم» (كهف: 82). بنابراين كار خضر(ع) نمايشى از پشت پرده ي اموري است كه دائماً در اين جهان اتفاق مىافتند. براي مثال چه بسيار مواردى كه كودكى به دليل همان شرايطى كه براى پدر و مادر آن كودك در جريان خضر و موسي بود ، به واسطه بيمارى ، تصادف ، قتل و ... از دنيا مىرود؛ و خداوند او را از سر راه پدر و مادرش برمىدارد. و چه گنجها كه حفظ مي كند و چه كشتي ها و ماشينها كه مي شكند و پنچر مي كند و ... تا صاحبانش را از ضرري بزرگتر برهاند ؛ و ... . امّا ما افراد عادي خيال مي كنيم كه همه ي اين امور اتّفاقي بودند ؛ غافل از اين كه هيچ برگي از درختي نمي افتد مگر به اذن و اراده ي تكويني خدا.
اگر اين جريان را از نگاه والدين آن كودك و صاحبان آن كشتي و صاحبان آن گنج ، نظر كنيم ، خواهيم ديد كه مشابه آن جريانات بارها براي خود ما نيز رخ داده اند و بي شكّ همه نيز به اراده ي تكويني خدا بوده اند ؛ و چه بسا در برخي از آنها دست پنهان حضرت خضر نيز حضور داشته است. والدين آن كودك يقيناً همواره قاتل فرزندشان را نفرين خواهند نمود ؛ ولي هيچگاه هم نخواهند فهميد كه قتل او به نفع خود آن فرزند و به نفع آنان بوده است. چون اگر آن فرزند مي ماند، به اختيار خود كافر گشته اهل جهنّم مي شد؛ ولي قبل از كفر از دنيا رفت، لذا اهل جهنّم نخواهد بود. والدين او نيز با رفتن او، هم از كفر رهيدند، هم فرزندي صالح نصيبشان شد. امّا هيچگاه اين خيرات را ندانستند و همواره مردن فرزندشان را شرّ پنداشتند و بر قاتلش لعن نمودند. صاحبان آن كشتي نيز ابتدا عامل تخريب كشتي خود را نفرين مي كنند ؛ ولي بعداً ، كه پادشاه كشتي ها را تصاحب نمود و از كشتي معيوب آنها گذشت، مي فهمند كه خيرشان در همان بوده است. لذا پيش خود مي گويند: اين از فضل خدا بود كه كشتي ما را سوراخ نمودند. و چه بسا مي گويند: آنكه اين كشتي را سوراخ نموده گويا مأمور خدا بوده است. امّا صاحبان آن گنج ، هيچگاه نمي فهمند كه چه لطفي در حقّشان شده است.
هر كدام ماها نيز با اين سه قسم كار خدا در مورد خودمان و ديگران، روبرو هستيم. حضرت خضر(ع) خواست پرده از اين راز براي حضرت موسي ــ به عنوان يك شخص ديندار ــ بردارد تا او و ما بدانيم كه در هر حال بايد شاكر خدا بود و بايد دانست كه چه بسيار مصائب كه در حقيقت خير ما در آنهاست و ما آنها را شرّ مي پنداريم و هيچگاه هم از خير بودنشان آگاه نمي شويم ؛ و چه بسيار مصائب كه خير بودنشان بعداً براي ما روشن مي شود ؛ و چه بسيار الطاف الهي كه تا آخر عمر نيز از آنها آگاه نخواهيم شد. لذا خداوند متعال كلّ اين جريان را يكجا گرد آورده و فرمود: « عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ــــ چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است ؛ و چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است ؛ در حالي كه خدا مىداند، و شما نمىدانيد»(البقرة:216)