0

امام محمد تقي (ع)

 
omidayandh
omidayandh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 7483
محل سکونت : تهران

امام محمد تقي (ع)
یک شنبه 12 دی 1389  1:25 PM

حضرت امام محمد تقي (ع) در سال 195 هجري قمري از دامن پاك مادري به نام سبيكه توبيه در شهر مدينه ديده به جهان گشود.
از اوان كودكي و طفوليت، بين امام جواد (ع) و كودكان هم سن و سالش تفاوت زيادي به چشم مي‏خورد. هوش سرشار و ذكاوت فوق العاده و انديشه بلندش، او را چنان مي‏نمود، كه گويي تجربه و گذران عمري را بر چهره دارد. خواسته هايش به خواسته‏هاي كودكان نمي‏ماند و با سن كمي كه داشت، به قدرت و قوت يك مرد دنياديده و مجرب سخن مي‏گفت!
آن گاه كه حدود چهار سال از عمرش مي‏گذشت، در حضور پدرش حضرت رضا (ع) سر بر آسمان برداشت و در فكر و انديشه عميقي فرو رفت، پدر علت را جويا شد و كودك خردسال چنين پاسخ داد:
به خاطر مظلوميت مادرم حضرت فاطمه زهرا (ع) نگرانم و در فكر انتقام و مجازات تجاوزگران هستم!
و زماني كه گروهي از كودكان نزد حضرت رضا (ع) آمدند و از او خواستند كه محمد تقي فرزند خردسالش با آنان بازي كند، كودك چنين بيان داشت:
ما براي بازي آفريده نشده‏ايم و فلسفه زندگي، بازي و سرگرمي نيست، بلكه ما رسالت و هدف مهم‏تري در پيش داريم!
امام محمد تقي (ع) حدود هشت سال داشت كه پدر بزرگوارش به دست مامون خليفه عباسي مسموم شد و به شهادت رسيد و بر اساس دلائل فراواني، اين كودك خردسال جانشين پدر شد و با عنايت خداوندي امامت و رهبري امت اسلامي را بر عهده گرفت.
حضرت پس از شهادت پدرش، به مسجد رسول الله (ص) رفت و بر بالاي پله اول منبر پيامبر (ص) قرار گرفت و اولين سخنراني دوران امامت خود را ايراد كرد.
مردي از اهل مدينه از مطرفي روايت مي‏كند: وقتي حضرت امام رضا (ع) به شهادت رسيد، من چهار هزار درهم از او طلب كار بودم و جز من و او كسي از اين موضوع اطلاعي نداشت. فرداي آن روز حضرت جواد (ع) فردي را به دنبالم فرستاد، هنگامي كه به حضورش رسيدم فرمود:
پدرم از دنيا رفته و تو از او چهار هزار درهم طلب كار هستي!
گفتم همين طور است.
آن گاه حضرت جواد (ع) سجاده‏اي را كه روي آن نشسته بود، بالا زد و پول هايي را كه زير آن بود، تحويل من داد، وقتي كه شمارش كردم، دقيقا چهار هزار درهم بود!!
امام جواد (ع) نه سال و چند ماه بيشتر نداشت، كه مامون تصميم گرفت، دختر خود ام الفضل را به عقد امام جواد (ع) در آورد، تا هم در مقابل مردم تظاهر به دوستي با امام (ع) كرده باشد و هم با اين ازدواج، در حقيقت جاسوسي هميشگي بر امام (ع) گماشته، باشد، تا اين كه كليه حركات و نقشه‏هاي امام (ع) را عليه حكومت در نطفه خفه كند.
معمولا رسم است از خانواده پسر به خواستگاري دختر مي‏روند، اما بر خلاف ازدواج‏هاي عادي، مامون بر اساس مصالح و مسائل سياسي، امام جواد (ع) را براي ازدواج با ام الفضل انتخاب كرد.
بني عباس و به خصوص قوم و خويش‏هاي نزديك مامون با اين ازدواج سخت مخالفت مي‏كردند و سن كم امام جواد (ع) را بهانه قرار مي‏دادند، علاوه بر اين به طور صريح مي‏گفتند:
ما بيم داريم كه به وسيله امام جواد (ع) خلافتي كه در اختيار ما قرار گرفته است، از دست ما و خاندان ما بيرون برود و لباس عزت و عظمتي كه بر تن ما پوشانده شده، از پيكرمان خارج شود!
ولي مامون بر اين كار اصرار مي‏ورزيد و سماجت مي‏كرد و اين ازدواج را براي مهار كردن حركت‏هاي انقلابي و در نتيجه حفظ موقعيت و مقام خود مفيد مي‏دانست و از طرفي مامون با نزديك شدن با امام جواد (ع) در نظر داشت، از نفوذ معنوي امام جلوگيري نمايد و با اين ازدواج، جمعيت فراوان سادات علوي و هاشمي را ساكت كند و گرنه اصولا حكام بني عباس، با روح و فرهنگ امامت و خاندان پيامبر (ص) هيچ گونه سازش و توافقي نداشتند و اگر مي‏بينيم كه از ابتداء اقدام به قتل آن‏ها نمي‏نمودند، به خاطر آن بود كه اين كار را به صلاح و مصلحت خود نمي‏ديدند، و گرنه خلفاء عباسي به هيچ وجه تحمل ديدن آن مردان پاك را نداشتند.
از سوي ديگر، ازدواج امام جواد (ع) با دختر خليفه، براي پيروان آن حضرت مورد تامل بود كه:
آيا امام جواد (ع) به اين ازدواج راضي است؟
چگونه امام (ع) مي‏تواند با دختري ازدواج كند، كه دست پدرش، به خون امام رضا (ع) آلوده است؟
و اصولا اين ازدواج با مقام عظيم ولايت و امامت چگونه سازش دارد؟
و چه عواقبي را به دنبال خواهد داشت؟
مامون علماء و دانشمندان بغداد را دعوت كرد و يك جلسه بحث و ماظره علمي تشكيل داد. در اين جلسه بساطي مفصل گسترد، سپس امام جواد (ع) را نزد خود فرا خواند، امام (ع) بي باكانه بر مسندي كه كنار مامون پهن كرده بودند نشست، آن گاه يحيي بن اكثم قاضي القضاة روي خود را به طرف مامون كرد و چنين گفت:
علماء بغداد از اين كه در محضر خليفه با حضرت جواد (ع) آشنا مي‏شوند، بسيار خوشحالند و اين موهبت خليفه را هيچ وقت فراموش نمي‏كنند، اكنون اگر اجازه دهيد و حضرت جواد (ع) عنايت فرمايند، مسئله‏اي را مطرح نمائيم و پيرامون آن بحث كنيم.
مامون مزورانه مكثي كرد و به امام (ع) گفت:
فدايت شوم، مي‏شنوي كه قاضي القضاة چه تقاضايي دارد؟
امام (ع) فرمود:
براي شنيدن و پاسخ گفتن آماده‏ام!
علماء مجلس از تسلط امام (ع) و روح با عظمتش به شگفتي آمدند. يحيي بن اكثم گمان كرد كه امام (ع) در عين عجز و ناتواني خود را كنترل مي‏كند. با اين فكر لبخندي پيروزمندانه بر لب آورد و گفت:
پدر و مادرم فداي تو باد، فردي كه به خاطر انجام مناسك حج، احرام بسته است و شرعا محرم شده، صيدي را به قتل رسانده است، با چنين وضعي تكليف او چيست؟ و چگونه اين خطا را جبران نمايد؟
امام (ع) پاسخ داد:
بايد ابتدا شخصيت اين فرد محرم را شناخت كه: آيا اين يخستين بار بود كه چنين گناهي را مرتكب مي‏شد و يا گناهي مكرر انجام داده بود؟
آيا او از عمل خويش پشيمان شده و يا هم چنان در گناه خود اصرار داشت؟
آيا كشتن صيد در شب بود يا در روز؟
آيا آن شخص براي عمره محرم شده بود يا حج؟ بايد دانست كه آن صيد از چه نوعي بوده، از چهار پايان غير پرنده بود و يا پرندگان؟
آيا صيد از حيوانات كوچك بود يا بزرگ؟ و...
يحيي بن اكثم كه انتظار چنين پيش آمدي را نداشت و پيش بيني نمي‏كرد، كه سوال او، دوازده سوال ديگر در پي داشته باشد، يك باره از سخن باز ماند! او كه با طرح يك سوال فقهي در صدد تحقير امام جواد (ع) بر آمده بود، ناگهان خود را در گردابي از سوالات گيج كننده يافت و زبانش سست و عجزش آشكار گشت. ديگران هم از جواب عاجز ماندند و بدين ترتيب برتري علمي امام جواد (ع) در سن كودكي بر همه علماء و دانشمندان حاضر در جلسه نمايان شد.
بعد از اين مناظره بود، كه مامون در مورد ازدواج امام جواد (ع) با ام الفضل بيشتر پا فشاري و اصرار كرد و بالاخره اين ازدواج سياسي از سوي امام جواد (ع) پذيرفته شد.
امام (ع) با توجه به شرائط موجود، اين ازدواج را به مصلحت جامعه اسلامي و خير و صلاح سادات بني هاشم تشخيص داد و به آن تن داد.
مراسم ازدواج در خورشان خليفه برگزار گرديد، امام ناهمگوني اين ازدواج براي ام الفضل و به خصوص براي امام (ع) زندگي آرام و لذت بخشي را به دنبال نداشت و سرانجام هم به تلخي و ناكامي انجاميد.
در عين حال اين ازدواج نتوانست، نفوذ معنوي امام (ع) را كه بر دل‏ها و جان‏ها حاكميت داشت، از حركت و گسترش باز دارد و امام جواد (ع) در مدت امامت خود به وظائف خويش عمل كرد و رسالت الهي و ديني خود را انجام داد.
با اين كه امام (ع) در چنگال مامون و بعد از او معتصم بسر مي‏برد، ليكن تا جائي كه امكان داشت روابط خود را با ياران و اصحاب در سراسر كشورهاي اسلامي حفظ و مستحكم مي‏نمود و رسالت خود را با پيام به وسيله اشخاص مطمئن و يا توسط نامه انجام مي‏داد و شيعيان را در مسائل و مشكلات راهنمايي و ارشاد مي‏كرد. عقائد، احكام و اخلاق را براي مردم بيان مي‏فرمود و اين معارف درخشان اسلامي را به آنان انتقال مي‏داد.
در طول هفده سال امامت، ده‏ها اصحاب با ايمان پرورش داد و به طور مستقيم و غير مستقيم با دانشمندان بزرگ و پيروان راستين اسلام در ممالك مختلف ارتباط داشت.
امام جواد (ع) گر چه داماد مامون خليفه مقتدر عباسي بود، اما زندگي ساده‏اي داشت و به دور از تشريفات ظاهري و خود باختگي در برابر مظاهر فريبنده دنيا، ساده و بي آلايش و زاهدانه زندگي مي‏كرد.امام (ع) با موقوفات مدينه كه در اختيارش بود، مستمندان را كمك مي‏نمود و گويا بخ خاطر همين سخاوتمندي‏هاي ارزشمندش، به جواد يعني با سخاوت لقب يافت.
روزي از روزها، دزدي را نزد معتصم خليفه عباسي آوردند تا حد سرقت را بر او جاري كنند و دستش را قطع نمايند. معتصم، فقيهان و علماء و بزرگان را حاضر كرد و از آنان خواست، تا نظر خود را در نحوه اجراء حد و چگونگي قطع كردن دست دزد بگويند.
ابن ابي داوود كه رئيس فقهاء و قاضي القضاة و عالم درباري بود گفت:
بايد دستش را از مچ قطع كنند و دليل آورد، كه همه علماء اينطور گفته‏اند! حاضران گفته او را تاييد كردند.
عالم ديگري گفت:
بايد دست او را از ساعد قطع كنند، چنان كه در وضو هم بايستي تات ساعد شسته شود.
معتصم رو كرد به امام جواد (ع) و بي اختيار گفت:
فدايت شوم، تو در اين مورد چه مي‏گوئي؟
امام جواد (ع) فرمود:
از اين موضوع درگذر و مرا معاف دار!
معتصم گفت:
تو را به خدا قسم مي‏دهم، نظر خودت را بگو.
امام جواد (ع) فرمود:
حال كه مرا قسم دادي، نظرم را مي‏گويم، كه اين‏ها همه در بيان سنت پيامبر (ص) خطا گفتند، بلكه بايد دست دزد را از بند انگشتان قطع كرد و كف دست و ساعد نبايد قطع گردد.
معتصم گفت:
دليل اين حكم چيست؟
امام (ع) فرمود:
براي اينكه پيامبر (ص) فرموده است، هفت موضع جايگاه سجده است، از جمله دو كف دست. حال اگر دست دزد را از مچ يا از ساعد قطع كنند، جايگاه سجده او قطع شده است، در حالي كه در قرآن مي‏خوانيم:
« ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا.»
جايگاه سجده‏ها از خداست و چيزي كه مخصوص خداست تصرف نمي‏گردد و نبايد قطع شود.
معتصم كه با استدلال فقهاء و علماء آشنايي داشت از لطافت و استحكام گفتار امام جواد (ع) در شگفت شد و دستور داد، دست دزد را از بند انگشت‏ها قطع كردند.
ابن ابي داوود بسيار در غضب شد و رنگش سياه گرديد و در حالي كه به خودش ناسزا مي‏داد گفت:
اي كاش مرده بودم و گفتار و استدلال قوي و محكم حضرت جواد كم سن و سال را، در اين جلسه رسمي حكومتي نمي‏شنيدم!
بعدها ابن ابي داوود نزد معتصم عليه امام جواد (ع) سخن چيني بسيار كرد و شكست فتواي خود را در آن جلسه رسمي، شكست حكومت و خليفه تلقي نمود و معتصم و درباريان را به قتل امام (ع) تحريك كرد!
از سوي ديگر ام الفضل همسر امام (ع) نازا بود و شايد مصلحت الهي ايجاب مي‏كرد، كه از دامن زني از دودمان مامون خليفه ستمگر و مستبد عباسي، نسل امامت ادامه نيابد.
لذا امام جواد (ع) با بانوئي از خاندان عمارياسر به نام سمانه ازدواج كرد. اين كار موجب خشم و ناراحتي شديد ام الفضل گرديد، تا جائي كه نزد معتصم آمد و او نيز خليفه را براي قتل امام (ع) تحريك كرد.
بالاخره اين تحريكات در معتصم كه خود نيز قلبا با امام (ع) دشمن بود، تاثير نمود و فرمان قتل او را صادر كرد و در پي اين تصميم با غذاي آلوده به سم كشنده، امام (ع) را مسموم كردند و آن حضرت روز سه شنبه آخر ماه ذيقعده سال 220 هجري قمري در سن بيست و پنج سالگي به شهادت رسيد.
پيكر مطهر امام جواد (ع) در قبرستان قريش بغداد در كنار قبر امام هفتم (ع) يعني كاظمين كنوني دفن گرديد.
داستانهاي كودكي بزرگان تاريخ احمد صادقي اردستاني

برای ِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوست‌اش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای ِ من، قلبی برای ِ انسانی که من می‌خواهم
تا انسان را در کنار ِ خود حس کنم.
 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها